Quantcast
Channel: از همه چیز در دارالمطالب
Viewing all 500 articles
Browse latest View live

دیدگاه دانشمندان جهان از قرآن کریم

$
0
0

1ـ «فیلیپ.ک.حتى» دانشمند معاصر و استاد دانشگاه پرینستون آمریکا

درباره تاریخ عرب تحقیقات ارزنده‌اى کرده و چندین کتاب در این زمینه نگاشته است، در یکى از کتب خود به نام«تاریخ عرب» مى‌نویسد:

«قرآن از تمام معجزات بزرگتر است و اگر سراسر اهل عالم جمع بشوند، بى‌تردید از آوردن مثل آن عاجز خواهند ماند.»

 

2ـ «ارنست رنان» فرانسوى

مى‌گوید:«در کتابخانه شخصى من هزاران جلد کتاب سیاسى، اجتماعى، ادبى و غیره وجود دارد که همه آنها را بیشتر از یک بار مطالعه نکرده‌ام و چه بسا کتابهایى که فقط زینت کتابخانه من مى باشند ولى یک جلد کتاب است که همیشه مونس من است و هر وقت خسته مى‌شوم و مى خواهم درهایى از معانى و کمال بر روى من باز شود آن را مطالعه مى کنم و از مطالعه زیاد آن خسته وملول نمى‌شوم. این کتاب، قرآن کتاب آسمانى است.»

3ـ دکتر«گرینیه» فرانسوى

مى گوید:«من آیات  قرآن را که به علوم پزشکى و بهداشتى و طبیعى ارتباط داشت دنبال کردم و از کودکى آنها را فراگرفتم و کاملا به آن آگاه بودم. بنابراین دریافتم که این آیات از هر نظر با معارف و علوم جهانى منطبق است…هر کس دست اندر کار هنر یا علم باشد و آیات قرآن را با هنر و علمى که آموخته است مقایسه کند به همان صورت که من مقایسه کردم بدون تردید به اسلام خواهد گروید،البته اگر صاحب عقلى سلیم و بى‌غرض باشد.»

4ـ «هربرت جرج ونو» نویسنده انگلیسى

وقتى کسى از مجله‌هاى اروپا عقیده و راى او را درباره بزرگترین کتابى که از آغاز تاریخ بشر تاکنون بیتشر از سایر کتب در دنیا تأثیر گذارد و مهمتر از همه به شمار آمده است، پرسید او در جواب نام چند کتا را برد و در پایان آن چنین نگاشت:«اما کتاب چهارم که مهمترین دنیاست قرآن است، زیرا تاثیرى که این کتاب آسمانى در دنیا بر جاى نهاده نظیر آن را هیچ کتابى نداشته است»

5ـ «تنورد» خاورشناسان آلمانى

مى گوید:«قرآن با نیروى برهان خود شنونده را مجذوب و شیفته خود مى‌سازد و قلوب را تسخیر مى‌کند. همین قرآن بود که ملت وحشى عرب را معلم جهانیان کرد.»

تبیان زنجان

6ـ «گونه» شاعر و نویسنده بزرگ آلمانى

مى‌گوید:«ما در اول، از قران رویگردان بودیم، ولى طولى نکشید که این کتاب توجه ما را به خود جلب نمود و به حیرت درآورد و بالاخره مجبور شدیم اصول و قواعد آنرا بزرگ بشماریم و در مطابقت الفاظ با معانى بکوشیم. مرام و مقصد این کتاب بى‌اندازه قوى و محکم و مبانى آن بلند و از این نظر ما را به اهمیت و علو مقام خود بیشتر جذب مى نماید. با این وصف به زودى بزرگترین تاثیر خود را در تمام جهان نموده، نتیجه مهمى از خود به جا خواهد گذاشت. و باز مى‌گوید:

بزودى این کتاب توصیف ناپذیر(قرآن)، عالم را به خود جلب نموده تاثیر عمیقى در دانش جهان، نهد و در نتیجه جهانمدار گردد.»

7ـ «ه.چ.ولز» دانشمند و مورخ انگلیسى(1866-1946)

مى‌گوید:

«در قرآن بهترین عبارات و عالى ترین جملات نازل گردیده و اسلوب فصاحت و بلاغت آن تا به حدى زیباست که عقول را حیران ساخته است.  قرآن کتابى است ابدى و جهانى.»

8ـ «ژول لابوم» خاورشناسان و متفکر فرانسوى

در مقدمه فهرست قرآن مى‌نویسد:«قرآن براى همیشه زنده است و هر کس از مردم جهان به قدر استعداد خود از آن بهره‌برى دارد.»

 

گوته، شاعر و نویسنده معروف آلمانى می‏گوید :

» سالیان دراز کشیشان از خدا بى خبر، ما را از پى بردن به حقایق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن دور نگه داشتند ؛ امّا هر قدر که ما قدم در جاده علم و دانش نهادیم و پرده تعصب را دریدیم، عظمت احکام مقدس قرآن، بهت و حیرت عجیبى در ما ایجاد نمود. به زودى این کتاب توصیف‏ناپذیر، محور افکار مردم جهان می‏گردد «

آلبرت انیشتاین که نیازى به معرفى ندارد، مى‏گوید:

قرآن کتاب جبر یا هندسه نیست؛ مجموعه‏اى از قوانین است که بشر را به راه صحیح، راهى که بزرگ‏ترین فلاسفه و دانشمندان دنیا از تعریف و تعیین آن عاجزند ، هدایت مى‏کند.

پروفسور آرتور آربرى که یکى از مترجمان مشهور قرآن به زبان انگلیسى است، مى‏گوید:

« زمانى که به پایان ترجمه قرآن نزدیک مى‏شدم، سخت در پریشانى به سر مى‏بردم؛ اما قرآن آنچنان آرامش خاطرى به من مى‏بخشید که براى همیشه به خاطر خواهم داشت. من در حالى که مسلمان نیستم، قرآن را خواندم تا آن را درک کنم و به تلاوت آن گوش دادم تا مجذوب آهنگ‏هاى نافذ و مرتعش کننده‏اش شوم و تحت تأثیر آهنگش قرار گیرم و به کیفیتى که مسلمانان واقعى و نخستین داشتند، نزدیک گردم تا آن را بفهمم » .

لئوتولستوى، نویسنده معروف روسى مى‏گوید:

«هر کس که بخواهد سادگى و بى پیرایگى اسلام را دریابد، باید قرآن مجید را مورد مطالعه قرار دهد. در قرآن قوانین و تعلیمات حقیقى و احکام آسان و ساده براى عموم بیان شده است. آیات قرآن به خوبى بر مقام عالى اسلام و پاکى روح آورنده‏اش گواهى مى‏دهد».

دکتر هانرى کُربن، اسلام شناس معروف فرانسوى، سخن جالبى درباره قرآن دارد. وى مى‏گوید:

«اگر قرآن خرافى بود و از جانب خداوند نبود، هرگز جرأت نمى‏کرد که بشر را به علم و تعقل و تفکر دعوت کند. هیچ اندیشه‏اى به اندازه قرآن محمّد(ص) انسان را به دانش فرا نخوانده است تاآن جا که نزدیک به نه صد و پنجاه بار در قرآن، از علم و عقل و فکر سخن رفته است».

ارنست رنان، فیلسوف معروف فرانسوى مى‏گوید:

« در کتابخانه من هزاران جلد کتاب سیاسى ،اجتماعى، ادبى و… وجود دارد که هر کدام را بیش از یک بار نخوانده‏ام؛ اما یک جلد کتاب هست که همیشه مونس من است و هر وقت خسته مى‏شوم و مى‏خواهم درهایى از معانى و کمال به رویم باز شود، آن را مطالعه مى‏کنم. این کتاب، قرآن – کتاب آسمانى مسلمانان – است».

ناپلئون بناپارت، امپراطور فرانسه مى‏گوید:

« امیدوارم آن زمان دور نباشد که من بتوانم همه دانشمندان جهان را با یکدیگر متحد کنم تا نظامى یکنواخت، فقط براساس اصول قرآن مجید که اصالت و حقیقت دارد و مى‏تواند مردم را به سعادت برساند، ترسیم کنم. قرآن به تنهایى عهده دار سعادت بشر است».

مهاتما گاندى، رهبر فقید هند هم اعتقاد داشت:

«از راه آموختن علم قرآنى، هر کس به اسرار وحى و حکمت‏هاى دین، بدون داشتن هیچ خصوصیت ساختگى دیگرى پى مى‏برد. در قرآن هیچ اجبارى براى تغییر دین و مذهب انسان‏ها دیده نمى‏شود. قرآن به راحتى مى‏گوید: هیچ زور و اکراهى در دین وجود ندارد».

ویل دورانت، دانشمند امریکایى شرق‏شناس، مى‏گوید:

«در قرآن، قانون و اخلاق یکى است. رفتار دینى در قرآن، شامل رفتار دنیوى هم مى‏شود و همه امور آن از جانب خداوند و به طریق وحى آمده است. قرآن در جان‏هاى ساده عقایدى آسان و دور از ابهام پدید مى‏آورد که از رسوم و تشریفات ناروا آزاد است ».

ژان ژاک روسو، متفکر و روان شناس مشهور فرانسوى، برداشت منحصر به فردى از قرآن دارد؛ او مى‏گوید:

« بعضى از مردم بعد از آن که مقدار کمى عربى یاد گرفتند، قرآن را خوانده، امّا درست درک نمى‏کنند. اگر مى‏شنیدند که محمّد(ص) با آن کلام فصیح و آهنگ رساى عربى آن را مى‏خواند، هر آینه به سجده مى‏افتادند و ندا مى‏کردند: اى محمّد عظیم! دست ما را بگیر و به محلشرف و افتخار برسان. ما به خاطر یارى تو حاضریم که جان خویش را فدا سازیم!!»

راکستون اسکاتلندی:

سالیان درازی درجستجوی حقیقت بودم تا اینکه حقیقت را در اسلام یافتم سپس قرآن را دیدم وشروع به خواندن آن کردم اوبود که تمام سوالات مرا جواب گفت ” قرآن ابهت وترس در انسان الهام می کند ودرعین حال ثابت می نماید که هرچه می فرماید راست است.

 

استانلی لیون پول((دانشمند انگلیسی)

پیامبر اسلام یکی از بزرگترین وعالی مقام ترین شخصیتهای تاریخ جهان است وکتابش همان قرآن می باشد که مجموعه ای از وحی های الهی وشاهکارزبان عربی است. برمبنا واساس این کتاب(قرآن) فرهنگ وتمدنی به وجود آمد که مغرب زمین هم به آن مدیون است.

 

جان ویلیام در پر: (دانشمند انگلیسی)

قرآن تذکرات عالی اخلاقی ودستورات زیادی دارد سبک انشاء قرآن طوری تنظیم شده است که مابه هیچ صفحه ای مراجعه نمی کنیم جز آنکه عالی ترین چیزی را که هرکس بایستی پسندد وتصدیق کند ، درآن خواهیم یافت این بنیاد مخصوص که به صورت تکه های کوتاه کوتاه است ، مطالب ، شعرها وقوانینی راکه به ما می آموزد که به خودی خود کامل بوده وبرای عموم مردم در تمام حوادث واحتیاجات زندگی مناسب وقابل استفاده است.

 

لادین کوبولد: (انگلیسی)

به راستی قرآن را جمال وزیبایی ، گیرائی ، شیرینی ونظم مهیج که تاثیر آن را هیچ کتابی ندارد این کتاب از بسیار خواندن کهنه نمی شود ، کلمات با اینکه وزن وسجع دارد درآن سجع ووزنی پیدانیست ، شیرین تر از شعر است ولی شعر نیست این اعجاز فقط از آن قرآن است.

 

فریدریش دیتریشی : (اسلام شناس غرب)

همین علوم ومعارف مسلمین بود که اروپا را درقرن» دهم میلادی جلو برد همان علومی است که سرچشمه آنها قرآن کریم بود واروپا از این حیث به اسلام مدیون است

 

بلر : (خاورشناس معروف آلمانی)

لغت قرآن فصیح ترین لغات عرب واسلوب بلاغت آن طوری است که افکار را بسوی خود جذب می کند قرآن دارای مواضعی آشکاراست وبه زودی برای همیشه بی معارض خواهد بود ، هرکس که از این کتاب به خوبی پیروی کند زندگی آرام وگوارائی خواهد داشت.

 

ژوزف هورد ویچ: ( دانشمند خاورشناس)

قرآن ، عامل بسیار شگرفی در بالا بردن مسلمانان بود.

قرآن آنان را به تحقیقات علمی وپدید آوردن اندیشه ها سوق داد

قرآن موجب انگیزه وپیشروی مسلمانان در سرزمینهای اروپا گردید درآنجا هنگامی که تاریکی ها همه جا را فرا گرفت بود اینان مسلمانان مشعلهای انسانیت را بر افروخته وبه آستان علم ، خدمات شایان کردند علوم گذشتگان رادگر باره نیرو بخشیدند وبه شرق وغرب ، فلسفه ، پزشکی ، ستاره شناسی ومعماری آموختند ومارا در مسیر نهضت جدید علمی قراردادند.

 

دکتر یوهان دلفگانگ فون گوته (ریاضی دان ، شاعر ، نویسنده)

قرآن اثری است که به واسطه ی عبارات آن خواننده در ابتدای امر رمیده می شود ، وسپس مفتون جاذبه ی آن وبالاخره بی اختیار مجذوب زیبابیهای بی پایان آن می گردد. چطور ما به آن (قرآن مجید) بازمی گردیم ورجوع می کنیم هرچند در ابتدا تکرار به نظر می رسد امام به زودی انسان را جلب می نماید ومتعجب می سازد انشاء آن هم آهنگ با محتویات وهدف بزرگش محکم ، قوی وبسیار عالی است پس این کتاب در تمام از منه ی بشریت بزرگترین نفوذ را خواهد داشت. سالیان دراز کشیشان از خدابی خبر مارا از پی بردن به حقایق قرآن مقدس وعظمت آورنده آن دور نگه داشتند اما هرقدر که ما قدم در جاده ی علم ودانش به پیش گذارده وپرده های جهل وتعصب نابه جارا دریده ایم عظمت احکام مقدس اسلام که قرآن ، مجموعه ی آن است بهت وحیرت عجیبی درما ایجاد نموده است وعن قریب است که این کتاب توصیف نا پذیر عالم رابه خود جلب نموده وتاثیر عمیقی در علم ودانش جهان نموده ومحورافکار مردم جهان گردد.

 

بانوستان رانی تنس ( دانشمند هلندی)

محتوای این کتاب آسمانی کاملاً با خرد وفطرت بشری مطابقت دارد واز مطالب زننده وخلاف عقل به کلی پاک است قرآن در باره ی زنان داوری عادلانه ای دارد وبرخلاف برخی از مرامها وادیان که جنس زن را تابه سرحد بردگی تنزل داده وارزشی برای اوقائل نیستند ، وی را از مزایا وحقوق انسانی برخور دار ساخته ومقام شامخی برای او منظور داشته است.

 

پروفسور واشنگتن ایرونیک: (خاورشناس بزرگ آمریکایی)

قرآن کتابی است که از حدود اقیانوس اطلس تا نهر کاشمر مردم را در زیر سایه ی همایون فرخود سعادتمند نگه داشته است قرآن حاوی بالاترین مبادی با اوج وسودمند ترین آنها است.

 

هربرت جورج ولز: (دانشمند ومحقق انگلیسی)

درپاسخ سوالی که یکی از مجله های علمی اروپانموده بود که بزرگترین کتابی که از آغاز تاریخ بشر تا کنون بیشتر از سایر کتب دردنیا تاثیر بخشیده واز همه مهمتر به شمار آمده کدام است . چند کتاب را نام برد ودر پایان نوشت: اما کتاب چهارم که مهمترین کتاب دنیاست قرآن است زیرا که این کتاب آسمانی اثری در دنیا گذارده که نظیر آن راهیچ کتابی به خود ندیده است. قرآن کتاب علمی ودینی واجتماعی وتهذیبی واخلاقی وتاریخی است.

 

کینت گریک (استاد دانشگاه کمبریج انگلستان)

چراقرآن برای یک دوره ی بخصوص نیامده وهرگز کهنه نمی شود وتا روزی که نوع بشرباقی است راهنمای انسان خواهد بود ؟ زیرا چیزی وجود ندارد که در قرآن نیامده باشد.هنگامیکه قرآن را برای نخستین بار گشودم وتحت تاثیر آن قرار گرفتم ، تصور کردم اثری که آن کتاب در من ایجاد کرده است استثنایی است ودر سالهای بعد که با چندین تن از مترجمان قرآن به زبانهای اروپایی مکاتبه کردم وبعضی از آنها را نیز دیدم در یافتم تاثیری که خواندن قرآن در ما اروپاییان می کند همگانی است امام مشروط براینکه قرآن در متن اصلی خوانده شود وترجمه ی قرآن درهیچ یک از زبانهای اروپایی متن اصلی را ندارد.

 

کارلتون اس گون: (استاد دانشگاه ایالت پنسیلوانیا)

یکی از مزایای عظیم قرآن بلاغت آن است قرآن هنگامی که درست تلاوت شود چه شنونده به لغت عربی آشنایی داشته آن را بفهمد یا نفهمد تاثیری شدید در او گذاشته ودر ذهنش جای گیر می شود این مزیت بلاغتی قرآن قابل ترجمه نیست.

 

نون گرونبوم: (استاد معاصر)

قرآن معجزه ی بدیهی محمد(ص) است اعجاز وانحصار کتاب از جهان مختلفی جلوه می کند ، پیش بینی آینده اطلاعات در باره ی وقایع مجهول گذشه ، ناتوانی مردم از آوردن مشابه آن با وجود مبارزه طلبی های مکرر وبالاخره زیبایی بی سابقه وفصاحت ما فوق اعلای انشاء آن.

 

آدموندبورگ: (شخصیت سیاسی انگلستان)

قرآن یا قانون محمدی قانونی است که شامل تمام طبقات اجتماعی گردیده و آنهارا به یکدیگر پیوند می دهد قانونی است که به عالی ترین نظام قضایی و بهترین روش علمی و بزرگترین رسم قانون گذاری ترتیب و تنظیم یافته است.


نظر امام علی(ع) درباره نسبت بین عقل زنان و مردان چیست؟

$
0
0

منظور حضرت علی(ع) از این که در نهج البلاغه می فرمایند، مردان، هم از نظر عقلی و هم از نظر احساسی بالاتر از زنان هستند، چیست؟
پاسخ اجمالی
حضرت علی(ع)، چنین چیزی را نگفته است که مردان هم از نظر عقل و هم از نظر احساس از زنان بالاتر و برترند.
آنچه از امام علی(ع)، درباره نقصان عقل زنان، در نهج البلاغه آمده است، بر فرض صحت انتساب به آن حضرت، در ارتباط با یک حادثه­ی خاص (جنگ جمل) است و یک حکم کلی در مورد تمام زنان نیست. چنانکه در بعضی از موارد گروهی از مردان نیز مورد نکوهش قرار گرفته اند. وجود زنانی که از نوابغ روزگار خود و یا عاقل تر از مردان عصر خود بوده اند، مانند حضرت خدیجه کبری (س)، حضرت فاطمه (س) و ...، می تواند شاهد خوبی برای مدعای ما باشند.

البته احتمالات دیگری هم در باره ی این جمله حضرت داده شده است مثلا؛ منظور حضرت علی (ع) در این جا، عقل حسابگر یا عقل اجتماعی است، نه عقل ارزشی که موجب تقرب به خدا و کسب مقامات معنوی می شود، و در این عقل هیچ تفاوتی بین مردان و زنان نیست. و یا حضرت خواسته است بفرماید از نظر ویژگیهای روانی، احساسات زن بر عقل او غلبه دارد که اگر این نبود زن نمی توانست به وظایف مادری خود عمل کند و از این جهت مرد در نقطه ی مقابل زن است یعنی عقل مرد بر احساس او غلبه دارد و این تفاوتها در نظام خلقت بر طبق حکمت الهی است و وجود این تفاوتها هم ضروری است، پس حضرت نخواسته است در مقام ارزش گذاری یکی را بر دیگری ترجیح دهد بلکه در صدد گزارش از یک واقعیت تکوینی است.

پاسخ تفصیلی

پیش از پرداختن به اصل سؤال، توجه به نکاتی سودمند است:

1-نقش بی بدیل و تعیین کننده زنان در جایگاه تربیت و رشد انسانی جامعه به عنوان مادر و یا همسر و همراه و شریک شیرینی‏ها و تلخی‏های زندگی، از مسائل انکار ناپذیر است تا جایی که قرآن مجید اطاعت از والدین را بعد از اطاعت خداوند قرار داده است بدون اینکه بین زن و مرد (پدر و مادر) فرقی بگذارد. رسول خدا (ص) نیز نسبت به حضرت خدیجه حضرت فاطمه (س) احترام زیادی قائل بودند . این همان حقیقتی است که امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی بر آن تأکید می کند و می فرماید: «تاریخ اسلام گواه احترامات بی حد رسول خدا (ص) به این مولود شریف [حضرت فاطمه (س) ] است،تا نشان دهد که زن، بزرگی ویژه ای در جامعه دارد که اگر برتر از مرد نباشد، کمتر نیست.[1]».


2- اندیشه یکسانی و یگانگی ماهوی زن و مرد اندیشه‏ای قرآنی است که از آیات الهی به روشنی به دست می‏آید. زن در نگاه قرآن، در بعد روحی و جسمی از همان گوهری آفریده شده که مرد آفریده شده است و هر دو جنس در گوهر و ماهیت یکسانند.

قرآن می فرماید:

ای مردم، از پروردگارتان که شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را نیز از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیاری پراکنده کرد، پروا دارید[2].

اوست آن کس که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد[3].

در این آیات قرآن کریم زن از نظر ارزش انسانی با مردان مساوی و یکسان شمرده شده است و از این جهت مرد هیچ گونه برتری بر زن ندارد .

حقیقت انسان را روح او تشکیل می دهد، نه بدن وی، انسانیت انسان را جان او تأمین می کند، نه جسم او و نه مجموع جسم و جان.[4]

بنابراین؛ این دو را از چهره ذکوریت و انویث نشناسید، بلکه از چهره انسانیت بشناسید.

و همچنین زن در تفکر قرآنی، همپای مرد، تکامل‏پذیر است و در پرتو شناخت و عمل می‏تواند سیر تکاملی داشته باشد. قرآن کریم هرگاه از کمالات و ارزش‏های والایی که انسان به آن‏ها می‏رسد، سخن می‏گوید، زنان را همدوش مردان قرار می‏دهد[5]

قرآن نه تنها بر یکسانی میان زن و مرد در حقیقت انسانیت تأکید می کند، بلکه اساسـاً آن را یکی از نشانه ها و آیات الهی می داند و همین همسانی را مایه سکونت، انس و الفت می شمارد.[6]

بر اساس همین مبناست که امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، به همسانی حقوق انسانی بین زن و مرد معتقد است. وی در این باره می گوید:

« از [نظر] حقوق انسانی، تفاوتی بین زن و مرد نیست؛ زیرا که هر دو انسان اند و زن حق دخالت در سرنوشت خویش را هم چون مرد دارد، بلکه در بعضی از موارد تفاوت هایی بین زن و مرد وجود دارد که به حیثیت انسانی آنها ارتباط ندارد.[7]

3- در هیچ روایت یا خطبه ای از امام علی(ع) نیامده است که: مردان هم از نظر عقل و هم از جهت احساس از زنان برترند.

آنچه را که منسوب به حضرت علی(ع) است این است که زنان از نظر احساسات و عواطف بر مردان برتری دارند.

اما این که امام علی(ع) در خطبه هشتاد نهج البلاغه، در مورد نقصان عقل زنان مطلبی فرموده است، از جهاتی قابل بررسی است:

الف- بر فرض صحت انتساب این روایت به امام علی(ع)، باید گفت: این یک حکم کلی و عمومی درباره تمام زنان نیست. از تاریخ استفاده می شود که این خطبه به بعد از جنگ جمل مربوط است، و در این جنگ؛ عایشه یکی از افراد مؤثر بوده است و در واقع طلحه و زبیر از وجه ی اجتماعی وی به جهت این که همسر پیامبر (ص) بود استفاده کردند و جنگ مهمی را علیه حکومت حضرت علی (ع) در بصره به راه انداختند. امام علی (ع) پس از شکست دشمنان و پایان جنگ، خطبه مزبور را در مذمت زنان ایراد فرمودند[8]. بنابراین با توجه به قرائن و شواهد؛ مسلم است که نظر آن حضرت در این جا، حکایت حال عایشه و عایشه صفتان باشد، نه همه زنان جهان. زیرا بدون شک زنانی بوده و هستند که از نوابغ روزگار و بسیار عاقل تر از مردان عصر و زمان خود بوده اند. چه کسی می تواند عقل و درایت زنانی مانند حضرت خدیجه (ع)، حضرت فاطمه (س)، زینب (س)، و دیگر زنان بزرگ تاریخ را در پیشرفت اسلام و مبارزه آنان را در کنار مردان در جهت رشد و اعتلای کلمه توحید، انکار کند یا کمتر از مردان بداند. بنا بر این چطور می توان گفت که مراد حضرت علی (ع) از چنین گفتاری مذمت و ملامت همه زنان (صنف زنان) بوده است؟

علاوه حضرت علی (ع) در برخی موارد از ضعف عقل مردان کوفه وبصره شکایت کرده و در سرزنش و نکوهش آنان مطالبی بیان فرموده است،به عنوان نمونه آن حضرت در خطبه چهاردهم نهج‏البلاغه می فرماید: "عقل‏های شما سبک و افکارتان سفیهانه است"[9].

در خطبه سی و چهارم فرمود: "اف بر شما (مردان)...شما عقل خود را بکار نمی اندازید."[10].

در خطبه نود و هفتم فرمود: "ای گروهی که بدنهای شان (اجسام شان) حاضر و عقل هایشان غایب است (عقل ندارند)...."[11].

در خطبه 131 آمده است: "ای جانهای دارای اختلاف و ای قلبهای پراکنده ای که بدنهایشان حاضر و عقلهایشان غایب(تعطیل) است..."[12]

در این موارد امام علی(ع) به روشنی برخی از مردان را مذمت می‏کند و آنان را کم خرد و سبک اندیش معرفی می‏کند، در حالیکه از کوفه و بصره مردان عالم و دانشمند دینی فراوانی به جهان اسلام تقدیم شده است.

بعبارت دیگر قضایا و حوادث تاریخی در یک مقطع خاص ممکن است، زمینه ستایش را فراهم کند و در مقطع دیگر زمینه نکوهش و مذمت را[13] و پس از گذشت زمان هم زمینه مدح منتفی می شود و هم زمینه مذمت و نکوهش[14]، و از این جهت نکوهش های نهج البلاغه درباره زنان یا مردان کوفه و بصره، یک قضیه شخصیه است[15].

شاهد دیگر آنست که در مواردی؛ امام (ع) نقص عقل را به بسیاری از انسان‏های دیگر نیز نسبت داده است. در سخنی حضرت علی(ع) می‏فرمایند: خودبینی، نشانه ضعف و کمی و نقصان خرد اوست[16]. در این حدیث و احادیث دیگری[17]، مواردی چون؛ خودبینی، شهوت، تابع هوای نفس بودن و... از عوامل نقص عقل شمرده شده است. بنابراین بعید نیست که نسبت نقص عقل به زنان نیز، از همین قبیل باشد و منظور از آن وجود عواملی عارضی به ویژه در آن زمان بوده که باعث نقصان عقلشان شمرده شده است. این عوامل چون ذاتی و در سرشت زن نیستند با تربیت و تهذیب قابل زدایش‏اند.

و در واقع این گونه سرزنش های زنان، به اصل ذات و گوهر زنان بر نمی گردد، همانطوری که سرزنش های مردان، به اصل ذات آنها بر نمی گردد.

علاوه این گونه روایات غالبا جنبه تربیتی و تحذیری دارد. یعنی هشداری به مردها برای عدم سرسپاری در برابر دستورات و خواسته‏های رنگارنگ زنان است که چه بسا آنان را گرفتار آفات و آسیب‏های متعددی می‏سازد و متضمن آن است که تا حدودی باید مردان روحیه استقلال خویش را حفظ نمایند به ویژه آن که در شرایطی مانند جنگ و ناملایمات که پیروی از هواها و افکار آنان موجب رکود وسستی می‏شود و این مطلب با شرایط زمانی امیرالموءمنین (ع) رابطه تنگاتنگی دارد.[18]

ب- به یک اعتبار می توان گفت؛ عقل بر دو نوع است:

1- عقل حسابگر یا عقل اجتماعی.

2- عقل ارزشی.

ممکن است ک مراد حضرت علی (ع) از برتری عقل مردان بر زنان در عقل حسابگر باشد نه عقل ارزشی .

بعبارت دیگر؛ برتری ناشی از تفاوت های موجود در زن و مرد، تنها در عقل حسابگر است، اما عقل ارزشی که موجب تقرب به خدا می شود و بهشت به وسیله آن تحصیل می شود[19]، در چنین عقلی مردان بر زنان برتری ندارند.[20]

ج- ما هر چه را که انکار کنیم این حقیقت را نمى‏توانیم انکار نمائیم که بین این دو جنس هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى تفاوت های زیادى است که ذکر آنها در کتب مختلف ما را از تکرار آنها بى نیاز مى‏سازد و خلاصه­ی همه آنها این است که چون زن پایگاه وجود و پیدایش انسان است و رشد نونهالان در دامن او انجام مى‏پذیرد همانطور که جسما متناسب با حمل و پرورش و تربیت نسلهاى بعد آفریده شده از نظر روحى هم سهم بیشترى از عواطف و احساسات دارد.

و لذا مقام مادری و تربیت فرزند و تقسیم مهر ومحبت بین افراد خانواده، به زن واگذار شده است. [21] بعبارت دیگر ؛ اگرچه همانطوریکه در مقدمه بیان شد زن و مرد در هویت و ارزشهای انسانی باهم دیگر تفاوتی ندارند اما به مقتضیات جنسی خود به طور متفاوت عمل می کنند. خداوند موجودات را بر اساس حکمت و به تناسب موقعیت و مسئولیتی که باید عهده دار آن باشد، آفریده است. زن و مرد نیز از این قانون استثنا نیستند. زن و مرد از جهاتی مانند جسم، روان، احساسات و عواطف، با هم فرق دارند. علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به کانون خانوادگی بیش از مردان است. زن از مرد رقیق القلب تر است. و کلام حضرت علی (ع) ناظر به این تفاوتهای روانی و جسمی زنان با مردان است. یعنی خواسته است بفرماید: احساسات زن بر عقل او غلبه دارد که اگر این نبود زن نمی توانست به وظایف مادری خود عمل کند و از این جهت مرد در نقطه ی مقابل زن است و عقل مرد بر احساس او غلبه دارد و این تفاوتها در نظام خلقت بر طبق حکمت الهی است و وجود این تفاوتها هم ضروری است، پس حضرت در مقام ارزش گذاری یکی بر دیگری نیست بلکه در صدد گزارش از یک واقعیت تکوینی است و اینکه احساسات و عواطف اگرچه در جای خود مطلوب است اما در تصمیم گیری های سرنوشت ساز نباید حرف اول را بزند.


[1]صحیفه ی نور، ج14، ص 200.

[2] "یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً کثیرا و نساء"، نساء، 1.

[3] "و الذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها" اعراف،189

[4] جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه جلال و جمال، ص 76.

[5] -احزاب، 35 - آل عمران، 195

[6]روم،21.

[7]صحیفه ی نور، ج3، ص 49.

[8] معادیخواه، خورشید بی غروب (ترجمه نهج البلاغه)، خطبه 79.

[9] "خفّت عقولکم و سفهت حلومکم...".

[10] "افّ لکم... فأنتم لا تعقلون...".

[11] "أیها القوم الشاهدة أبدانهم الغائبة عنهم عقولهم...".

[12] "أیتها النفوس المختلفة و القلوب المتشتته الشاهدة أبدانهم و الغائبة عنهم عقولهم..."

[13] یعنی ستایش ها و یا نکوهش ها در برخی موارد معلول شرایط و حوادث خاص است.

[14] جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه جلال و جمال، ص 368، 369.

[15]معادیخواه، عبدالمجید، خورشید بی غروب، خ 14و 13.

[16] "اعجاب المرء بنفسه دلیل علی ضعف عقله". الکافی،ج‏1، ص 27، ح31،کتاب العقل و الجهل ....

[17] مثل؛«اعجاب المرءِ بنفسه حمق» شرح غرر الحکم و دررالحکم، ج 1، ص 311.

[18] ر . ک: زن در آیینه جلال و جمال آیت الله جوادی آملی.

[19]اصول کافی، ج1، کتاب عقل و جهل، باب 1، حدیث 3، ص 11. «العقل ما عبد به الرحمن و الکتب به الجنان».

[20]جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه جلال و جمال، ص 268، 369.

[21] نک: تفسیر نمونه، ج‏2، ص: 164.

سرنوشت عجیب برخی جنازه‌ها

$
0
0

مردم مناطق مختلف جهان از گذشته‌های دور تاکنون از شیوه‌های گوناگونی برای تعامل با جنازه مردگان خود استفاده می‌کنند. برخی از این شیوه‌ها همچنان وجود دارند و برخی دیگر به تاریخ پیوسته‌اند.

در این گزارش به برخی شیوه‌های قدیمی تعامل با پیکر مردگان در مناطق مختلف جهان می‌پردازیم.

هندوستان

در مناطق مختلف هندوستان از شیوه سوزاندن جنازه‌ها پس از مرگ افراد و ریختن خاکستر آن در رودخانه استفاده می‌شود. در دوران قدیم در برخی از قبایل، زنان نیز به همراه جنازه همسر متوفی خود به صورت ارادی یا اجباری، سوزانده می‌شدند. با وجود اینکه هم اکنون سوزاندن همسر زنده شخص متوفی جرم است اما هر از چند گاهی در برخی از مناطق، چنین اتفاقی روی می‌دهد.

چین قدیم

در چین قدیم، تابوت‌ها به صورت معلق از مکان‌های مرتفع آویزان می‌شوند. برخی مواقع ممکن است این کفن‌ها به زمین سقوط کنند و باعث تک‌ تکه شدن جنازه‌ها یا باقی مانده اجساد شوند.

تبت

اهالی تبت جنازه مردگان خود را به عنوان صدقه برای پرندگان عرضه می‌کنند. آنها جنازه مردگان خود را تکه تکه می‌کنند و سپس در مناطق مرتفع مانند قله کوه‌ها یا تپه‌های بلند قرار می‌دهند تا پرندگان و حیوانات شکارچی سراغ این جنازه‌ها بیایند.

مومیایی اجساد

اواخر قرن نهم مومیایی کردن جنازه‌ها در برخی از مناطق جهان وجود داشت. این جنازه‌های مومیایی شده تا سال‌ها سالم باقی می‌مانند.

اروپا

قبل از اینکه طاعون در سراسر اروپا گسترش یابد در برخی از مناطق، مردم این منطقه شیوه عجیبی دست می‌زدند. آنها جنازه مردگان خود را در مرداب‌ها دفن می‌کردند اما گسترش طاعون باعث شد این شیوه متوقف شود.

برج های خاموش

زردشتی‌ها معتقد به نجاست جنازه مردگان هستند به همین دلیل آنها در سال‌های دور ، جنازه‌ها را در مکانی با عنوان برج‌های خاموش قرار می‌دادند تا پرندگان شکارچی آنها را بخورند. سپس استخوان‌ها را به دورن دخمه می‌انداختند... برج‌های خاموش حفره دایره‌ای شکل هستند که باعث می‌شود پرندگان در هنگام پرواز، جنازه‌ها را ببینند.

استرالیا

بخشی از بومیان استرالیا در زمان‌های دور، جنازه مردگان خود را در بالای درخت می‌بستند تا پرندگان شکارچی بتوانند از آنها تغذیه کنند.

بخش دیگری از ساکنان اصلی استرالیا به نام ابوریگین پس از مرگ افراد، او را در میان شاخ و برگ‌های زیاد بر روی یکی از مناطق مرتفع قرار می‌دهند و پس از متلاشی شدن جنازه، استخوان‌ها را جمع آوری کرده و آنها را رنگ می‌زنند و به عنوان گردنبند استفاده می‌کنند یا اینکه بر روی دیوار خانه‌های خود از آنها استفاده می‌کنند.

دانمارک

وایکینگ‌ها یا ساکنان قدیمی دانمارک، جنازه‌های مردگان خود را در کنار وسایل شخصی آنها درون کشتی‌های بادبانی قرار می‌دادند و سپس کشتی‌ها را وسط دریا برده و آنها را آتش می‌زدند.

فرستادن خاکستر جنازه فضا

به رغم اینکه شیوه پخش کردن خاکستر مردگان در فضا هنوز عملی نشده است اما برخی همچنان به چنین شیوه‌ای علاقمند هستند.

8 حقیقت عجیب درباره انسان ها

$
0
0

حقایق عجیبی در مورد انسان ها وجود شده است که باعث تغییر شیوه زندگی کردن انسان ها نسبت به حیوانات شده است.

1) زندگی بعد از فرزندان:

حیوانات تا زمانی که زنده هستند تولید مثل می کنند و تکثیر می یابند اما انسان ها بعد از مدتی دیگر تولید مثل شان متوقف می شود و این به دلیل اوراق قرضه اجتماعی در آن است و در انسان ها پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها سبب موفقیت کانون خانه های فرزندانشان می شوند.

2) کودکی طولانی

انسان ها باید بسیار طولانی تر از سایر پستانداران در نزد خانواده های خود باشند تا از آن ها مراقبت شود زیرا سرعت رشد تکامل انسان ها آهسته تر از حیوانات است و به همین دلیل انسان ها طولانی تر نزد خانواده های خود هستند و با آن ها انس می گیرند.

3) آتش

آتش باعث شده است تا انسان روش طبخ و پخت و پز غذاها را یاد بگیرد و به وسیله آتش جویدن و هضم غذاها را آسان تر کند و به همین دلیل باعث شده است تا اندازه دستگاه گوارش انسان نسبت به حیوانات بسیار کوچک تر باشد و فک و دندان انسان شمایل آن فرق کند.

4)لباس

انسان ها ابتدا خود را با برگ و گل می پوشاندند ولی به تدریج از پوست و موی حیوانات استفاده کردند و لباس های با شکل های خاص برای خود ایجاد کردن واین سبب تمایز انسان ها با حیوانات تمایز انسان ها با حیوانات شد.

5) صحبت کردن

حنجره و صدای انسان ها تا حدودی شبیه به شامپانزه ها است انسان دارای یک جعبه صدا است که این جعبه صدا به ندرت در انسان ها دیده می شود واین ویژگی های سبب شده است انسان قادر به بیان کردن باشد. استخوان نعلی شکل که به استخوان اصلی بدن ما متصل است اجازه می دهد تا ما کلمات را بیان و صحبت کنیم.

6. قامت راست شکل

راه رفتن انسان ها درمیان سایر پستانداران بسیار منحصر به فرد است تغییرات در لگن انسان باعث شده است تا ما قادر باشیم رو دو پای خود بایستیم و منحنی در کمرما باعث تعادل انسان ها در راه رفتن و ایستادن باشد و این ویژگی در سایر حیوانات وجود ندارد.

7. دستان

دست های اغلب پستانداران شبیه هم است و دارای شست های روبرو هستند، مهارت های استثنایی خاصی در دست انسان ایجاد شده است که به انسان کمک می کند تا در نگهداری ابزار و اجسام تواناتر از سایر حیوانات باشد.

8. مغز غیر معمولی

مغز یکی از صفات انسانی است که باعث جدا شدن قلمرو انسان ها نسبت به حیوانات شده است. مانند مغز انسان ها در جهان دیگر وجود ندارد وزن مغز انسان ها در حدود 3 پوند است. 8درصد از کل بدن حیوانات را مغز فراگرفته است در حالیکه فقط 5/2 درصد از وزن انسان متعلق به مغز اوست. مغز دلیل اصلی تمایز انسان ها و حیوانات است واین ویژگی توانایی های انسان ها را بسیار گسترده کرده است.

انسان خسیس با خوک چه تشابهی دارد؟!

$
0
0

مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید: نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
کشیش گفت:بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
اما در مورد من چی؟…
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟
می دانی جواب گاو چه بود؟
جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که "هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم"

چگونه بهتر حافظ بخوانیم و فال بگیریم؟

$
0
0

«طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع»؛ ایراد از کتاب های درسی مان بود که انتخاب هایشان از اشعار کلاسیک، بیشتر به قصد پر کردن ستون «لغات تازه» پایان هر درس بود و نه لذت بردن از خود شعر.

می شد به جای «دانش و خواسته است نرگس و گل/ که به یک جای نشکفند به هم» این شعر لطیف را از شهید بلخی بخوانیم که: «اگر غم را چو آتش دود بودی / جهان تاریک بودی جاودانه» و به جای «طراز پیرهن زرکش» که دغدغه حفظ لغات هایش همه لذت شعر را کشته بود، یکی دیگر از شعرهای معروف و محبوب حافظ را برایمان انتخاب می کردند.

 

شاید آن موقع دیگر نیازی به این توضیحات نبود و ما یاد گرفته بودیم که شعر را برای لذتش می خوانند.

فرمان اول – وسط خواندن شعر مکث نکنید

قدم اول در خواند حافظ و هر شعر یا تن کلاسیک دیگری، این نکته ساده و بدیهی است که نباید به بهانه نفهمیدن یکی دوتا لغت، کار خواندن را نصفه بگذاریم و پا بشویم برویم دنبال کتاب لغت یا هر چیز دیگری. مگر شما وقتی یک فیلم زبان اصلی می بینید، مدام نمایش را متوقف می کنید تا معنی تک تک کلمات را از دیکشنری پیدا کنید؟ معلوم است این کار را نمی کنید چون در جریان کل اثر قرار گرفتن، ندانستن معنی چند لغت را از بین می برد و شما با توجه به بقیه ماجرا، جاهای خالی را خود به خود حدس می زنید. پس اولین نکته شد اینکه جریان خواندن راهی قطع نکنید.

فرمان دوم – ریتم را پیدا کنید

متن های کلاسیک ما، متاسفانه سجاوندی ندارند. شما نمی توانی بفهمی «بخشش لازم نیست» و می برند اعدامش کنند یا اینکه بخشش اعلام شده و «لازمنیست اعدامش کنند». توی خواند شعر اما ما یک روش کمکی برای حل این مشکل داریم. وزن شعر.

ریتم شعر به ما می فهماند که استرس جمله کجاست و کجا باید مکث گذاشت. پس اول چند بیت را بخوانید تا وزن و موسیقی شعر را پیدا کنید، بعد برگردید و از اول، درست شعر را بخوانید.

فرمان سوم – از خود کلمات لذت ببرید

درست است که ما را عادت داده اند مدام بعد از خواندن هر شعری، از خودمان بپرسیم «معنای بیت چیست؟» اما باور بفرمایید که شعر هم مثل هر هنر دیگری، علاوه بر انتقال معنا و مفهوم، وظیفه اصلی اش لذت دادن به مخاطب است.

وقتی می خوانید خواجه گفته «سلطان من خدا را زلفت شکست ما را / تا کی کند سیاهی چندین درازدستی» نیازی ندارد که سریعا بپرسید معنای عرفانی بیت چی می شود به جایش می توانید از تشبیه زلف به یک راهزن سیاهپوش که آمده و لشگر ما را به تنهایی شکست داده، لذت ببرید. همچنین تشبیهی را هیچ کجای دیگری نمی توانید پیدا کنید.

فرمان چهارم – نکته اش را پیدا کنید

همیشه توی هر شعر، داستان یا اثر هنری دیگری، یک نقطه مرکزی وجود دارد که بعدا همه اجزای دیگر دور آن چیده شده اند. پیدا کردن این نقطه مرکزی، در واقع یک جور کلید میانبر برای ارتباط گرفتن با اثر است. کاری که توی یک غزل هفت، هشت بیتی خیلی سخت نیست. کافی است بعد از یک دور خواندن، برگردید و دوباره ماجرا را مرور کنید.

مثلا توی غزل معروف «الا یا ایهالساقی ادر کاسا و ناولها» که به طور سنتی کلید ورود به دنیا و دیوان حافظ در نظر گرفته می شود یک کم که دقت کنید می بینید نکته اصلی ماجرا در مصرع دوم است: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» کل غزل شرح مشکلات راه عشق است (بیت های بعدی را به یاد بیاورد: ... ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها ... مرا در منزل جانان چه جای امن چون هر دم ... سب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل ... همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر ...) می گویند کل دیوان خواجه هم شرح همین یک نکته است.

فرمان پنجم – کتاب لغت را فراموش نکنید

وقت استفاده از کتاب لغت دقیقا همین جاست، وقتی که خودتان شعر را خوانده اید، نکته مرکزی را گرفته اید و تا حدودی معنای شعر را هم توی ذهنتان ساخته اید. حالا کتاب لغت را برای آن چندتا لغتی که از معنایشان مطمئن نیستید می توانید استفاده کنید.

فرمان ششم – شخصی کنید

یکی از راه های موثر برای ارتباط گرفتن بیشتر و بیشتر با شعر، امروزی کردن ماجرای شعر یا تعمیم دادنش به چیزهای آشنا و اینجور موارد است. فرض بفرمایید وقتی به بیت «بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم / یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت»، خیلی راحت می توانید از توی اخبار روزمره یا داستان های فامیلی، مصداق «مخدوم بی عنایت» را پیدا کنید. اینطوری دیگر هیچ وقت معنای این عبارت از یادتان نمی رود.

فرمان هفتم – به شعر فکر کنید

خیلی از شعرها هستندکه یک معنا بیشتر ندارند. مثل معمایی که وقتی رمزش را کشف کنید، دیگر اصلا جای سوالی برای شما ندارد. شعر حافظ اما اینطوری نیست. بیشتر ابیات و غزل هایش، چندتا معنا و چندتا لایه دارند. یک معنا را که فهمیدی، تازه می توانی بروی سراغ کشف معنای دیگرش.

در شرح هایی که برای حافظ نوشته اند یکی برداشت مادی گرایانه از حافظ کرده، یکی برداشت عرفانی کرده، یکی عاشقانه گرفته ماجرا را و ظاهرا همه شان هم مثل آن مثل فیل در تاریکی، دارند بخشی از ماجرا را می گویند. احتمالا شما هم می توانیدیک نکته جدیدیتوی همان بیت پیدا کنید.

پس وقتی خواندن شعر هم تمام شد، توی سرتان نگه داریدش و گاه گاهی برای خودتان تکرارش کنید و به ترکیب کلمات و معانی شان فکر کنید. ببینیدبالاخره ماجرا چی است که حافظ می گوید: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد».

فرمان هشتم – از شعر استفاده کنید

یکی از راه های فکر کردنبه شعر و کشف لایه هایش، استفاده از آن است. حالا چه توی حرف و در جمع دوستان باشد، چه برای آواز خواندن و اوقات تنهایی. هر چی که نباشد، حافظ از حفظ بودن، خودشکلی کلاس دارد. ندارد؟

فرمان نهم – کتاب های کمکی هم هست

وقتی همه این کارها را کردید، کم کم با حافظ عیاق و صمیمی میشوید. یحتمل مثل هر دوستی دیگری، به دنبال نزدیک شدن به دوستتان خواهید بود. پس نیاز به متن ها و کتاب های کمکی دارید. برای شروع کتاب تک جلدی «حاف» استاد خرمشاهی (انتشارات طرح نو) خیلی چیز خوبی است.

یک زندگینامه جمع و جور و بحث درباره افکار و اندیشه های خواجه و بعد هم معرفی کتاب های دیگر. خودتان فهرست و معرفی را که ببینید، می توانید برحسب سلیقه تان، نقشه ادامه مسیر را طراحی کنید.

کدام تصحیح دیوان حافظ را بخریم؟

فرمان دهم

حافظ از آن شاعرهایی است که از همان زمان خودش حسابی طرفدار داشته و شعرش را مثل دلار نرخ بانک مرکزی روی دست می بردند. حالا این آقای حافظ یک آدم سختگیری هم بوده. دیوان حافظ حدودا 470-460 غزل دارد که اگر این تعداد را به سال های شاعری حافظ یعنی 50-45 سال تقسیم کنیم، در می آید هر ماه یک غزل. این یعنی که حافظ نگذاشته همه غزل هایش به دست ملت برسند و برای آنهایی هم که ما می خوانیم، یکی یک ماه وقت گذاشته.

این اولین دلیل تفاوت حافظ های مختلف است. در برخی نسخه های غزلی ثبت شده که بعد خود حافظ تغییرش داده. (حتی بعضی از این تغییرات سیاسی بوده. یک نمونه اش را در تاریخ ثبت کرده اند که حافظ اول در شعرش به «ترکان سمرقندی» تیکه انداخته بود، بعد که لشگر تیمور به شیراز نزدیک شد، شعر را عوض کرد.) دوم اینکه از این دیوان پرطرفدار، کلی نسخه برداری می شده و مدام از روی آن رونویسی می کردند.

حالا فرض کنید یکی از این نسخه نویس ها ضمن کار خوابش می گرفته، بی سواد یا تندنویس یا کم حال و حوصله بوده، ... در نتیجه یک کلمه یا بیت را اشتباه نوشته (آن موقع هم که با word نمی نوشتند که کنترل Z داشته باشد) و بعدا همین شده سند و دیگران از روی آن نوشته اند. یک گروه دیگر از کاتبان نسخه های خطی هم برعکس، زیادی باسواد و خوشحال بوده اند و از شدت خوشحالی، گاهی در عر حافظ دستکاری هم کرده اند (مثلا در غزل معروف «ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم» مصرع «آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار» را تمام نسخه های کهن «ابر خطاشوی» ضبط کرده اند که قاعدتا ابر با شستن همخوانی و نسبت دارد).

همه اینها باعث شده که کار تصحیح دیوان حافظ خیلی سخت باشد. تتا حالا 30 و اندی تصحیح از حافظ منتشر شده. معروفترین هایش کار استادان قزوینی و غنی (با هم)، دکتر ناتل خانلری، مرحوم انجوی شیرازی، هوشنگ ابتهاج (یا ه.ا. سایه شاعر) و بالاخره سلیم نیساری است. هر کدام از این حافظ ها یک ویژگی دارند.

مثلا سایه روش کارش این بوده که گفته من خودم شاعرم، نگاه می کنم ببینم توی اختلاف نسخه ها، شاعرانه ترینش کدام است. سلیم نیساری اما گفته من فقط نسخه هایی که تا 100 سال بعد از حافظ نوشته شده را قبول دارم. اینکه محصول کدام یکی از این روش ها دقیق تر و بهتر و نزدیکتر به اصل شعر حافظ است را نمی شود با قاطعیت جواب داد اما یک کارهای دیگری می شود کرد:

* کارهایی که نباید بکنیم؛ در موقع خرید دیوان حافظ، اول از همه روی کتاب را نگاه کنید، اگر نوشته بود «بر اساس تصحیح فلانی» اصلا سراغ آن چاپ نروید که این، فریبی بیش نیست.

* کارهایی که باید بکنیم؛ اول از همه باید از اسم و رسم مصحح مطمئن شوید (مثلا یکی از همین اسم ها که بالا گفتیم). ناشر حسابی انتخاب کنید. مقدمه دیوان را نگاه کنید و ببینید از روش کار و تصحیح سردرمی آورید؟ یک نکته دیگر خط نسخه است. اگر نمی توانید خوب نستعلیق بخوانید، حتما یک تصحیح با حروف نگاری ماشینی بگیرید تا غلط غولوط نخوانید.

* کارهایی که بهتر است انجام دهیم؛ معمولا در تصحیح های درست و حسابی و پدر و مادردارف در پایین صفحات کتاب، اختلاف های هر غزل در نسخه های مختلف را هم ذکر کرده اند. ببینید می توانید از این پاورقی ها و روش کارشان سردربیاورید یا نه. اگر بله که چه بهتر، شما به جای یک تصحیح چند نسخه مختلف از دیوان حافظ را توی دستتان دارید اما اگر دیدید سردرآوردن از این پاورقی ها که معمولا با علائم اختصاری نوشته می شوند، کار شما نیست، یک چاپ ساده و بدون پاورقی بگیرید.

چطوری فال بگیریم؟

آداب فالگیری

حالا کاری به این نداریم که فال حافظ وحی منزل نیست و همه کار را نباید به فال و استخاره گذاشت و این حرف ها اما ظاهرا فال گرفتن رایج ترین روش استفاده ما از دیوان خواجه است؛ به خصوص در ایامی نظیر شب یلدا و سال تحویل که جمع های خانوادگی برپاست و برای سرک کشیدن توی کار همدیگر هم که شده، مدام سفارش فال حافظ برای این و آن می دهند.

این است که با فال حافظ شروع می کنیم که مثل ادب، آداب دارد. اول با هم یک مروری کنیم این آداب و رسوم را و بعد می رویم سراغ اینکه چطوری فال حاصله را تفسیر کنیم. به قول رضا رهگذر آن سال های دور و توی برنامه «قصه ظهر جمعه»، هر کی با خداست، بگه یا خدا و بفرمایید بیایید این شب یلدایی دور هم باشیم.

قدم اول: نیت

نیت فال، مهمترین بخش ماجراست. اگر به فال و این جور چیزها اعتقاد ندارید، خب از اول بگویید و وقت خودتان و خواجه را تلف نکنید. خودتان باشید، یکی بیاید سراغتان و هی الکی بگوید کارتان دارد، عصبانی نمی شوید؟ این است که آدم نباید تن مرده را توی گور بلرزاند. کاری ندارید، بفرمایید.

اگر هم کاری دارید، سوالی دارید، خب درست نیت کنید. نیت هایتان نباید چیزهای واضح باشد. همه می دانیم که الان اگر کسی پولش به خرید خانه برسد و نخرد، حماقت کرده. اینکه دیگر فال زدن ندارد. از آن طرف سوال های کلی و فضایی درباره چیستی و چرایی هم نپرسید و مثل اقبال لاهوری درنیایید که «پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟» راجع به یک موضوع مشخص و معین نیت کنید، مثلا اینکه آخر و عاقبت فلان کار چطوری می شود؟ آیا انجام فلان کار خوب است؟ یا یک همچو چیزهایی.

قدم دوم: فاتحه

از قدیم گفته اند بی مایه فطیر است. اگر جواب درست می واهید، لب بجنبانید و یک فاتحه برای خواجه یراز بخوانید. بعضی ها حتی نذر هم می کنند که مثلا اگر این فال گره از کارشان باز کند، برای مزار خواجه شمع ببرند، بعضی ها هم نبات می برند سر خاک خواجه و بین حاضران قسمت می کنند. (برعکس امامزاده صالح تجریش که نذر نمک برایش می گیرند. حالا گیر ندهیدکه چرا این؟ چرا آن یکی نه؟ توی انجام این قبیل امور سنتی، کل حال و هوای کار، به همین رعایت نکات ریز ماجراست.)

قدم سوم: قسم

نیت کردید، فاتحه هم دادید، حالا کتاب به دست می خواهید فال بگیرید. جزو اعمال این قست، قسم دادن خواجه است تا توی رودربایستی بماند و یک جواب واضح تری بدهد. معمولا صیغه قسم به این صورت جاری می شود: «ای خواجه حافظ شیرازی، تو که دانای هر رازی، آینده ما را خوب بنوازی» لابلای اینها، می توانید چیزهای همقافیه دیگری هم بگذارید؛ مثلا بعضی ها برای زیاد کردن پیاز داغ قسم، پای رفیق خواجه، یعنی شاه شجاع (یکی از حکام شیراز که معاصر خواجه بوده) را هم وسط می کشند و می گویند: «به حق یارت، آن شاه غازی» (غزاکننده، جنگجو) اما بیشتری ها، مساله را ناموسی می کنند و می گویند: «به شاخ نباتت که بهش می نازی». شما هم خواستید می توانید اضافه کنید، کی به کی است؟

قدم چهارم: سرکتاب

بعد از انجام سه مرحله بالا، می رسیم به خود شعر خواجه. الان روش هایی نظیر استفاده از پرنده معتاد، کلیک در سایت های پر از تبلیغات و ارسال شماره 2035 (یا یک چیز دیگری) به این مراکز فرستنده پیامک مد شده است. لکن روش سنتی «کس نخارد پشت من / جز ناخن انگشت من» هنوز هم جواب می دهد مثل بنز.

کافی است قبل از خاراندن پشت، ناخن زحمتکش را لای صفحات کتاب ببرید تا شانسکی یک صفحه ای باز شود، نیازی به بچه نابالغ و این حرف ها هم نیست. طبق قانون احتمالات، هر کسی سر کتاب باز کند، همان شانسی را برای انتخاب یک غزل خاص داردکه شما دارید. فقط یادتان باشد که طبق سنت با دیوان پاره یا ناقص نباید فال گرفت.

قدم پنجم: فال

طبق سنت، از بین آن دو صفحه ای که انگشت مبارک بینشان گیر کرده، باید صفحه سمت راستی را انتخاب کنید. غزل بالای صفحه راست، جواب شماست. غزل اگر از ابتدای صفحه آمده که چه بهتر، وگرنه می رویم به صفحه قبل و ابیات ابتدایی غزل را از آنجا می خوانیم. توی مجموعه ابیات این غزل، یک یا چند بیت به نیت شما ربط دارد. باید آنها را پیدا کنید.

اگر پیدا شد که چه بهتر، اگر نشد هم نگران نباشید. بروید به غزل بعدی (یعنی دومین غزل توی صفحه دست راست). یکی از بیت های 1، 3 یا 5 این غزل دومی «شاهد» فال شما هستند. یعنی مطالب غزل قبلی را دوباره تایید و تکرار می کنند.

یادتان باشد که هی دوباره و سه باره برای یک چیز فال نگیرید. درست است که خواجه سرش صبر است و دلش دریا اما توجه داشته باشید که ایشان معمولا سرش خیلی شلوغ است. همان غزل اولی را بخوانید و لطفا سایر شماره های سازمان را اشغال نفرمایید.

چطور جواب فال خودمان را تفسیر کنیم؟

این چیزهایی را که معمولا توی برگه های چاپی فال ها یا کتاب های فالنامه و ایضا سایت ها نوشته اند اصلا باور نکنید. شما خودتان یک مورد و سوال منحصر به فرد دارید. دلیلی ندارد جواب کلی که یک نفر بی اطلاع از نیت فال شما نوشته، جواب شما هم باشد. دلیل دارد؟ توی گرفتن فال حافظ، مهم درک و دریافتی است که خودشما از آن شعر دارید. درست مثل مشورت است.

ممکن است یک حرف واحد را دو نفر مختلف، دو جور متفاوت بفهمند. چه برسد به شعر خواجه که معمولا چند وجهی و پر از معانی مختلف هم هست. این است که موقع فال، باید خودتان شعر را بخوانید (یا بشنوید) بعد خودتان به آن فکر کنید و با درک و دریافت خودتان، جواب را پیدا کنید. می پرسید چطوری؟ اینطوری:

1- گاهی هست که توی شعر اشارات واضحی دارد که این کار / نیت خوب است یا نه. مثلا اگر فالتان، غزل «دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود» آمد، تویش این بیت هست: «از دست برده بود خمار غمم سحر / دولت مساعد آمد و می در پیاله بود». خیلی واضح خواجه دارد می گوید وقت و بخت برای انجام این کار، جفت است و برو جلو خودم هوایت را دارم و دمت گرم و این حرف ها ولی اگر کتاب را باز کردید آمد که «قراری کرده ام با می فروشان / که روز غم بجز ساغر نگیرم» متاسفانه کارتان تمام است.

2- حالا اگر جوابتان خیلی واضح توی شعر نبود، راهش این است که به لغات و افعالی که توی شعر به کار برده شده دقت کنید. ببینید هیچ چیزی هست که به موضوع نیت شما ربط داشته باشد؟ مثلا اگر درباره خانه خرید در فلان محله مشورت خواسته اید، افعالی مثل خریدن و فروختن و ساختن و خراب کردن، لغاتی نظی ردر و دیوار و داربست و حتی چیزهایی نظیر نشستن و خوابیدن (کارهایی که در خانه انجام می دهیم) می تواند به نیت شما مربوط باشد. بعد از پیدا کردن این قسمت های مرتبط، به مثبت یا منفی بودن فعل مربوطه توجه کنید.

جواب معلوم می شود. مثلا با همان نیت اگر غزل «بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد» آمد، هول نکنید که خواجه چرا به مشاوره اقتصادی شما جواب عاشقانه داده! توی غزل بگردید، می توانیداین بیت را پیدا کنید: «ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را / بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد» توی مصرع دوم معلوم می شود که محله مورد نظر، چشم خواجه را گرفته. (تازه توی غزل، اشارات واضحی مثل این هم هست: «به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن / که آفت هاست در تاخیر و طالب را زیان دارد» عرض نکردیم موضوعاتی مثل ضرورت خریدن هر چه سریع تر را خواجه حافظ هم می داند؟)

3- یک روش دیگر برای درک معنا و منظور فالتان، توجه به تصاویری است که خواجه در شعرش ساخته است. مثلا سر کتاب را باز می کنید و این بیت می آید: «گفتم خوشا هوایی کز باغ حسن خیزد / گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید». بیت همینجوری هم داد می زند که مثبت است، چون دوتا کلمه «خوشا» و «خُنُک» تویش آمده اما به جز این، خواجه دارد یک تصویری هم به شما می دهد: نسیمی که از توی یک باغ می آید قطع می شود و باد از سمت شهر می وزد. اینجایش دیگر یک خرده شبیه حرف های فروید و یونگ است. باید به این تصویر فکر کنید و ببینید این تصویر چی به یادشما می آورد. کل طالع بینی چینی (یی چینگ) همینطوری است: تصویری به شما می دهد، مثلا کوه بالای سر رودخانه و صاحب فال باید از دقت در این تصویر به معنای فالش پی ببرد. راهش خیلی توضیح دادنی نیست. مثل دیدن تصاویر سه بعدی است. توی یک لحظه ممکن است همه چیز برایتان واضح بشود. یک چند باری امتحان کنید، خودتان متوجه می شوید این روش چطور کار می کند.

کوتاهترین مسیر هوایی جهان فقط ۴۷ ثانیه

$
0
0

پرواز بین دو جزیره اورکنی و پاپا وسترای است که 1.6 کیلومتر از هم فاصله دارند.

هواپیما می تواند در کمتر از 47 ثانیه بین دو جزیره به پرواز در آید. بلیط دو طرفه این پرواز حدود33 دلار قیمت دارد.

پاپا وسترای یکی از مناطق مورد علاقه انگلیسی هاست و به همین خاطر سفر به این جزیره برای خیلی از مردم لذت بخش است.

گفته می شود برعکس این مسیر، طولانی ترین مسیر هوایی جهان بین سنگاپور و نیویورک است که توسط خطوط هوایی سنگاپور به طول 15298 کیلومتر انجام می شد که لغو شده و اکنون پرواز سیدنی به دالاس به طول 13803 کیلومتر طولانی ترین خط هوایی محسوب می شود.

باهوش ترین حیوانات دنیا

$
0
0

به گزارش پاپ ساینس ، بر اساس نتایج تحقیقات گوسفند، نهنگ، کلاغ، خوک،‌ دلفین، فیل، موش، سگ، طوطی و شامپانزده از جمله حیواناتی هستند که نسبت به سایر حیوانات باهوش ترند.

** گوسفند

گوسفندان به دنباله روی بدون فکر معروف هستند، ولی مطالعات نشان داده است که آنها در واقع بسیار باهوش هستند. آنها چهره ها را بازشناخته و به یاد می سپارند و می توانند احساسات را درک کنند و واکنش نشان دهند. آنها به آموزش هم واکنش نشان می دهند.

** نهنگ

نهنگ ها از طریق آوازی پیچیده ارتباط برقرار می کنند. آنها به صورت گروهی زندگی می کنند و مغز بعضی از انواع نهنگ ها شبیه به مغز انسان است.

** کلاغ

کلاغ ها در زمره باهوش ترین گونه های پرندگان هستند. بعضی از انواع کلاغ ها می توانند ابزارهایی بسازند و از آنها استفاده کنند.

** خوک

خوک ها خیلی سریع یاد می گیرند و نشانه هایی از ادراک را از خود نشان می دهند. محققان به خوک ها یاد داده اند که چگونه از آینه برای یافتن مکان ظرف غذا استفاده کنند.

** دلفین

پس از انسان، دلفین ها باهوش ترین موجودات روی زمین هستند. آنها خودآگاهی دارند و در گروه های اجتماعی زندگی می کنند و با سوت و صداهایی که شبیه آن است ، ارتباط برقرار می کنند.

** فیل

فیل های آفریقایی و آسیایی مغزهای بسیار پیچیده ای دارند و این نشان دهنده هوش آنهاست. فیل ها عاطفی و نوع دوست هستند و مردگان خود را دفن می کنند.
حتی می توانند خود را در آینه بشناسند، کاری که بسیار از حیوانات نمی توانند انجام دهند.

** موش

موش ها خیلی سریع یاد می گیرند و آموزش دادن به آنها آسان است. آنها توانایی حل مساله را نیز دارند.

** سگ

سگ ها بسیار اجتماعی و آموزش پذیر هستند. آنها از انسان راهنمایی می گیرند و زبان و رفتار ما را درک می کنند.

** طوطی

طوطی ها به تقلید کلمات معروفند. ولی به نظر می رسد بعضی از طوطی ها معنای آنچه را می گویند ، درک می کنند و از کلمات در جملاتی ساده استفاده می کنند. آنها همچنین می توانند از ابزار استفاده کنند و پازل ها را حل کنند.

** شامپانزه

شامپانزه ها ابزار می سازند و از آن استفاده می کنند. آنها در سازه های اجتماعی پیچیده زندگی و در شکار همکاری می کنند. نحوه برقراری ارتباط آنها بسیار شبیه به ارتباط غیرکلامی انسان است.


اتفاقی منحصر به فرد در دریای نیوزلند+ عکس

$
0
0

یک ماهیگیر نیوزلندی هفته گذشته مشغول ماهیگیری بود که متوجه می شود شکار خوبی نصیبش شده است. هنگامی که ماهی را بالا می کشد از اینکه یک کوسه کوچک گرفته است خوشحال می شود ولی طولی نمی کشد که ناگهان یک کوسه سفید بسیار بزرگ نمایان می شود و با گرفتن کوسه کوچک قلاب ماهیگیری را قطع می کند.

 

ماهیگیر فورا از این صحنه عکس گرفته و آن را در اینترنت به اشتراک می گذارد. مخاطبان نزدیک به 1000 نظر برای او می گذارند.

داغ ترین نقطه زمین کجاست؟

$
0
0

داستان گرم ترین نقطه زمین از مباحثی است که در نقاط مختلف جهان مدعیان سرسختی دارد. برخی پارک ملی Death Valley یا دره مرگ آمریکا را صاحب این عنوان می دانند و برخی (به خصوص ایرانی ها) منطقه گندم بریان در کویر لوت را شایسته این عنوان می شمارند. اما داغترین نقطه زمین که تا کنون رسما ثبت شده بود، شهری در شمال غربی لیبی است که از سال ۱۹۲۲ صاحب این نام است. اما به نظر می رسد تحقیقات جدید در حال تغییر این داستان هستند.

 اکنون تحقیقات یکساله دانشمندان سازمان هواشناسی جهانی و آژانس هواشناسی ایالات متحده، نشان می دهد که شهر العزیزیه لیبی با دمای 136.4 درجه فارنهایت (۵۸ درجه سانتی گراد) که در ۱۳ سپتامبر ۱۹۲۲ ثبت شده، گرم ترین نقطه زمین نیست. بلکه این عنوان به طور رسمی از آن «دره مرگ» یا Death Valley است که در ۱۰ ژولای ۱۹۱۳ دمای ۱۳۴ درجه فارنهایتی (56.7 درجه سانتی گراد) آن ثبت شده بود.

 

هرچند که تایید رسمی این نقطه می تواند برای ساکنین آن یک افتخار محسوب شود، اما چارلی کالگان از محافظان پارک ملی دث ولی می گوید: «برای افرادی مانند ما که توانسته اند از تابستان های اینجا جان سالم به در ببرند، این چندان عجیب نیست که اینجا گرمترین نقطه زمین است.» وی کسی است که طی سالهای گذشته رکورد غیر رسمی ۱۲۹ درجه فارنهایت (53.9 درجه سانتی گراد) را در این دره ثبت کرده است.

 این تیم تحقیقاتی به مدت یک سال دمای هوا در لیبی و آمریکا را ثبت و بررسی کرد. در نهایت نتیجه تحقیقات این بود که دره مرگ از العزیزیه گرم تر است. البته در این میان انقلاب لیبی مشکلاتی را در مسیر تحقیقات به وجود آورد و همین باعث شده برخی در صحت نتایج ثبت شده تشکیک کنند.

 از طرفی هم برخی اندازه گیری های ماهواره ای با امواج مادون قرمز در سال ۲۰۰۵ نشان داد بخشی از کویر لوت ایران با دمای احتمالی 159.3 درجه فارنهایت (70.7 درجه سانتی گراد)، گرمترین نقطه زمین است. اما تا کنون این دما به صورت رسمی اندازه گیری و ثبت نشده است. لذا تا اطلاع ثانوی «دره مرگ» داغ ترین نقطه کره خاکی خواهد بود.

اعتراف بیل‌گیتس درباره مایکروسافت

$
0
0

درمصاحبه سی بی اس با بیل گیتس وی خاطر نشان کرد که از وضعیت و پرفورمنس مایکروسافت در بخش بازار موبایل راضی نیست واستراتژی اتخاذ شده توسط مدیریت اجرایی اشتباه بوده است.

وی گفت هر چند ما بازار تلفن همراه را از دست نداده‌ایم اما آنچه ما را به سوی رهبری در این عرصه می برد، اشتباه است.

ذهن به شما می گوید مایکروسافت با ویندوز فون جلو نیست و بر اساس تحقیق موسسه Comscore سهم مایکروسافت از بازار گوشی‌های هوشمند در سه ماهه منتهی به دسامبر 2012 با سقوط، به 9 . 2 درصد رسیده است و این نصف سهمی است که بلک بری در بازار داشته و برای ماندن در بازار تقلا می کند.

این سخنان در حالی زده می شود که استیو بالمر مدیر اجرایی مایکروسافت در سال 2011 پیش بینی کرده بود که ویندوز فون سومین پلتفورم محبوب دنیا شود که چنین نشد.

حتی ویندوز فون 8 با کلی تبلیغات نتوانسته به جایگاه خوبی در بازار دست پیدا کند. وی البته توقف فروش‌های ضعیف ویندوز فون را متذکر شد و اینکه تحت تصدی استیو بالمر کارهای مهمی نیز انجام شده است.

بیل گیتس گفت شما نمی توانید میزان خود- منتقدی من و استیو را تصور کنید.

سال گذشته کارهای بسیار بزرگی تحت مدیریت استیو مانند ویندوز 8 که آینده از آن اوست و نیز سرفیس، جستجو با بینگ و حتی ایکس باکس؛ اما آیا اینها کافی است؟ من می گویم نه! ما هر دو ناراضی هستیم و برای رسیدن به موفقیت هر اقدام ممکنی را انجام می دهیم.

زندگینامه شیطان قسمت ششم

$
0
0

آتش شیطان:
جا دارد اول این مطلب را بیان کنیم که آتش بر دو قسم است : یکى آشکار و عادى ، دیگرى آتش ناپیدا و پنهانى ، آتش آشکار آتشى است که به وسیله کبریت و چوب و نفت روشن مى شود و مى سوزاند.
و آتش ناپیدا، آتشى است که در هنگام غضب و ناراحتى به وجود مى آید. و آن آتش درونى است و نمودى ندارد.
همین طور که آتش کارش سوزاندن و خاکستر نمودن و از بین بردن چیزها است ، انسان هم وقتى که خشم گرفت با پوششى از زدن ، مجروح کردن ، کشتن و از بین بردن دیگران خود را نشان مى دهد.


همان طور که آتش زیر خاکستر ناگهان به وسیله باد و غیره شعله ور مى گردد و ممکن است منطقه اى را بسوزاند و به ویرانه اى تبدیل کند، آتش غضب هم که در درون و قلب انسان نهفته است ، ناگهان به وسیله غضب و ناراحتى مشتعل مى شود و رسوبى از آن در خون و در رگ و عروق انسان مى نشیند؛ به عبارت دیگر همان طور که آتش آب را به جوش مى آورد، آتش غضب هم خون قلب را به غلیان مى آورد.
این است که رگ هاى گردن ، صورت و چشم را خون فرا مى گیرد، دیگر انسان در آن حالت زمام خویش را از دست مى دهد و کارهایى مى کند که شیطان خوش دارد و به آنها دستور مى دهد در این هنگام در بست در اختیار شیطان و به فرمان او است و از خود اختیارى ندارد.

وقتى آتش غضب در سینه انسان مشتعل شد و خون چشم ها را پر کرد و شیطان اختیار را در دست گرفت ، انسان دگیر از هیچ جنایت و خیانتى که مرتکب شود باکى ندارد. ممکن است به قتل و غارت ، ضرب و جرح ، سخریه و شماتت ، حقد و حسد، فحش و ناسزا، دروغ و تهمت ، هتک عرض و آبرو، طرد و تحقیر طرف و غیره دست زند.
احادیثى از معصومان علیه السلام در این باره وارد شده : که غضب را آتش ‍شیطان به حساب آورده اند آنها از این قرارند:
1- حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود« غضب پاره آتشى از شیطان است»(1)
2- ابوحمزه ثمالى از امام محمد باقر علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت درباره نکوهش غضب بى جا فرموده اند:
«این غضب پاره اى از آتش شیطان است که در قلب فرزندان آدم روشن مى شود. از این رو، چون یکى از شما خشم گیرد، رگهاى گردنش پر و صورتش قرمز و چشمانش سرخ مى شود و شیطان داخل سینه او مى گردد(2)
به وسیله غضب ، شیطان به آرزوى خود مى رسد و مى تواند انسان را از حق منحرف کند؛ چون خود آن ملعون مى گوید: غضب وسیله شکار من است . به واسطه آن ، بندگان خوب خدا را به دام مى اندازم و از بهشت دور مى کنم و به سوى جهنم مى کشانم (3)
روزى حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: پهلوان در میان شما کیست ؟ عرض کردند: پهلوان و قوى در میان ما به کى گفته مى شود که پشت او به خاک نرسد.
حضرت فرمود: خیر؛ این ویژگى پهلوان نیست . بلکه پهلوان حقیقى کسى است که شیطان در قلب او راه پیدا نکند تا غضب او را شعله ور گرداند؛ و خون رگ هاى او را پر کند. توانا کسى است که همیشه به یاد خدا است و به وسیله خویشتن دارى ، خشم خویش را مغلوب کند و او را بر زمین زند(4) «اشجع الناس من غلب هوى » وقتى آتش غضب شعله ور شد و زبانه کشید باید به وسیله وضو گرفتن با آب سرد آن را از بین برد و خاموش کرد.
در این باره حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود«غضب از شیطان است ، و خلقت شیطان از آتش ، آتش هم به وسیله آب خاموش ‍مى شود. پس اگر یکى از شماها غضب کند باید وضو بگیرد، تا آتش غضب او فرونشیند» (5)
بنابراین ، نتیجه گرفته مى شود که : شیطان تمام فتنه ها، فساد، فحشا، قتل و خون ریزى را که انجام مى دهد با این لشکر خطرناک انجام مى دهد و با کمک آن به جنگ انسان مى رود.

میدان شیطان:
میدان محل اجتماع و محل تجارت و خرید و فروش اجناس گوناگون است .جایى که رفت و آمد در آن براى همه آزاد است و هر کس هر چه بخواهد در آنجا به دست مى آورد.
از جمله کسانى که در آن میدان رفت و آمد مى کند و آن جا را از نظر دور نمى دارد و بیشتر وقتش را در آن صرف مى کند شیطان است . از این رو، پیامبر صلى الله علیه و آله آن جا را بدترین بقعه هاى زمین مى داند(6)
از امام باقر علیه السلام نقل شده که : یک نفر اعرابى (از طایفه بنى عامر) خدمت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مشرف شد و پرسش هایى از آن حضرت کرد. از جمله سؤ ال ها این بود که گفت : یا رسول الله ! بدترین بقعه هاى زمین کجاست ؟ بعد از آن که جبرئیل نازل شد و آن حضرت را آگاه نمود. فرمود: اى اعرابى ! بدترین بقعه هاى زمین بازارها است . آن جا میدان و محل تاخت و تاز شیطان مى باشد. بامدادان با پرچم خود وارد آن جا مى شود و آن را بر مى افرازد و تخت خود را کنار آن بر زمین مى گذارد و بر آن مى نشیند. فرزندانش را در بازار مى پراکند و به هر کدام دستورى جداگانه مى دهد.
بعضى از آنان ، با کیل سروکار دارند، وسوسه مى کنند که کیل درست نباشد. عده اى از آنان کسانى که اجناس را به درستى وزن مى کنند وسوسه مى کنند که در آن دست ببرند. عده اى را وسوسه مى کنند که در ذرع و متر دزدى کنند، در فروختن اجناس خود قسم دروغ بخورند به بعضى دستور تقلب ، غش در معامله ، ربا و سود گرفتن مى دهند. به ذریه و فرزندان خود مى گوید: کوشش کنید درباره کسانى که پدرشان (حضرت آدم علیه السلام ) مرده ، ولى پدر شما - که من باشم - زنده است و - شما را راهنمایى مى کند. شیطان با اول کسى که داخل بازار مى شود داخل مى گردد و با آخرین کسى که از بازار خارج مى شود بیرون مى رود(7)
حضرت على علیه السلام به حارث همدانى مى فرماید: بپرهیز از نشستن بر سر گذرها و در مراکز عمومى و بازارها و مراکز تجارت ؛ زیرا در آن جاها محل حضور شیطان - و وسوسه هاى او است - محل پیشامد فتنه ها و تباه کارى ها است . شیطان سعى مى کند افراد را براى تامین منافع خودشان به دروغ ، تهمت و انحراف بکشاند و به دنبال آن اضطراب و آشوب و نگرانى به وجود آورد. غالبا مردم در این جاها به امور دنیا و کارهاى خلاف دین مشغول اند. پس تا مى توانى باید از مراکز و بازارها که میدان ابلیس است دور شوى تا داخل فتنه و فساد نشوى (8)

امنیت مخلصان از وسوسه‏هاى شیطانى:

شیطان با همه امکاناتى که براى اغواگرى دارد، نسبت به بندگان مخلص الهى قدرت اضلال و اغواگرى ندارد، همانگونه که خود نیز به این حقیقت اعتراف دارد: « قالَ فبعزّتک لاغویّنهم اجمعین الاّ عبادک منهم المخلصین«مخلصین هم کسانى هستند که پس از آن ‏که خودشان را براى خدا خالص کردند، خدا هم آنها را براى خود خالص کرد، به طورى ‏که غیر خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هیچ لحظه‏اى مشغول به غیرخدا نیستند و هیچگاه از غیر خدا اطاعت نمى‏کنند. و لذا، تسویلات - و فریبکاری - شیطانى یا هواهاى نفسانى و ... کوچک‏ترین نفوذى در آنها ندارند(10)

همانگونه که از آیات استفاده مى‏شود، مصداق بارز مخلصان انبیاى الهى و اهل‏البیت علیهم‏السلام هستند. قرآن درباره بعضى از پیامبران بزرگ الهى مى‏فرماید« واذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب اولى الایدی و الابصار انّا اخلصنا هم بخالصةٍ ذکرى الدار و انّهم عندنا لمن المصطفین الابرار»(11) درباره بعضى دیگر (حضرت موسى علیه‏السلام) مى‏فرماید« انّه کان مخلصا و کان رسولاً نبیّا»(12)محدوده هستى شیطان هرگز مقام شامخ انسان کامل را در برنمى‏گیرد و به حریم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شیطان بخواهد انسانى را فریب دهد، از راه اندیشه و افکار، فریب مى‏دهد، اما به مقام فکرى و عملى انسان کامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آنها را وسوسه کند، بلکه شیطان در وهم و خیال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. درباره حضرت یوسف علیه‏السلام مى‏فرماید:«انّه من عبادنا المخلصین» (13) و در مورد اهل‏البیت علیهم‏السلام مى‏فرماید:« انّما یریدُ اللهُ لیذهب عنکم الرّجس اهل‏البیت و یطهّرکم تطهیرا.»(14) پس وقتى خداوند اراده تکوینى دارد که آنان از هرگونه رجس و پلیدى پاک‏ باشند، روشن ‏است ‏که شیطان ‏نمى‏تواند در آنها نفوذ کند.


چرا شیطان نمى‏تواند مخلصان را اغوا کند؟
محدوده هستى شیطان هرگز مقام شامخ انسان کامل را در برنمى‏گیرد و به حریم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شیطان بخواهد انسانى را فریب دهد، از راه اندیشه و افکار، فریب مى‏دهد، اما به مقام فکرى و عملى انسان کامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آنها را وسوسه کند، بلکه شیطان در وهم و خیال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. در انسان‏هاى دیگر که شیطان رخنه مى‏کند، براى این است که عقل آنها مشوب) آمیخته و مخلوط( به وهم و خیال است، ولى انسان کامل وهم و خیال را در برابر عقل کامل خود خاضع کرده است. قواى درونى انسان کامل مأموم قوّه عاقله است و لذا، شیطان نمى‏تواند در عقل عملى انسان کامل از طریق امید و محبت و گرایش راه پیدا کند و یا در عقل نظرى او از راه اندیشه و علم راه بیابد؛ زیرا مرحله عالى نفوذ شیطان، وهم و خیال است و از آن بالاتر نمى‏رود. شیطان از تجرّد تام عقلى برخوردار نیست؛ چنانکه در بخش عملى از محدوده شهوت و غضب نمى‏گذرد و به مرحله اخلاص، ایثار، تولّى و تبرّى راه نمى‏یابد. شیطان موجودى است مادى و داراى تجرّد برزخى و مثالى، و راهى به نشانه عقل محض ندارد؛ بله، او به عالم مثال راه پیدا مى‏کند. پس در مقام انسان کامل راه ندارد؛ زیرا نه مانند انسان کامل بى‏واسطه، از اسما و حقایق باخبر است و نه مانند فرشتگان باواسطه، خبر دارد. مخلصین هم کسانى هستند که پس از آن ‏که خودشان را براى خدا خالص کردند، خدا هم آنها را براى خود خالص کرد، به طورى ‏که غیر خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هیچ لحظه‏اى مشغول به غیرخدا نیستند و هیچگاه از غیر خدا اطاعت نمى‏کنند. و لذا، تسویلات - و فریبکاری - شیطانى یا هواهاى نفسانى و ... کوچک‏ترین نفوذى در آنها ندارند او لایق هیچ ‏یک از این دو مرحله نیست و لذا، گرفتار دو امر مى‏شود: یکى جهل به مقام انسان کامل و دیگرى استکبار که منشأ این استکبار هم وهم و خیال است؛ چرا که عقل هرگز انسان را به کبر دعوت نمى‏کند. وهم است که مقام‏هاى دروغینى را راست مى‏پندارد و انسان را فریب مى‏دهد. و این ‏که گفته شد شیطان قادر به نفوذ و وسوسه انسان‏هاى کامل نیست، نباید خیال کرد که پس دوست آنهاست یا نسبت به آنها بى‏اعتناست، بلکه دشمن آنهاست و همواره سعى مى‏کند که اگر نمى‏تواند مستقیما در خود آنها راه پیدا کند، در خواسته‏ها و برنامه‏ها و در اجراى طرح‏هاى آنها رخنه کند و نگذارد که خواسته‏هایشان محقّق شود« و ارسلنا من قبلکَ من رسولٍ و لا نبىٍ الاّ اذا تمنّى القى الشیطان فی اُمنیّته»(15)

دل خوشى هاى شیطان:
شیطان از بعضى کارها، گفتارها و برنامه ها خرسند مى شود! گاهى خوشحالى او چنان زیاد است که فریاد مى زند و آن خبر دل نشین را به فرزندان و دوستان و طرف داران خود مى دهد:
1- امام صادق علیه السلام مى فرماید: آن اندازه که مرگ عالم ، فقیه و دانشمند شیطان را خوشحال مى کند هیچ چیز دیگر او را خوشحال نمى کند(16)
2- شیطان مى گوید: از جمله کسانى که اندوه مرا بر طرف و سرخوشى و شادابى به من مى دهند و به همین خاطر آنها را بر گردن خود سوار مى کنم ،
زن ها هستند! آنان نور چشمان من اند. وقتى که لعن و نفرین بندگان صالح بر من جمع مى شود، پیش زن ها مى روم . با هم نشینى با آنان تمام ناراحتى بر من بر طرف مى شود(17)
3- شیطان از الاغ خوشش مى آید، به خصوص اگر الاغ سیاه باشد. مى آیند و با او بازى مى کنند. گاهى آن را مى ترسانند، حیوان مى رمد و صاحب خود را بر زمین مى زند و آنها مى خندند. گاهى خارى زیر دم آن مى گذارند، الاغ بر مى جهد و لگد مى زند. گاهى هم صاحب الاغ مى خواهد از راهى برود که شیاطین دم الاغ را مى گیرند و نمى گذارند برود(18)
4- از شیطان پرسیدند: کدام طایفه را بیشتر دوست دارى ؟
گفت : دلالان را، چون من به دروغ گویى آنان قانع بودم . آنها قسم دروغ را هم بر آن مى افزایند(19)
5- وقتى دو نفر با هم نزاع کرده و از هم قهر نمایند، شیطان از خوشحالى در پوست خود نمى گنجد و فریاد مى زند(20)
6- روزى حضرت سلیمان بن داوود علیه السلام از شیطان پرسید: چه کارى نزد تو محبوب تر است که همان کار نزد خداى متعال منفورترین کارها است . گفت : در هم آمیختن مرد به مرد و زن به زن - مرد با مرد عمل زشتى انجام دهد که آن را لواط گویند و زن با زن عمل زشتى انجام دهد که آن را مساحقه گویند.
7- شیطان از رنگ و لباس قرمز خوشش مى آید؛ چون خون انسان و اغلب حیوانات قرمز است . او با دیدن رنگ قرمز رام مى شود. آن ملعون تشنه خون است و از خون ریزى استقبال مى کند.
8- خنده و قهقهه او را خوشحال مى کند.
9- شیطان از آدم لخت و عریان خوشش مى آید و از او لذت مى برد و در او طمع مى کند. در احادیث آمده است : کراهت دارد انسان لنگ در زیر آسمان یا در میان آب در حمام غسل کند(21)

دستور سلیمان به شیاطین:
شیاطین موجوداتى هستند که دیده نمى شوند، ولى آیاتى در قرآن هست که نشان مى دهد آنها با اراده پروردگار به دید انسان مى آیند. ما براى نمونه به تفسیر چند آیه مى پردازیم .
«بعضى از شیاطین جنى را مسخر سلیمان کردیم که در دریا غواصى کرده و یا به کارهاى دیگرى در دستگاه او بپردازند و ما نگهبان شیاطین براى ملک سلیمان بودیم»(22)
«و شیطان را که بناهاى عالى مى ساختند و از دریا جواهرات گران بها مى آوردند، نیز مسخر - داوود و سلیمان - کردیم . عده اى دیگر از شیاطین را به دست او به غل و زنجیر کشیدیم . این نعمت سلطنت و قدرت از بخشش ما است»(23)
ابوبصیر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده که : حضرت سلیمان فرمان داده بود شیاطین براى بنا کردن ساختمان ، از محلى سنگ بیاورند. تا آن که روزى با ابلیس ملاقات کردند. گفت : در چه حال هستید؟ گفتند: در کار سختى هستیم که طاقت آن را نداریم . ابلیس گفت : مگر نه این است که شما در وقت بازگشت ، بار حمل نمى کنید؟ گفتند: چرا. ابلیس ‍گفت : پس شما در راحتى هستید. باد، این خبر را به گوش سلیمان رسانید. سپس حضرت سلیمان دستور داد: هنگام رفتن سنگ ببرند و وقت بازگشت ، گل بیاورند. پس از چندى که گذشت ، باز ابلیس را دیدند. او پرسید: حال شما چگونه است ؟
گفتند: بسیار در زحمت هستیم و از خستگى دیگر رمق نداریم . گفت : مگر نه این است که شما روز کار مى کنید و شب را مى خوابید!؟ گفتند: چرا. ابلیس ‍گفت : پس شما هنوز در راحتى هستید! این خبر را نیز باد به حضرت سلیمان رسانید. دستور داد، هم روز کار کنند و هم شب و تا حضرت سلیمان زنده بود وضع به همین نحو بود(24)

شیطان و جرجیس:
گفته اند: روزى حضرت جرجیس پیامبر، با شیطان دیدار کرد و به او فرمود: اى روح خبیث و نجس ! و اى خلق ملعون ! چه چیز تو را وا مى دارد که باعث هلاکت خود و دیگران شوى ، در حالى که مى دانى تو و پیروان و لشکریانت به سوى جهنم پیش مى روید.
آن ملعون گفت : اگر مرا مخیر کنند بین تمام آن چه را که آفتاب بر آن مى تابد، و ظلمت شب آن را فرا مى گیرد، و بین هلاک کردن و گمراه کردن ایشان ، گر چه یک نفر را در یک چشم به هم زدن باشد، من یک چشم به هم زدن و گمراه کردن ایشان را بر جمیع آن لذت ها بر مى گزینم .
گمراه کردن یک نفر از بنى آدم نزد من محبوب تر است از لذت همه دنیا و آن چه در آن است .
از این رو، آن ملعون در کشاندن مردم و به فساد، و مانع شدن از کار خیر و صلاح بسیار شتاب دارد. در حدیثى آمده : حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند:« العجله من الشیطان عجله کردن در کارها از شیطان است »(25) مگر در چند کار که خوى پیامبران است.(26)

شیطان و ذوالکفل:
وقتى الیسع پیغمبر به حد رشد و کمال رسید و به پیامبرى برگزیده شد، اندیشید، پس از خود چه کسى را در میان قوم بگمارد که راهنماى مردم باشد تا به امورشان رسیدگى کند؟
به دنبال همین فکر، مردم را جمع نمود و به آنان فرمود: چه کسى حاضر است بعد از من سه کار بکند تا او را به جاى خود خلیفه گردانم ؟ آن سه کار این است : اول این که روزها، روزه بگیرد؛ دوم شبها را به عبادت و بندگى خدا به پایان ببرد؛ سوم آن که در میان مردم اصلا غضب نکند.
یک نفر از آن میان که مردم او را با چشم بى اعتنایى نگاه مى کردند برخاست ؛ شاید ذوالفکل بود - گفت : من حاضرم عمل کنم ! الیسع توجهى نکرد. روز دوم باز در اجتماع مردم ، ظاهر شد و همان حرف دیروزى را تکرار کرد. مردم ساکت شدند مگر همان جوان .
الیسع ، آن جوان را خلیفه خود قرار داد و خداوند هم او را به پیغمبرى منصوب کرد. او هم ، در میان مردم به قضاوت مشغول شد و هیچ وقت غضب نکرد.
ابلیس ، شیاطین و طرف داران خود را جمع کرد و گفت : کدام یک از شما مى توانید ((ذوالفکل )) را به غضب آورید؟ یکى از آنها به نام ابیض (27) گفت : من . ابلیس گفت : کار خود را شروع کن و به هر حیله که مى توانى او را به غضب آور.
وقتى ذوالفکل اول ظهر دست از کار کشید و به خانه آمد، براى استراحت و خواب آماده شد، شیطان بر در خانه او آمد. فریاد زد و گفت : من مظلوم واقع شدم ، به فریادم برسید، من بر نمى گردم تا حقم گرفته شود. جناب ذوالفکل ، انگشتر خود را از دست بیرون آورد و به او داد. فرمود: این انگشتر را نشان طرف خود بده و با هم بیایید تا حق تو را بگیرم !
او هم رفت و فردا آمد، باز موقع خواب فریاد زنان گفت : من مظلوم واقع شدم !
دشمن من توجهى به انگشتر نداشت . دربان گفت : واى بر تو ذوالفکل دو روز است نخوابیده ، بگذار بخوابد.
جواب داد: دست از او نمى کشم ؛ چون به من ظلم شده . دربان به ذوالفکل خبر داد. او هم نامه اى نوشت و مهر کرده به دست او داد که به دشمن خود برساند. او رفت و روز سوم هنگام خواب آمد. فریاد زد و گفت : به نامه هم توجهى نکرد! و همواره فریاد مى زد، تا این که ذوالفکل بدون آن که ناراحت شود و غضب کند، در هواى بسیار گرم بلند شد، دست شیطان را گرفت و گفت : برویم ، حق تو را بگیرم .
وقتى شیطان چنین دید، دست خود را کشید و فرار کرد و از خشم گرفتن او ناامید شد.
خداوند داستان این پیامبر صابر را براى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم بیان مى کند(28) تا این که ایشان هم در مقابل اذیت کفار، صبر کند. همان طورى که پیامبران پیشین ، در مقابل بلاها و اذیت مشرکان صبر مى کردند(29)

اندرزهاى شیطان به نوح:
حضرت عبدالعظیم حسنى از معصوم نقل مى کند: - بعد از طوفان نوح وقتى کشتى روى زمین قرار گرفت - شیطان پیش نوح آمد و گفت : تو خدمتى بزرگ به من کردى در پیش من حقى دارى . مى خواهم در عوض تو را نصیحت کنم و به تو خیانت نمى کنم . حضرت نوح ، از کلمات شیطان و از این که مى خواهد او را نصیحت کند ناراحت شد. خداوند به او وحى کرد که :اى نوح سخن او را قبول کن ! نوح فرمود: هر چه مى خواهى بگو. شیطان گفت : - اى نوح ! بخیل ، حریص ، حسود، جبار و عجول مباش - چون اگر بدانم کسى این صفات را دارد او را مانند توپ این طرف و آن طرف پرت مى کنم . حضرت نوح فرمود: خدمتى که من به تو کردم چیست ؟ جواب داد: نفرینى که درباره قوم خود نمودى و همه را به هلاکت رساندى و آنها را به جهنم فرستادى . من از دست آنها راحت شدم و اگر خودم مى خواستم آنان را گمراه و به گناه بکشانم ، یک عمر وقت لازم بود.(30)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده : - بعد از آن که نوح از هر حیوانى یک جفت نر و ماده ، به کشتى برد - تا از غرق شدن نجات یابند و بعدا نسل آنها زیاد شود، نوبت به الاغ رسید، نوح به سوى الاغ آمد تا آن را به درون کشتى ببرد، الاغ سرپیچى کرد و نرفت ؛ زیرا شیطان در دست و پاى او را قرار گرفته بود. وقتى نوح سرپیچى الاغ را دید، فرمود: اى شیطان ! داخل شو! الاغ رفت . و شیطان هم همراه الاغ داخل کشتى رفت بدون آن که نوح متوجه شود. وقتى کشتى روى آب قرار گرفت چشم نوح به شیطان افتاد که گوشه اى نشسته بود. گفت :اى ملعون ! گم شو، چه کسى ، به تو اجازه داد وارد شوى ؟ پاسخ داد: خودت ! وقتى که مى خواستى الاغ را سوار کنى ، گفتى :اى شیطان ! داخل شو، من هم داخل کشتى شدم .
شیطان گفت : آیا مى خواهى دو چیز به تو یاد دهم ؟! نوح فرمود: من احتیاج به گفتار تو ندارم ، اما هر چه مى خواهى بگو، شیطان گفت : آن دو چیز یکى حرص است که از آن دورى کن ؛ چون آدم و حوا به خاطر حرص از بهشت خارج شدند.
دوم حسد است ، از آن هم بپرهیز! چون حسد باعث شد که خداوند مرا از بهشت خارج کرد. خداوند به حضرت نوح وحى کرد که هر دوى آنها را بپذیر، اگر چه خودش ملعون است(31)
بعضى روایاتى که از معصومان علیهم السلام نقل شده ، علت راندن شدن شیطان را از درگاه الهى ، حسد بردن آن ملعون دانسته و سجده نکردن در مقابل آدم را ناشى از همین خوى او بر شمردند.
حضرت على علیه السلام در این باره فرمود : الحسد معصیه ابلیس ‍الکبرىحسد، معصیت و نافرمانى شیطان بزرگ بود(32)
امام صادق علیه السلام در حدیثى که حسد را به دو قسم تقسیم فرموده ، چنین مى گوید: یک قسم حسد غفلت و دیگرى حسد فتنه است . آنگاه در مورد قسم دوم مى فرماید: حسد دوم ، بنده را به کفر و شرک مى کشاند. به واسط حسد بود که شیطان دستور خدا را رد کرد و از سجده به آدم خوددارى نمود(33)
کافران هم جنس شیطان آمده
جانشان شاگرد شیطانان شده
صد هزاران خوى بد آموخته
دیده هاى عقل و دل بر دوخته
گمترین خوشان به زشتى آن حسد
آن حسد که گردن ابلیس زد
از خدا مى خواه دفع این حسد
تا خدایت وارهاند از جسد(34)

در روایت دیگرى از جناده بن امیه است که مى گوید: نخستین گناه حسد بردن شیطان به آدم بود. چون آن ملعون مامور شد به آدم سجده کند حسد - بر مقام و شخصیت آدم - او را به نافرمانى واداشت و سجده نکرد(35)
امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث اربعه ماءه شماره 311 فرمود: هرگاه انسان خود را آماده براى نماز اول وقت کرد شیطان مى آید در مقابلش ‍مى ایستد و از روى حسد به خاطر نعمت هایى که خداوند در عوض این نماز به او مى دهد و آن ملعون خود از آن محروم شده ، به وى مى نگرد(36)
ور حسد گیرد تو را ره در گلو
در حسد ابلیس را باشد غلو
کو ز آدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
عقبه اى زین صعب تر در راه نیست
اى خنک آن کش حسد همراه نیست
این جسد، خانه حسد آمد باران
کز حسد آلوده گردد خاندان
خانمان ها از حسد گردد خراب
بازشاهى از حسد گردد غراب
خاک شو مردان حق را زیر پا
خاک بر سر کن حسد را هم چو ما


شیطان در میان شاه درخت:
شیطان نه تنها براى منحرف کردن مردم درون بت مى رود، بلکه براى گمراه نمودن آنان به میان درخت رفته و از آن جا با مردم جاهل سخن مى گوید و آنا را از خدا دور و علیه پیامبرش تحریک مى کند. مانند سخن گفتن او با اصحاب «رس » از میان شاه درخت .
اصحاب « رس » قومى بودند بعد از سلیمان بن داوود در منطقه در مینیه آذربایجان ، یا در بلاد مشرق ، یا انطاکیه و در اطراف یمامه زندگانى مى کردند. امیرالمؤمنین در تفسیر آیه« و اصحاب الرس و ثمود و قرونا بین ذالک کثیرا»
مى فرماید: پس از طوفان نوح علیه السلام درخت صنوبرى که(37) به دست یافت بن نوح (ع)کنار چشمه روشن آب کشت شده بود، اصحاب رس آن را عبادت مى کردند!
آن جمعیت در دوازده آبادى سر سبز و خوش آب و هوا به نام هاى آبان ، آذر، دى ، بهمن ، اسفند، فروردین ، اردیبهشت ، خرداد، تیر، مرداد، شهریور ساکن بودند که بزرگترین آبادى اسفندار و شاه درخت در کنار آن بود. در بیرون هر آبادى شاخه اى از صنوبر را کاشته و نهرى را از همان روشن آب از کنار آن درخت جارى ساخته بودند.
مردم هر ماه در یک آبادى عید گرفته و جشن و پاى کوبى برگزار مى کردند. قربانى ها کرده و داخل آتش مى انداختند. وقتى دود آن قربانى ها بلند مى شد در مقابل درخت صنوبر به سجده افتاده ، گریه و زارى مى کردند و درخواست آمرزش گناهان خود را مى نمودند!
در این هنگام ، شیطان با صداى نازکى از میان درخت با آنان صحبت کرده و مى گفت : اى بندگان ! من از شما راضى شدم ، شما را بخشیدم و از گناهان شما در گذشتم سر از خاک بردارید.
وقتى مردم این بشارت را مى شنیدند را مى شنیدند از خوشحالى به رقص و پاى کوبى مى پرداختند، شرب خمر مى نمودند تا روز به پایان مى رسید و متفرق مى شدند.
هنگامى که عید نوروز فرا مى رسید جمعیت دوازد آبادى ، در شهر اسفندار کنار صنوبر بزرگ )شاه درخت ( اجتماع مى نمودند و جشن و سرور بیشترى بر پا مى کردند، قربانى هاى زیادترى کرده و گریه ها و ناله هاى بیشترى سر داده و سجده هاى طولانى ترى مى کردند. در این بین شیطان با صداى بلندتر و خشن ترى آنان را به آمرزش گناهان ، عفو و مغفرت ، بهشت و نعمت هاى آن وعده مى داد.
آن بیچاره ها از خوشحالى سر از پا نمى شناختند و به لهو و لعب مشغول مى شدند به رقص و پاى کوبى بیشترى مى پرداختند. این کار تا 13 روز ادامه داشت در روز سیزدهم متفرق شده و به آبادى هاى خود بر مى گشتند.
وقتى شیطان آنان را به گمراهى کشانید و در گناه و معصیت غرق کرد، خداوند پیامبرى به نام حنظله بر ایشان فرستاد. آنها هم پیامبر را در چاه زندانى کردند. خدا بر آنان غضب کرد و به بدترین عذاب مجازاتشان نمود(38)

شیطان مى خواست موسى را فریب دهد:
صدوق از امام صادق علیه السلام نقل کرده : روزى حضرت موسى علیه السلام براى مناجات به کوه طور مى رفت . شیطان هم در پى او رفت . یکى از ملائکه بر او نهیب داد و گفت : از دنبال موسى که کلیم خدا است بر گرد، مگر به او امید دادى ؟ شیطان گفت : آرى ، چنانچه پدر او آدم را به خوردن گندم اغوا کردم ، از موسى هم امید دارم که بر ترک اولى وادارش کنم - موسى متوجه شد - شیطان گفت :اى موسى کلیم ! مى خواهى تو را شش ‍جمله پند بیاموزم ؟ موسى فرمود: خیر، من احتیاج ندارم ، از من دور شو.
جبرئیل نازل شد و گفت :اى موسى ! صبر کن ، و گوش بده . او الان نمى خواهد که تو را فریب دهد. موسى ایستاد و فرمود: هر چه مى خواهى ، بگو. شیطان گفت آن شش چیز از این قرار است :
اول : در وقت دادن صدقه به یاد من باش و زود بده که من پشیمانت مى کنم ، اگر چه آن صدقه کم و کوچک باشد؛ چون ممکن است همان صدقه کم تو را از هلاکت نجات دهد و از خطر حفظ نماید.
در احادیث زیادى آمده : اگر انسان در کار خیرى که مى خواهد انجام دهد عجله نکند شیطان او را از راه مى زند و نمى گذارد انجام دهد.
دوم :اى موسى ! با زن بیگانه و نامحرم خلوت مکن ؛ چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فریفته و به فتنه مى اندازم و وادار به زنا مى کنم .
سوم :اى موسى ! در حال غضب به یاد من باش ، براى اینکه در حال غضب تو را بر امر خلاف وادار مى نمایم و آرزو مى کنم که اولاد آدم غضب کند تا من مقصود خود را عملى سازم .
چهارم : نزدیک چیزهایى که خداوند از آنها نهى کرده مشو؛ چون هر کس به آنها نزدیک شود من او را در آنها مى اندازم .
پنجم : در دل خود فکر گناه و کار خلاف مکن ؛ چون من اگر دلى را چرکین دیدم به طرف صاحبش دست دراز مى نمایم و او را اغوا مى کنم ، تا آن کار خلاف را انجام دهد.
ششم : تا خواست ششم را بگویم ، جبرئیل نهیب داد به موسى و گفت :اى موسى ! حرکت کن و گوش نده ، او مى خواهد در نصیحت ششم تو را بفریبد. موسى حرکت کرد و رفت . شیطان صیحه کشید و گفت :اى واى ! پنج کلمه موعظه را که ریشه کار من در آنها بود شنید و رفت . مى ترسم آنها را به دیگران بگوید و آنها هدایت شوند! من مى خواستم پس از پنج کلمه حق ، او را به دام اندازم ، او و دیگران را اغوا نمایم ولى از دستم رفت (39)

تهمت شیطان به زکریا:
شیطان چون نمى توانست بر پیامبران الهى دست پیدا کند، از دشمنى و خشمى که از ایشان داشت براى کشتن و بى اعتبار کردن آنان تهمت هاى ناروایى را به آنان نسبت مى داد. از جمله : تهمت زنا به زکریاى پیغمبر است .
از وهب بن منبه روایت شده : روزى که مریم عیسى علیه السلام را آبستن شد و مردم مطلع شدند، شیطان در میان بنى اسرائیل به صورت یکى از عابدهاى بیت المقدس در آمده و به مریم فحش و ناسزا مى داد، و مى گفت : اى مردم ! زکریا با مریم روابط نامشروع دارد. وى چون مریم را زیبا و صاحب جمال دیده با او زنا کرده ! و مریم از زکریا حامله شده . زکریا را بکشید که همه ما را بدنام کرده است .
مردم درصدد کشتن زکریا بر آمدند و بر سر وى ریختند تا او را بکشند. زکریا از ایشان گریخت تا به درختى رسید و به آن پناه برد. درخت براى او شکافته شد و گفت : اى زکریا! داخل شو. وقتى داخل شد درخت به هم آمد و آن حضرت از نظرها پنهان شد.شیطان قبل از بهم آمدن درخت گوشه ردای ذکریا راگرفت وبیرون درخت نگه داشت تا کفار رسیدند وابلیس را به شکل پیرمردی دیدند از او پرسیدند که شخصی با این مشخصات ندیدی از اینجا بگذرد ؟ابلیس گفت او وارد این درخت شده وگوشه ردای ذکریا را نشان داد کفار گفتند چگونه او را بیرون آوریم ؟ابلیس گفت چرا میخواهید بیرون آورید ؟ گفتند تا او را بکشیم شیطان گفت همانجا نیز میشود او را کشت
آن معلون دستور ساختن اره دو سر داد، او دست خود را بر درخت گذاشت و از پایین تا بالا کشید. دل آن حضرت را از پشت درخت شناخت و دستور داد همان جا رابا اره دو سر بریدنددر همان هنگام از عالم غیب ندای لاریبی رسید که ای ذکریا مبادا که آهی کشی وناله کنی که نامت از جریده صابران محو کنم وچون اثراره بر سر ذکریا رسید گفت خدایا هزار شکر که خون مرا بر سر کوه محبت تو میریزند آنگاه صبر کرد تا به دونیمش کردند
رسمی که هیچ آه نگویند وجان دهند
مادرمیان مردم عالم گذاشتیم

بعضى گویند: اره را از بالاى درخت گذاشتند، به طورى که اره از فرق سر او بگذرد - و آن حضرت را در میان درخت دو نیم کردند.
اره بر فرقش گذاشت و گفت : چونى
گفت : بر اولاد آدم هرچه آید بگذرد

زکریا از این ماجرا احساس درد و ناراحتى نکرد و به شهادت رسید. آن ملعون ، بعد از این ، میان بنى اسرائیل ناپدید شد و دیگر کسى او را ندید!
بعد از شهادت زکریا خداوند متعال عده اى از فرشتگان را فرستاد تا آن حضرت را غسل دادند و بر او نماز خواندند و بدن مطهر او را دفن نمودند(40)
البته ناگفته نماند که در مورد ذکریا روایتی دیگر وجود دارد وآن این است که زنی که کینیه ذکریا وفرزندش یحیی رابه دل داشت وقتی خواست دختر زیبایش را به شاه بدهد از پادشاه به جای شیربهای خود کشتن ذکریا ویحیی را درخواست کرد وشاه هم چنین کرد ...ودر آخر شهادت ذکریا همانگونه که نقل شد است آمده است


شیطان و هاجر:
بعد از آن که حضرت ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام براى دیدار فرزند خود حضرت اسماعیل علیه السلام به مکه آمد فرزندش به شکار رفته بود. هنگام مراجعت ، چشم پدر به جمال دل آراى او افتاد، دید در زیر درخشندگى خورشید و نشستن گرد و غبار راه به گونه هاى اسماعیل ، زیبایى وصف ناگفتنى یافته و نورانینى مخصوص از سیمایش به چشم مى آید.
ناخود آگاه این مهر پدرى بیش از پیش مشغولش کرد. به همان اندازه که محبت فرزند در دلش جاى گرفت از محبت به خدا که ابراهیم به آن اعتراف داشت کم شد.
به گفته قرآن مجید: « نباید در یک سینه بیش از یک قلب و در یک قلب بیشتر از یک محبت باشد».(41) آن هم محبت به خدا و هر چه غیر از آن است باید بیرون رود؛ حتى محبت فرزندش اسماعیل نیز باید جاى خود را به خدا بدهد و قلب پدر مالامال از عشق او باشد.
شب در عالم خواب به ابراهیم گفته مى شود: فرزندت را قربانى کن ! این خواب را در یک شب چند مرتبه (یا در چند شب پیاپى ) دید. یقین کرد که خواب شیطانى نیست بلکه رحمانى است .
صبح پیش هاجر مادر اسماعیل آمد و گفت : در این نزدیکى ها دوستى صمیمى دارم ، مى خواهم فرزندم را پیش او ببرم .
اى هاجر! سر و صورت او را شست و شو ده ، موهایش را شانه کن ، عطر و عنبر به زلفانش بزن ، خوش بویش نما، لباس هاى زیبا بر اندام دل آراى او بپوشان ، بر چشم هاى جذاب و درشت او سرمه بکش و آماده میهمانى کن . در ضمن ، کارد و طنابى مهیا نما؛ زیرا ممکن است دوست و صاحب خانه بخواهد قربانى کند و جلوى پاى ما خون بریزد، کارد و طناب نداشته باشد؟!
هاجر هم طبق گفته شوهر خود عمل کرد و دست اسماعیل زیبا و جوان را در دست پدر نهاد و مقدارى هم نان به آنان داد.
در این هنگام ، شیطان به فقان آمد، از تعجب انگشت حیرت به دهان گرفت ! شگفتا! چه قدر مطیع فرمان ؟ چه اندازه تسلیم ؟ بعد از یک عمر در آرزوى فرزند بودن و الان دل از او بریدن ! باید چاره اى کرده و نگذاشت این دستور عملى شود، باید فکرش را منصرف کنم ، وسوسه اش نمایم . اندیشید از چه راهى داخل شوم ، کدام راه نزدیک تر به مقصود است . از راه عاطفه وارد مى شوم . مهر مادرى را به جوش مى آورم . مادر را تحریک مى کنم و او زود فریب مى خورد. او زن است و سست ایمان ، براى نجات فرزندش دست به هر کارى مى زند، جلوى فرزند را مى گیرد، نمى گذارد با پدر برود، گریه مى کند، اشک مى ریزد، فغان سر مى دهد، التماس مى نماید، دلیل و برهان مى آورد؛ و خلاصه او بهترین وسیله براى جلوگیرى از دستور و فرمان الهى است .
چون روان شد از پى قربان
شد بلند از جان اهریمن عویل
آن عدوى پشت در پشت کهن
دشمن ایمان و عقل و جان من
آن حسود بى نواى بى خرد
هر دمى صدنیش حسرت مى خورد
از حسد شیطان جگر را چاک کرد
بر زمین افتاد و بر سر خاک کرد
گفت : آمد وقت آن ،اى دوستان !
رخنه اندازیم در این خاندان
رخنه در رکن نبوت افکنیم
تیشه اى بر ریشه خلت (42) زنیم
هین بگفت و چاره جویى سازد کرد
خدعه و دستان و مکر آغاز کرد

آن ملعون با عجله آمد در خانه هاجر را زد به شکل پیرمردى ناصح و دل سوز، رو به او کرد و گفتن : اى هاجر! جوانى زیبا و خوش اندام را دیدم دنبال پیرمردى از این راه مى رفتند. جواب داد: آن جوان فرزند و آن پیرمرد شوهر من هستند.
گفت : به کجا مى روند؟ در پاسخ گفت : به دیدن دوستشان . گفت : ابراهیم حقیقت را به تو نگفته ، مى خواهد او را بکشد. هاجر گفت : ابراهیم پیامبر مهربانى است ، قاتل نیست ، تا کنون او کسى را نکشته است ، او علاقه زیاد به فرزندش دارد. علاوه بر آن ، از اسماعیل گناهى سر نزده است که مستحق قتل باشد!
شیطان گفت : مگر ندیدى کارد و ریسمان با خود برد، مى گوید: خدا به او دستور داده و در خواب دیده که باید اسماعیل را بکشد.
هاجر فورا جواب داد: اگر خدا گفته من راضى ام .اى کاش ! مرا از مغرب تا مشرق زمین چون اسماعیل و از اسماعیل بهتر بود و همه را در راه خداوند مى دادم !!
زین طمع شیطان چه پیرى قد کمان
شد به سوى خانه هاجر روان
حلقه بر در زد، عصا بر دست او
دام صید عالمى در شست او
گفت : پیرى ناصح و فرزانه ام
آشنا جانم به تن بیگانه ام
خیر خواهم ، دوستم آگه ز کار
عاقبت بین ، پندگو و هوشیار
سوى من خوانید آن بیچاره زن
آن نگار مبتلاى ممتحن
تا به او سازم عیان رازى عیان
آگهش سازم زمکر آسمان
هاجر آمد لرز لرزان پشت در
گریه ها سر کرد چون ابر بهار
گفت : با تو چون بگویم این خبر
چون به جانت افکنم شور و شرر
گرنهان سازم به سوزد استخوان
ور بگویم : آتش افتد در زبان
آه از اسماعیل آن سرور روان
صد هزار حیف از آن نوجوان
گفت : چون شد او بگو اى گنده پیر
اى زبانت شعله و لفظت شریر
گفت : مى دانى که ابراهیمى زار
مى برد او را کجا این دل فکار
گفت : آرى سوى مهمانیش برد
جانب سلطان ایوانش برد
گفت : مهمانى کجا سلطان کجاست
بزم کو و سفره کو، ایوان کجاست
برد او را سوى زندان فنا
بهر کشتن برد او را در منا
برد او را تا بریزد خون او
صد دریغ از آن رخ گلگون او
برد او را تا جدا سازد سرش
افکند در خاک و در خون پیکرش
گفت : هاجر با وى اى فرتوت گنگ
اى زبانت لال باد و پاى لنگ
کى پدر کشته است فرزندى به تیغ
کى کند خورشید ماهى زیر میغ
خاصه فرزندى چون اسماعیل من
و آن پدر هم آن خلیل بت شکن
خاصه او را نى گناهى نى خطا
بى گنه کشتن کجا باشد روا
گفت : مى گوید که فرمان خداست
آنچه فرمان خدا بر من رواست
گفت : هاجر: چون بود فرمان او
صد چو اسماعیل من قربان او
من از او، فرزند از او، شوهر از او
جسم از او و جان از او سر از او
کاش مى بودى مرا سیصد پسر
همچو اسماعیل با صد زیب و فر
جمله را در راه او مى کشتمى
کاکلش در خاک و خون آغشتمى
این بگفت و خاک را در بست و رفت
اهرمن را هم کمر بشکست و رفت (43)

در این هنگام هاجر او را شناخت ، فهمید او شیطان است و براى اغواى او و مخالفت کردن با دستور خداوند متعال این دل سوزى ها را مى کند، به او بد گفت و سنگ بارانش کرد و از خود راند و آخر الامر در را محکم بست و به درون خانه رفت .

شیطان و ابراهیم علیه السلام:
چون از هاجر مایوس شد و مکر و حیله اش در آن زن خداشناس و موحد اثر نکرد. آمد پیش ابراهیم علیه السلام و گفت : اى ابراهیم ! جوانى زیبا و خوش ‍اندام پشت سر تو مى آید، او کیست ؟ ابراهیم خلیل گفت : او فرزندم اسماعیل است .
گفت : او را به کجا مى برى ؟ به منا مى برم تا قربانى کنم . شیطان با تعجب گفت : قربانى براى چه ؟! گناه او چیست ؟ یک عمر آرزوى فرزند داشتى تا خداوند در سن پیرى فرزندى چنین زیبا و خوش اندام به تو عنایت کرد. اینکه که او به حد رشد و کمال رسیده و چشم تو به او روشن شده مى خواهى او را بکشى ، آیا دلت راضى مى شود او را به دست خود سر ببرى و خونش را بر زمین بریزى ؟
حضرت ابراهیم فرمود: خداوند در خواب به من وحى فرمود: او را ذبح کنم ، این دستور او است و من هم فرمان او را مى برم .
گفت :اى ابراهیم ! خواب اثر ندارد، نباید به آن اعتنا نمود. این خواب ، خواب شیطانى بوده ، بى جهت فرزند خود را نکش ، اگر چنین کنى در میان مردم رواج پیدا مى کند و همه تا روز قیامت فرزندان خود را مى کشند.
چون ز هاجر گشت نومید آن پلید
سوى ابراهیم از غفلت دوید
آمد و گفت : اى خلیل مؤتمن
یک نصیحت بشنو از من بى سخن
یا خلیل الله ! نصیحت گوش کن
ترک این سوداى عالم جوش کن
کى توان از حکم خوابى بى اثر
سر بریدن از تن زیبا پسر
چون که این فرمان ترا آمد به خواب
از پى خوابى مکن چندین شتاب
شاید این خواب تو شیطانى بود
عاقبت سودش پشیمانى بود

وقتى شیطان سخن را بدین جا رسانید، حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:اى ملعون ! تو شیطانى ، کسى هستى که باعث بیرون شدن حضرت آدم از بهشت شدى ، تو مردم را از راه حق منحرف مى کنى ، تمام فتنه و فساد عالم زیر سر تو است ، تو دشمن اولاد آدم و مردان نیک سیرت بشریت هستى ، قسم یاد کردى تمام فرزندان آدم را به انحراف بکشانى ، مگر افراد مخلص و پاک را، و من یکى از آنها مى باشم که به حرف تو اعتماد ندارم .
اى ملعون ! این را بدان که دست پلید تو به دامن پاک انبیا نمى رسد، مکر تو دام اولیا نمى شود. آنان تو را شناخته و به سخنت گوش نمى دهند، سخنانت هر چند جذاب و دل فریب و ناصحانه باشد در آنان اثر نمى کند.
ابراهیم علیه السلام او را دور کرد، و هفت سنگ به آن پلید زد و او پنهان شد.
گفت : اى ابتر! برو شیطان تویى
غول هر ره ، دزد هر دکان تویى
دست نبود دیو را بر انبیاء
مکر شیطان نیست دام اولیاء
خواب ایشان خواب رحمانى بود
اشحه اى ز الهام ربانى بود(44)


شیطان و اسماعیل (ع):
بعد از آن که حضرت ابراهیم علیه السلام شیطان را سنگ باران کرد و از پیش ‍خود راند و ناامیدش کرد، با شتاب خود را به حضرت اسماعیل رسانید و با زبان خیر خواهانه گفت : اى اسماعیل ! پیرمردى که جلوتر مى رود کیست و به کجا مى رود؟
فرمود: پدر من ابراهیم خلیل الرحمان است و به میهمانى دوست مى رویم . پدرم دوستى دارد که وى ما را دعوت نموده و ما رهسپار آن جا هستیم .
شیطان گفت : پدرت حقیقت را به تو نگفته ، دوست کجا است ، دعوتى در کار نیست ! اى اسماعیل ! پدرت قصد کشتن تو را دارد، او مى خواهد گلوى نازکت را پاره کند سرت را ببرد؟!
گفت : پدرم علاقه زیادى به من دارد، مرا دوست مى دارد و پدرى است مهربان ، مگر مى شود پدرى دل سوز و مهربان فرزند خود را بدون گناه بکشد؟!
وى گفت : مگر ندیدى کارد و طناب برداشته ؟ مى گوید: خدا در خواب از او خواسته تا تو را قربانى کند.
اسماعیل گفت : اگر خدا گفته باید بکشد، و اطاعت نماید، اگر خدا دستور داده فرمان ، فرمان او است . یک بار سر بریدن سهل و آسان است . اى کاش ! مرا هزار مرتبه در راه دوست سر مى بریدند، باز زنده مى شدم و کشته راه دوست مى شدم .
اسماعیل نیز با او همان کرد که پدرش کرده بود. این رفتار عاشقانه حضرت ابراهیم و فرمان بردن از خدا و سنگ زدن به شیطان الگویى شد تا دیگر دین داران ، تا دنیا باقى است به پیروى از حضرتش در مکه شریف و منا، راه و آیینش را بزرگ داشته و به دستور خداوند گردن نهند.
چون خلیل الله فکند آن را شهاب
سوى اسماعیل آمد با شتاب
دام ابلیس و حیل را ساز کرد
مکر و کید و وسوسه آغاز کرد
زد به سنگ آن را پس اسماعیل راد
سنت رمى جماز از این نهاد
مى کنم یعنى ز خود دور اهرمن
هم چو اسماعیل آن شاه زمن (45)


منابع وپی نوشتها:
1- بحارالانوار ج 73 ص 265
2- بحارالانوار ج73 ص 265 وسفینة البحار ج 2 ص 319
3-میزان الحکمة ج 7 ص 231
4-میزان الحکمه ج 7 ص 240
5- میزان الحکمه ج 7 ص 240
6- سفینة البحار ج 1 ص673
7-همان ،میزان الحکمه ج 4 ص 105
8-نهج البلاغه نامه 69 به حارث همدانی
9- ص، 83
10- برگرفته از المیزان، محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 11، ص 130 و ج 12، ص 165
11- ص،46
12- مریم،51
13- - یوسف، 24
14- احزاب،3
15- حج،آیه 52وعبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى، قم، اسراء، ج 6، ص 198، سیره پیامبران در قرآن، با تلخیص.)موارد 9تا 15 برگرفته ازمجله معرفت، ش 62، علی محمد قاسمى
16- بحارالانوار ج 63 ص 221
17- به بحث یحیی مراجعه شود
18- مجمع النورین ج حیوان ص 111
19- پاسدار اسلام شماره 94 ص 37
20- مجمع النورین ج حیوان ص 111
21- سفینة البحار ج 2 ص 343
22- انبیا آیه 82
23- ص آیات 37 ،38، 39
24- واژه های قرآن ص 155
25- سفینة البحار ج 1 ص 129
26- به بحث عجله از شیطان است مراجعه شود
27- در بحث فرزندان شیطان بیان شد که کار او به غضب در آوردن مردم است
28- انبیا< آیه 85
29- بحارالانوار ج 13 ص 404
30- بحارالانوار ج 72 ص 195
31- همان
32- غررالحکم ص 38
33- تحف العقول ص 371
34- مثنوی مولوی دفتر چهارم ص 751
35- درالمنثور ج 1 ص 51
36- مواعظ العددیه ص 304
37- فرقان آیه 38 وق آیه 12
38- کتاب ابلیس و تفسیر المیزان ج 15 ص 237 وسفینه البحار ج 1 ص 521
39- شناخت شیطان ص 39 با کمی تغییر
40- حیوة القلوب ج 1 ص 379 وکتاب ابلیس ص 330
41- احزاب آیه 4
42- خلت : دوست وخلیل را گویند
43- مثنوی طاقدیس از ص 370 تا 372
44- اقتباس از طاقدیس مرحوم نراقی ص 356 به بعد وکشف الاسرار ج 8 ص 29 وابوالفتح رازی ج 11
45- این سه عنوان : شیطان وهاجر ،شیطان وابراهیم وشیطان واسماعیل از طاقدیس مرحوم نراقی برداشت شده است ص 356تا 374 وکشف الاسرار ج 8 ص 290 وابوالفتح رازی ج 11 ذیل آیات 100تا 103 از سوره صافات

زندگینامه شیطان قسمت هفتم

$
0
0

 

چگونگی آغاز بت پرستی توسط شیطان :
اینکه بت پرستی چگونه آغاز شده روایتهای متفاوتی وجود دارد اما سرمنشا همگی آنها برمیگردد به شیطان

1- تاریخ بت پرستى بر مى گردد به زمان حضرت نوح علیه السلام . بت پرستى به این خاطر شایع شد که آدم پنج فرزند صالح داشت به نام هاى ود، سواع ، یعوق ، یغوث ونسر.که اول ازهمه ود از دنیا رفت . مردم به خاطر مرگ او بسیار غمگین شدند، و در سرزمین بابل اطراف قبر او اجتماع کردند و از آن دور نمى شدند.

 

نگامى که ابلیس این صحنه را دید، در سیماى انسانى ، نزد آنها آمد و گفت : مى خواهید براى شما صورتى بسازم که وقتى به آن نگاه کنید به یاد فرزند آدم بیفتید؟
گفتند: آرى .
آن ملعون مجسمه اى براى آنها ساخت . بعد از آن هر یک از فرزندان آدم که از دنیا مى رفتند، مجسمه اى ساخته و نام او را بر آن مى گذاردند. سپس با گذشت زمان ، شیطان این مطلب را به نسل هاى بعد هم القا کرد که نیاکان شما این مجسمه ها را مى پرستیدند، شما هم پرستش کنید: در این جا خداوند نوح را فرستاد تا آنها را از بت پرستى باز دارد.
اولین کسى که بت را در میان عرب برپا داشت ، عمرو بن لحى از قبیله خزاعه بود. او براى انجام کارى به شام رفته بود. در آن جا گروهى را دید که بت مى پرستیدند. وقتى از آنها توضیح خواست ، گفتند: ما این بت ها را پرستش مى کنیم . از آنها باران مى خواهیم ، به ما باران مى دهند. یارى مى طلبیم ما را یارى مى کنند. گفت : ممکن است یکى از این بت ها را به من دهید تا به سرزمین عرب ببرم ؟! آنها بتى به نام هبل که از عقیق و به صورت انسانى ساخته شده بود به او دادند. آن را به مکه آورد و داخل کعبه نصب کرد. مردم را به عبادت آن فرا خواند. از آن پس ، افرادى که از سفر مى آمدند، پیش از آن که به خانه خود بروند بعد از طواف خانه خدا به سراغ بت مى رفتند.

2- روایتی دیگر میگوید بت پرستی از آنجاآغاز شد که در فاصله زمان آدم و نوح مردانی صالح زندگی می‏کردند؛ شیطان از علاقه مردم سوء استفاده کرد و آن ها را به ساختن مجسمه بزرگان و گرامیداشت آن‏ها فراخواند . چیزی نگذشت که نسل‏های بعد رابطه تاریخی این موضوع را از یاد بردند و تصور کردند این مجسمه‏ها موجوداتی محترمند و باید پرستش شوند . به این ترتیب، به پرستش بت‏ها سرگرم شدند . نوح (ع) در مقابل این انحراف و بت‏پرستی ایستاد . رهبران گمراه، مکری عظیم به کار بردند و گفتند دست از خدایان و بت‏های خود برندارید؛ مخصوصا بت‏های «ود» «سواع‏» و «یغوث‏» و «یعوق‏» و «نسر» را رها نکنید

3- در عصر نوح بت به تحریک شیطان ساخته شد و این به خاطر آن بود که نوح از طواف کردن قبر آدم توسط مردم جلوگیری می‏کرد . گروهی به تحریک ابلیس به جای آن، مجسمه‏هایی ساختند و به پرستش آن‏ها مشغول شدند .
به نقلی، این بت‏ها به عرب جاهلی منتقل شد و هر قبیله‏ای یکی از آن‏ها را برای خود برگزید . بت «ود» ، متعلق به طایفه «بنی کلب‏» ، در دومة الجندل قرار داشت . بت «سواع‏» ، متعلق به قبیله هذیل، در سرزمین رهاط بود . بت «یغوث‏» به طایفه بنی قطیف تعلق داشت . بت «یعوق‏» برای طایفه همدان بود؛ و «نسر» به طایفه ذی الکلاع از قبایل حمیر تعلق داشت

4- روایتی دیگر میگوید حضرت ادریس در زمین، انیسی به نام اسقلینوس داشت که به زهد و تقوا معروف و به استجابت دعا موصوف بود و از ادریس کسب حکمت نموده بود، پس از رفتن ادریس به آسمان او دلگیر شده و تمثال ادریس را ساخته و با آن مانوس گردید و پس از چندی ناگهانی درگذشت مردم چون به مسکن او رفتند آن تمثال را یافته و از ساخت آن حیران شدند، ابلیس دسیسه کرد و تخیلات باطل در ذهن آنان آورد. گفتند: ادریس این تمثال را به صمدیت ستوده استجابت دعای او به عبادت آن صنم بوده و از ادریس به این شخص رسیده و او نیز به همین تمثال مستجاب الدعوه شده آنگاه به فریب شیطان آنان بت پرستی را بر خدا پرستی برگزیدند و این وقت ششصد و نود و پنج سال از هبوط آدم گذشته بود که آغاز بت پرستی شد.(1)
اما به نظر میرسد آغاز بت پرستی همان روایت اول باشد وموردهای دیگر دنباله ترویج بت پرستی توسط شیطان باشد

ستایش شیطان از زن ها:
در ملاقاتى که شیطان با حضرت یحیى علیه السلام داشت در ضمن گفت و گوهاى زیادى که با هم داشتند. عرض کرد: یا نبى الله ! امیدوار کننده ترین چیزها پیش من و آن چیزى که پشت من را محکم مى کند و باعث روشنى چشم من مى شود زن ها هستند؛ چون آنها وسیله گمراهى مردم و دام ها و تیرى هستند که به خطا نمى روند. پدرم به فداى آنان باد. اگر آنان نبودند، قدرت نداشتم یک نفر را گمراه نمایم . به وسیله آنها به مقصد مى رسم ، مردم را به مهلکه مى اندازم ، چقدر آنان خوب هستند.
وقتى نیکان بر من غالب شدند و لشکریانم را تار و مار کردند، پیش زنها مى روم ، قلبم روشن و غضبم تمام مى شود. اگر زن ها از ذریه آدم نبودند، من آنها را سجده مى کردم آنان سرور من هستند، جایگاه آنان گردن من است ، آنان را بر گردن خود مى نشانم .
اگر خواسته اى داشته باشند، نه با پا، بلکه با سرانجام مى دهم ؛ چون ایشان مایه امید، قوت کمر، نگه دار، تکیه گاه ، مورد وثوق ، و فریاد رس من هستند.(2)

ترس شیطان :
شیطان همان طور که از عده اى در امان است و به آنها امید دارد، از عده اى هم مى ترسد به طورى که هر وقت آنان را مى بیند فرار مى کند. از جمله : عالمانى هستند که به علم خود عمل مى کنند و مردم را هدایت و دین و عقاید آنان را محکم مى نمایند. مردم را بیدار کرده و به سوى رستگارى مى کشانند.
آورده اند که : روزى یکى از علماى اهل ریاضت به سوى مسجد رفت . دید شیطان ملعون در مسجد ایستاده است گاهى پاى خود را داخل مسجد مى گذارد و چند قدمى با ترس پیش مى رود، و گاهى با شتاب بیرون مى آید.
گفت : اى ملعون ! چه مى کنى ؟ در این جا چه مى خواهى ؟ چرا رنگت پریده و لرزانى ؟ براى چه گاهى چند قدم پیش مى روى و خود را داخل مسجد مى کنى باز با عجله بیرون مى آیى و ترس تو از چیست ؟ شیطان گفت : جاهلى در این مسجد مشغول نماز است ، یک نفر عالم هم در گوشه مسجد خوابیده . مى خواهم این جاهل را وسوسه کنم و نمازش را باطل نمایم ، ولى مى ترسم آن عالم بیدار شود، هیبت آن عالم مانع است که من داخل مسجد شوم .
البته شیطان حق دارد که از عالم در حال خواب بترسد؛ زیرا خواب عالم از عبادت و نماز خواندن جاهل بهتر و ارزش آن بیشتر است .
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم در این باره مى فرماید:
یا على نوم العالم افضل من عبادة العابد الجاهل
یا على خواب عالم از عبادت عابد جاهل بهتر و فضیلت آن بیشتر است(3)

شیطان از این ها نفرت دارد:
1- خطاف:
پرستو، یکى از پرندگانى است که شیطان از او فرار مى کند. آن پرنده قرآن مى خواند. امام صادق علیه السلام مى فرماید: این پرنده حافظ قرآن است و سوره حمد مى خواند و کلمه ((ولاالضالین )) او مثل گفتن انسان است(4) .

2- کبوتر؛
کبوتر لاعى ، بلکه همه کبوترها شیطان را دور مى کنند. امام صادق و امام معصوم علیهم السلام این پرنده را در خانه نگاه مى داشتند و مى فرمودند: بال کبوتر براى شیطان به منزله بادبزن است . همین طور که بادبزن مگس ها را پراکنده مى کند و مى راند صداى بال کبوتر شیطان را فرارى مى دهد

3- خروس ؛
خروس هم یکى دیگر است ، خصوصا خروس سفید، ناراحتى شیطان از این پرنده ، به این دلیل است که تسبیح و ذکر مى گوید و ذکر او« سبوح قدوس رب الملائکه و الروح » و « اذکرو الله یا غافلین » مى باشد. این حیوان وقت شناس است و مانند مؤ ذن اوقات نماز را اعلام مى کند.
ما خروسان چون مؤ ذن راستگو
هم رقیب آفتاب و سایه جو
پاسبان آفتابیم از دورن
گرکنى طشتى به روى ما نگون (5)


4- گریز از روزها؛
روز عرفه ، عید قربان ، جمعه و روز عید فطر، از روزهایى هستند که خداوند گناهان را مى آمرزد.

5- بلند گفتن بسم الله ؛
شیطان از بلند گفتن بسم الله بدش مى آید. از امام جماعتى که بسم الله را بلند بگوید فرار مى کند. امام زین العابدین به ابوحمزه ثمالى فرمود: وقتى که صف جماعت بسته مى شود. ابلیس مى آید و از شیطانى که موکل بر امام جماعت است ، مى پرسد: آیا امام جماعت بسم الله را بلند گفت تا آهسته ؟ اگر بگوید بلند گفت ، مى گریزد و اگر بگوید آهسته گفت ، شیطان مى آید و بر دوش آن پیش نماز، سوار مى شود تا از نماز فارغ شود.(6)

6- استغفار؛
برگشتن از گناه ، امید شیطان را قطع مى کند راحت و آرامش نمى گذارد تا وقتى که باز او را به گناه و معصیت وادار نماید.(7)

تسلط شیطان بر اموال ایوب :
بیش ترین کوشش شیطان این است که اگر کسى خدا را بپرستد یا شکر نعمت هایش را ادا نماید یا کارهاى نیک دیگرى انجام دهد وى را از عبادت و شکر خدا باز دارد و به انحراف و گمراهى اندازد و از حق و حقیقت دور بدارد. درباره یکى از کسانى که آن ملعون آخرین سعى خود را کرد تا منحرفش کند و از کار خیر و عمل صالح بازش دارد، حضرت ایوب علیه السلام بود؟
ابوبصیر از امام صادق علیه السلام پرسید: بلاهایى که حضرت ایوب علیه السلام به آن مبتلا شد به چه سبب شد؟ فرمود: براى نعمت بسیارى که خداوند به آن حضرت عنایت فرمود و او هم شکر نعمت هاى خدا را آن طور که شایسته بود به جا مى آورد و در شکر گزارى کوتاهى نمى کرد.
شیطان وقتى شکر گذارى به امام ایوب علیه السلام را دید آتش خود بینى اش شعله ور شد عرض کرد: پروردگارا! ایوب علیه السلام به این جهت شکر و ثناى تو را مى کند که نعمت فراوان به او عنایت کرده اى . اگر از نعمت هایى که به او عنایت نموده اى محرومش نمایى ، خواهى دید که دیگر سپاس گر نخواهد بود، براى امتحان ، مرا بر دارایى اش مسلط کن تا بدانى دیگر هرگز تو را شکر نمى کند!
خطاب از رب الارباب به شیطان رسید: تو را بر اموال و ثواب او مسلط کردم ، هر کارى که مى توانى انجام بده ، تا براى همه معلوم شود که شکر ایوب براى مال و ثروت نیست . بلکه شکر و حمد و ثناى او فقط براى این است که مرا شناخته و به من عشق مى ورزد.
شیطان از شنیدن این فرمان شاد شد و همه ثروت ایوب را از بین برد. امام سپاس گزارى هاى ایوب زیادتر شد. عرض کرد: خدایا! مرا بر زراعت هاى او مسلط فرما، ایوب چون دلش خوش است که زراعت دارد از این جهت ، شکر مى کند. خداوند او را بر آنها هم مسلط کرد.
شیطان با همه یارانش بر زراعت هاى او دمیدند، و همه آنها دستخوش آتش ‍ شدند اما شکر او زیادتر شد. خداوندا! مرا بر گوسفندان و گاوها و شتران او مسلط فرما؛ زیرا هنوز امید او به چهار پایانش هست . خداوند به او رخصت داد. آن ملعون هم تمام گوسفندان و شترهاى حضرت ایوب علیه السلام را نابود کرد. باز روحیه بندگى او افزونى یافت .
گفت : اى خدا! ایوب 12 پسر رشید دارد و امیدش به فرزندانش است و مى گوید: با کمک فرزندان باز هم مال و ثروت به دست خواهم آورد. گوسفندان و شتران باز پیدا مى شوند، کشاورزى رونق مى گیرد و کشت و کار به جریان مى افتد. مرا بر پسران او مسلط فرما، وقتى رخصت گرفت شبى که همه فرزندان ، مهمان برادر بزرگتر بودند آن ملعون ساختمان را بر سرشان خراب نمود. چون خبر به ایوب علیه السلام رسید، حمد خدا را کرد و گفت : خدایا! روزى به من فرزند دادى و روزى گرفتى اختیار همه به دست تو است .(8)

تسلط شیطان بر بدن ایوب:
وقتى که شیطان ایوب را چنین دید، دشمنى اش فزونى یافت و عرض کرد: خداوندا! سپاس ایوب براى این است که بدنش سالم مى باشد و مى گوید: باز کار مى کنم و اموالى به دست مى آورم . او مى داند که به زودى آن چه از او گرفته اى باز پس خواهى داد، هنوز شکر تو را مى کند و خود را نباخته است .
الحال اگر مرا بر بدنش مسلط کنى خواهى دید که دیگر شکر نخواهد کرد! خطاب از جانب خداوند به او رسید که تو را بر بدنش مسلط گردانیدم - به غیر از عقل و دل ، گوش و چشم و زبان او زیرا تو را در آنها تصرف نیست و آنها مربوط به من است .
آن ملعون چون رخصت یافت به سرعت فرود آمد که مبادا ایوب رحمت الهى را در یابد و بین او و شیطان حائل شود. آمد تا سد راه آن شود. پس از آتشى که خودش از آن خلق شده بود، در سوراخ ‌هاى بینى ایوب دمید که از تاپایش زخمى گشت . مدت بسیارى در رنج بود. هم چنان ایوب را در حمد و شکر الهى کوشتاتر مى یافت و زبانش دایما در یاد خدا بود.
مصیبت بر آن حضرت سخت شد که دیگر نتوانست داخل شهر بماند، از شهر و زندگى در آن دست شست و به بیرون شهر رفت . هر روز ناتوانى اش ‍ بیشتر مى شد و در عوض شکر و سپاس گزارى او افزایش مى یافت . یک مرتبه نشد که از درد خویش گلایه کند. روزى عیال اورحیمه عرض ‍ کرد: اى ایوب ! مرض تو طول کشید از خدابخواه که تو را عافیت عنایت فرماید.
فرمود: اى زن ! چند سال در حال رفاه و سلامت بودم . گفت : متجاوز از هفتاد سال . فرمود: چند سال است که بلا و مرض به من روى آورده ؟ گفت حدود هفت سال . فرمود: هفتاد سال در رفاه و سلامت بودم اگر هفت سال در بلا و رنج باشم آیا جا دارد که تندرستى خود را از خدا بخواهم ؟
وقتى شیطان دید هر چه اندوه بیشتر مى شود، شکر گزارى اش فزونى مى یابد، ناراحت شد، رفت پیش جماعتى از یاران ایوب و گفت : بیایید برویم نزد آن بنده مبتلا شده و از او بپرسیم به چه دلیل به این بلاى عظیم مبتلا گردیده است . چون نزد ایشان آمدند، گفتند: کاش ما را از گناه خود خبر مى دادى ، زیرا ما گمان نداریم این بیمارى تو را مگر به واسطه گناهى که از ما پنهان کرده اى !
فرمود: به عزت پروردگار سوگند مى خورم که من گناهى نکرده ام . هرگز طعامى نخورده ام ، مگر آن که یتیمى یا مسکینى را با خود شریک کرده ام . هرگز دو طاعت براى من پیش نیامده ، مگر این که هر کدام را بر من دشوارتر و سخت تر بوده است برگزیده ام شیطان از کار او سرگردان گشته بود. چه کند که او را از شکر گزارى باز دارد؛ زیرا حیله او در آن حضرت اثر نکرد و به مقصودش نرسید.(9)

شیطان در تولد پیغمبر (ص) :

از امام صادق علیه السلام روایت شده : شیطان به هفت آسمان بالا مى رفت و اخبار آسمانها را مى شنید. هنگامى که حضرت عیسى علیه السلام زاده شد او را از سه آسمان باز داشتند و تا چهار آسمان بیشتر بالا نمى رفت . وقتى حضرت رسول صلى الله علیه و آله متولد شد. او را از همه آسمانها منع کردند، و شیاطین را با تیرهاى شهاب از رفتن به آسمان ها راندند. قریش ‍ گفتند: باید عمر دنیا به سر آمده و هنگام قیامت باشد که اهل کتاب مى گفتند و ما مى شنیدیم ! عمرو بن امیه که داناترین مرد عرب جاهلیت بود، گفت : بنگرید اگر ستاره هاى معروفى که مردم به وسیله آنها هدایت مى شوند و به واسطه آنها زمستان و تابستان را ارزیابى مى کنید، اگر یکى از آنها بیفتد، بدانید وقت آن است که همه اهل دنیا نابود مى شوند و اگر آنها به حال خود هستند و ستاره هاى دیگرى ظاهر شده پس باید منتظر حادثه اى غیر از این باشید.

نیز امام صادق علیه السلام فرمود: در آن شب ، شیطان در میان اولاد خود فریاد زد تا همه دور او جمع شدند. گفت :اى سید و بزرگ ما چه چیز تو را این قدر آشفته کرده است ؟
گفت : واى بر شما، از آغاز شب تا کنون احوال آسمانها را دگرگون مى یابم . باید حادثه عظیمى در زمین رخ داده باشد، از زمانى که عیسى علیه السلام به آسمان بالا رفت مانند آن واقع نشده است !
بروید بگردید و جست و جو کنید که چه رخداد مهمى شده است ؟ رفتند و همه جا را گشتند. برگشتند و گفتند: چیزى نیافتیم . آن ملعون گفت : به دست آوردن این خبر کار من است . آن گاه در زمین به کاوش پرداخت . تمام دنیا را زیر پا گذاشت تا این که به سرزمین مکه رسید؛ دید سراسر حرم مکه پر از فرشتگان است خواست وارد حرم گردد ، که ملائک بر او بانگ زدند، او برگشت .
مانند گنجشک ، کوچک شد و مى خواست از جانب کوه حرا داخل شود، گفتند اى ملعون ! برگرد.
گفت :اى جبرئیل ! یک حرف از تو سؤال مى کنم ، بگو امشب چه خبر مهمى واقع شده است ؟
جبرئیل گفت : محمد صلى الله علیه و آله که بهترین پیامبران خداست امشب متولد شد. پرسید: آیا مرا در او بهره اى هست ؟ جبرئیل گفت : خیر، پرسید: آیا در امت او بهره اى دارم ؟ گفت : بلى ، شیطان گفت : راضى شدم(10)
هنگام ولادت آن حضرت ، شیطان را به زنجیر بستند و چهل روز او را در قلعه اى زندانى نموند، تخت او را چهل روز در آب شناور کردند، بت ها همه سرنگون شدند و صداى واویلا از شیطان بلند شد.(11)

حضرت رسول (ص ) براى شیطان هم رحمت است:
وجود مبارک حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله وسلم براى همه جهانیان ، اعم از جن و انس ، رحمت و برکت است . آن گونه که قرآن مجید مى فرماید:
و ما ارسلناک الا رحمة العالمین
« اى پیامبر گرامى - ما تو را برنگزیدیم ، مگر این که براى جهانیان رحمت و برکت باشى»(12)
نه این که وجود مبارک آن حضرت فقط براى جن ون انس رحمت است ؛ بلکه براى دشمن ترین دشمنان ایشان هم رحمت است . رحمت بودن حضرت آن لعین را هم در بر مى گیرد.
در کتاب معارج النبوة نقل شده : چون خداوند متعال ابلیس را از درگاه خود راند و او را مشمول لعن خود و ملائکه قرار داد، فرشته اى را بر آن داشت تا هر روز چند سیلى بر پشت گردن آن ملعون بزند. آن سیلى ها بسیار درد آور بود به گونه اى که اثر آن تا روز دیگر او را مى آزرد.
بعد از آن که خداوند وجود مقدس خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله وسلم را برگزید و آیه فوق را درباره ایشان نازل فرمود، شیطان به درگاه خداوند بنالید و عرض کرد:
خدایا! من نیز از عالمیان هستم ، آیا مرا از این آیه رحمت هیچ بهره و نصیبى نخواهد بود؟ رحمت آن حضرت شامل حال من نخواهد شد؟
خطاب آمد: چرا. رحمت وجود ایشان تو را هم بهره مند مى کند. سپس به آن فرشته اى که هر روز او را طپانچه مى زد فرمود: از هم اکنون طپانچه و سیلى بر او نزن ، و او را معاف دار تا او نیز از وجود مقدس آن حضرت و رحمت بودن ایشان بهره برده باشد و این آیه شامل حال او هم بشود.(13)
نه این که رحمت بودن آن حضرت فقط شامل حال ابلیس شد، بلکه همه شیاطین نیز از آن برخوردار شدند. مسلم است که همه شیاطین نعمت وجود را که بالاترین نعمت ها است به طفیل وجود مبارک آن حضرت مى دانند و اقرار دارند که وجود آنان در پرتو وجود آن حضرت است . آن چنان که در حدیث قدسى آمده :
لو لاک لما خلقت الا فلاک
اگر وجود مبارک تو نبود، زمین و آسمان - بهشت و جهنم و هر آن چه در جهان هست - را خلق نمى کردم. پس آفرینش همه چیز در سایه سار هستى فرستاده خدا معنا یافت(14)

شیطان و عمار یاسر :
عمار هم از جمله کسانى است که از اول ، زیر بار فرمان شیطان نرفت . از همان آغاز با او مخالف بود با مسلمان شدن و عبادتش او را اذیت مى کرد. چند مرتبه با شیطان کشتى گرفت و او را بر زمین زد.
چنان چه وارد شده : در یکى از سفرها، که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم با اصحاب خود مى رفتند، آب آنان تمام شد. آن حضرت به عمار فرمود: برو از چاهى که در فلان موضع بیابان است آب بیاور.
وقتى عمار کنار چاه رسید، مى خواست آب بردارد، شیطان آمد و گفت : نمى گذارم از این چاه آب بردارى ! زیرا چاه مسکن شیاطین است .
عمار در برابرش ایستاد و با او در افتاد. با یک حمله شیطان را بر زمین زد. سنگى برداشت و با آن بینى شیطان را شکست . وقتى روى سینه او نشست ، دید بسیار لاغر و رنجور است .
پرسید: آیا همه شیاطین چنین لاغراند؟ در جواب گفت : بعضى از شیاطین چاق و بعضى لاغرند، من هم که چنین لاغرم بر انسانى موکل هستم که موقع خوردن غذا بسم الله مى گوید و من نمى توانم از غذاهاى او بخورم ، از این رو لاغر شده ام .
سپس گفت : اى عمار! از روى سینه من بلند شو تا بار دیگر کشتى بگیریم ، اگر این دفعه نیز مرا به زمین زدى چیزى به تو یاد مى دهم که از آن نفع ببرى .
عمار از روى سینه او بلند شد و کشتى گرفتند. این بار هم شیطان را بر زمین زد و گفت : چیزى را که به من قول دادى ، بگو. شیطان گفت : اى عماربدان در هر خانه اى که قرآن خوانده شود به خصوص آیه الکرسى شیاطین از آن فرار مى کنند.
عمار یاسر او را رها کرد و مشک خود را پر آب نمود و برگشت خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ، و داستان را براى آن حضرت تعریف نمود.(15)

شیطان در جنگ بدر:
وقتى که لشکر اسلام و مشرکان در برابر هم صف بستند، و صف ها سامان گرفت ، ابلیس به صورت سراقه بن مالک نزد قریش آمد. قرآن در این باره مى فرماید:
-اى پیامبر! به یاد آر وقتى را که ، شیطان کردار زشت آنا را در نظرشان زیبا نمود - و براى فریب دادن آن جاهلان به شکل پیرمردى در آمد - و گفت : من با قبیله خود شما را یارى مى دهم و کارهاى پلیدشان را به دید آنان آراسته گردانید.
و نیز افزود: هم چنین امروز - مسلمانان تاب مقاومت شما را ندارند - احدى بر شما غالب نمى شود،و قال لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جارلکم و من امروز شما را امان دهنده ام و لشکرى بسیار از شیاطین را حاضر کرده و به کفار نشان داد و گفت : با این لشکر به کمک شما آمده ام و شما را پشتیبانم !.(16)
پرچم را به من دهید. سپس علم را به دست گرفت و از پیشاپیش لشکر حمله مى کرد. چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم چنین دیده دست نیاز به درگاه خالق بى نیاز بلند کرد و مشغول دعا و تضرع شد.
گفت : خدایا! اگر این ها کشته شوند، دیگر در این سرزمین کسى تو را نمى پرستد. جبرئیل نازل شد و گفت : یا رسول الله ! غمگین مباش ، خداوند مرا با هزار فرشته فرستاد. در همین هنگام ابر سیاهى با برق بسیار بر بالاى سر لشکر ظاهر شد حضرت ایستاد، مسلمانان صداى اسلحه از آن مى شنیدند، و آوازى شنیدند که مى گفت : نزدیک برو اى هیزوم (هیزوم نام اسبى است که آن روز جبرئیل بر آن سوار بود) چون ابلیس لعین جبرئیل امین را دید در حالى که دستش در دست حارث بن هشام بود علم را از دست انداخت و به عقب برگشت که فرار کند!
حارث گفت : اى سراقه ! کجا مى روى ؟ در چنین حالى ما را تنها مى گذارى ؟ ابلیس گفت : من مى بینم چیزى را که شما نمى بینید. من نیروى عظیمى از فرشتگان آسمان را مى بینم و شما نمى بینید! و گفت : از شما بیزارم . از قدرت و غضب و عقاب خدا مى ترسم که عقاب خداوند بسیار است .(17)
حارث به گمان آن که سراقه است گفت : اى سراقه ! تو دروغ مى گویى . من چیزى نمى بینم ، مگر فرومایگان مدینه را. شیطان با دست خود بر سینه حارث زد و دست خود را از دست او بیرون آورد و گریخت . در پى او مردم هم گریختند.
مولانا این تکه تاریخ و فرار شیطان از ترس ملائکه را در قالب اشعارى بیان کرده است :
همچون شیطان در سپه شد صد یکم
خواند افسون که اننى جار لکم
چون قریش از گفت او حاضر شدند
هر دو لشکر در ملاقات آمدند
دید شیطان از ملائکه اسپهى
سوى صف مؤمنان اندر رهى
ان جنودا لم تروها صف زده
گشت جان او زبیم آتشکده
پاى خود واپس کشیده مى گرفت
که همى بینم سپاهى من شگفت
گفت : حارث از سراقه شکل هین
دى(18) چرا تو مى نگفتى این چنین
گفت : این دم من همى بینم حرب
گفت : مى بینى جعاشیش عرب
مى نبینى غیر این لیک اى تو ننگ
آن زمان لاف بود این وقت جنگ
دى همى گفتى که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم به دم
دى زعیم الجیش(19) بودى اى لعین
وین زمان ، نامرد و ناچیز و مهین
تا بخوردیم آن دم تو و آمدیم
تو به تون (20) رفتى و ما هیزم شدیم
چون که حارث با سراقه گفت : این
از عتابش خشم گین شد آن لعین
دست خود خشمین ز دست او کشید
چون ز گفت اوش درد دل رسید
سینه اش را کوفت شیطان و گریخت
خون آن بیچارگان زین مکر ریخت
چون که ویران کرد چندین عالم او
پس بگفت انى برى منکم
کوفت اندر سینه اش انداختش
پس گریزان شد چو هیبت تاختش (21)

جبرئیل شیطان را دنبال کرد و به تعقیب او پرداخت تا به دریا رسیدند. در آب فرو رفت و گفت : پروردگارا! وعده ام دادى که تا آخر دنیا زنده بمانم ، به وعده خود وفا کن ، اى خدا! مگر از مهلتى که به من دادى پشیمانى ؟
عده اى از کفار کشته و عده اى اسیر شدند و بقیه هم به طرف مکه برگشتند. هنگامى که به مکه رسیدند گفتند: سراقه ما را فرارى داد.
خبر به سراقه رسید، نزد قریش آمد. سوگند یاد نمود و گفت : من از جنگ شما با خبر نشدم تا وقتى که خبر گریختن شما را شنیدم . من در آن جنگ اصلا حاضر نبودم .
وقتى مسلمان شدند، تازه فهمیدند آن کسى که گریخت شیطان بوده که به شکل سراقه در آمده و باعث شکست آنها شده است .(22)

چهار زن از دست شیطان رهیدند :
از آن جایى که شیطان قسم خورده همه فرزندان آدم را گمراه نمایند و هر گروهى را با نقشه اى از راه بیرون کند، و تا کنون انجام داده و بعدا هم انجام خواهد داد؛ یکى از آنها که براى او خیلى هم آسان مى باشد طایفه زنان اند. اولین کسى را هم که گول زد و وسوسه اش در او اثر نمود حضرت حوا، مادر آدمیان بود.
روزى آن ملعون پیش رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم آمد، حضرت از او چند چیز پرسید و او هم همه را پاسخ داد. یکى از آنها این بود: رفیقان تو کیان اند؟ پاسخ داد: دروغ گویان ، غمازان و زنان . پرسید: دام تو چیست ؟ گفت : زنان . به واسطه اینان مردان را از راه مستقیم بیرون مى برم ، و خود ایشان را با مکر و حیله و دل سوزى به کارهاى ناشایسته وادار مى کنم و به این وسیله ، جهنمى مى نمایم .
فرمود: چه تعداد از زنان از تو فرمان بردارى مى کنند و تابع تو هستند. عرض ‍ کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! آن قدر زیاداند که نمى توان شماره کرد و به حساب آورد. ممکن است از هزاران زن فقط یکى از من اطاعت نکند و بقیه گوش به فرمان من هستند و مایه دل گرمى و امید من به آنان است .
آن حضرت علیه السلام پرسید: تا به حال بر چند زن غالب نشدى و نتوانستى بر آنان چیره شوى ؟ عرض کرد: یا رسول الله ! تا به حال بر چهار زن دست نیافتم - و آنان زنان نمونه بوده اند.
نخست آسیه ؛ زن فرعون ، دختر مزاحم ، عمرى در خانه فرعون ، که ادعاى خدایى مى کرد، زندگانى نمود و یک لحظه به خداى خود کافر نشد و فرعون را به خدایى نپذیرفت . مطیع پیغمبر زمان خود حضرت موسى (ع) بود و در پایان هم به دست فرعون به شهادت رسید.
دوم مریم ؛ مادر حضرت عیسى علیه السلام که از روز تولد در بیت المقدس ‍ بوده و از اول تا آخر عمرش به عبادت خداوند متعال به سر برد و دست نامحرمى به وى نرسید. خداوند از لطف و عنایت خود بدون شوهر، حضرت عیسى (ع ) را به او عنایت کرد.
سوم خدیجه ؛ همسر و حرم تو. آن زنى که همه دارایى خود را به تو سپرد و همه را وقف اسلام و هدف شما نمود. در لحظات دشوار از اسلام و مکتب تو پشتیبانى کرد.
چهارم ؛ که از همه آنان بهتر و گرامى تر است ، دخترت فاطمه (س ) مى باشد. در همه دنیا زنى به خوبى و شایستگى و ایمان و علم و اخلاق او نیامده است (23)

حضور شیطان موقع نماز :
زمانى که انسان مى خواهد نماز بخواند، شیاطین دور او را مى گیرند تا نگذارند نماز برگزار شود. وعده مى دهند که هنوز زود است و براى نماز وقت زیادى مانده ، فعلا خسته اى قدرى استراحت کن ، الان گرسنه اى قدرى غذا بخور، بعدا نماز را خواهى خواند.
بعد از این که مشغول نماز شد او را وسوسه مى کنند و توجه او را از نماز و اطاعت منصرف مى نمایند. و به چیز دیگرى مشغول مى دارند، فکر انسان را به همه جا مى برند به جز نماز.(24)
حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرموند: وقتى بنده اى مشغول نماز و ذکر خدا مى شود: شیطان مى آید و به او مى گوید: به یاد فلان چیز باش ، فکر فلان کار را بکن ، این قدر وسوسه مى کند تا انسان را از فکر نماز بیرون ببرد و به شک اندازد، به طورى که نداند چند رکعت نماز خوانده است .
در حدیث دیگرى آمده : وقتى انسان مشغول نماز شد شیطان مى آید سد راهش مى شود و تحریکش مى کند تا از نماز دور گردد. در این موقع جنگ و نزاع میان نمازگزار و شیطان بر پا مى شود(25)
به همین جهت آن مکانى را که براى نماز انتخاب شده محراب مى گویند، محراب مکان حرب و جنگ است ، چون شیطان موقع نماز در آن مکان مى آید، وسوسه مى کند که انسان را منصرف کند و انسان کوشش مى نماید با او مخالفت نماید گاهى شیطان غالب مى شود، و توجه انسان را از نماز بیرون مى برد و گاهى انسان ، این زد و خورد تا آخر نماز ادامه دارد.
لذا به انسان دستور داده شده که : وقتى مى خواهد نماز یا قرآن بخواند، از اول آمده باشد، و خود را مسلح نماید، ضربه اول را به او بزند و آن ضربه پناه بردن به خدا از شر شیطان و وسوسه هاى اوست ، قرآن هم با کمال صراحت مى فرماید:
هنگام قرآن خواندن ، پناه به خدا ببر از شر شیطان رانده شده (26)

خواسته شیطان از این زن هنگام نماز:
در زمان حضرت عیسى بن مریم علیه السلام زنى بود پرهیزگار و با خدا. وقت نماز هر کارى را رها مى کرد و مشغول نماز مى شد.
روزى مشغول پختن نان بود که مؤ ذن بانگ اذان داد و مردم را به نماز فرا خواند. این زن دست از نان پختن کشید و مشغول نماز شد. چون به نماز ایستاد، شیطان در وى وسوسه کرد و گفت :اى زن ! تا تو از نماز فارغ شوى همه نان هاى تو مى سوزند.
زن در دل خود جواب داد: اگر همه نانها بسوزد، بهتر است تا این که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد و عذاب شوم .
شیطان بار دیگر وسوسه کرد که :اى زن ! پسرت در تنور افتاد و بدنش ‍ سوخت . زن در دل جواب داد: اگر خداوند مقدر کرده است که من در حال نماز باشم و پسرم در آتش تنور بسوزد، من به قضاى خدا راضیم و نماز خود را رها نمى کنم و اگر خدا بخواهد او را از سوختن نجات مى دهد.
در این حال شوهر زن از راه رسید، زن را دید که مشغول نماز است و تنور هم روشن مى باشد، در تنور نان ها را دید که پخته شده ولى نسوخته است و فرزندش در میان آتش بازى مى کند و به قدرت خدا آتش در او اثر نداشت .
وقتى زن از نماز فارغ شد دست او را گرفت نزدیک تنور آورد و گفت : داخل تنور را نگاه کن . وقتى زن به درون تنور نگاه کرد، دید فرزندش سالم و نان ها پخته شده بدون آن که سوخته باشد. زن فورا سجد شکر به جاى آورد و خداى خود را سپاس گزارد.
شوهر، فرزند خود را برداشت و پیش حضرت عیسى علیه السلام برد و داستانش را براى آن حضرت تعریف کرد! او فرمود:اى مرد! برو از همسرت بپرس چه کرده و با خداى خود چه رابطه اى داشته ؟ شوهر آمد و از او سوال نمود. زن در جواب گفت : من با خداى خود عهد کرده ام چند عمل نیک را انجام دهم . آنها عبارت اند از:1- همیشه کار آخرت را بر کار دنیا مقدم بدارم 2- از آن روزى که خود را شناختم بدون وضو نبوده ام 3- همیشه نماز خود را در اول وقت مى خوانم 4- اگر کسى بر من ستم کرد و مرا دشنام داد کینه او را در دل نگیرم ، و او را به خدا واگذارم 5- در کارهاى خود به قضاى الهى راضى باشم 6- سائل را از در خانه ام مایوس نکنم 7- نماز شب را ترک ننمایم .
حضرت عیسى فرمود: اگر این زن مرد بود، پیغمبر مى شد، چون کارهاى پیغمبران را مى کند و شیطان نمى تواند او را فریب دهد.(27)

شیطان در شکم بت:
شیطان براى فریفتن مردم از هر راهى استفاده مى کند حتى از زبان بت و داخل شدن در شکم آن . در این باره به داستان زیر توجه کنید:
عمر بن جبله کلبى مى گوید: روزى گوسفندى براى بتى قربانى کردم . از درون بت صدایى شنیدم که گفت : یا عصام ، یا عصام ، اسلام آمد، بت ها نابود شد، خون ها محفوظ ماند و صله رحم رواج پیدا کرد.
عمرو مى گوید: من از این قضیه تعجب کرده و گوسفندى دیگرى قربانى کردم . باز صدایى از بت خطاب به بکر بن جبل شنیدم که مى گفت : پیامبر مرسل (ص) آمد، اهل یثرب او را تصدیق مى کنند، و اهل نجد و تمامه ، و اهل فلج و یمامه او را تکذیب مى نمایند.
بعد از این قضیه ، عمرو بن جبله و بکر بن جبل خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و اسلام آوردند. در این هنگام شیطانى که نامش مسعر بود از درون بت هبل اشعارى در تعریف و تمجید از بت و بت پرستى خواند. بعد از شنیدن این اشعار، تمام بت پرستان به سجده افتادند؟! دوباره شیطان خطاب به مردم گفت : فردا هم بیایید تا درباره بت پرستى بیشتر براى شما سخن بگویم . - بت پرستان به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم گفتند: - تو هم فردا باید به مسجد الحرام بیایى و حقیقت را از زبان این بت بزرگ بشنوى . پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از این داستان افسرده خاطر گردید. در این هنگام ، یکى از جن هاى مؤمن پیش آن حضرت آمد و گفت : یا رسول الله ! حتما فردا شما هم تشریف بیاورید. من شیطانى را که از درون بت سخن مى گفت کشتم و خود به جاى او سخن خواهم گفت .
روز بعد همه بت پرستان ، طبق گفته شیطان ، گرد آمده و به انتظار پیامبر (ص ) ماندند. وقتى آن حضرت وارد مسجدالحرام شد تمام بت ها سرنگون شدند!! مشرکان فورا آنها را به جاى خود قرار داده و به بت هبل گفتند: سخنانى که دیروز قول دادى ، به گوش محمد برسان ؟! ناگهان از داخل شکم بت هبل صدایى بر آمد و از آن حضرت تعریف و تمجید بسیارى کرد و بت پرستى را باطل اعلام نمود و گفت :
اى مردم ! بعد زا موسى و عیسى ، حضرت محمد (ص ) پیامبر بر حق است . مردم باید از وى پیروى کنند و بت پرستى را ترک نمایند که آن باطل است .
بت پرستان شرمگین و خجالت زده به هم گفتند: محمد بتها را هم فریب داده ؛ همان طور که خود را فریب داده و عده اى را به دین خود دعوت کرده است .(28)

شیطان در عید غدیر فریاد کشید :
یکى از جاهایى که شیطان فریاد کشید، فرزندان خود را جمع کرد و درد دل خود را براى آنان باز گفت و راه چاره اى خواست ، روز عید غدیر بود. آن گاه که حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم على بن ابى طالب را خلیفه بعد از خود خواند.
جابر از امام محمد باقر علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت فرمود: زمانى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم در عید غدیر خم دست على را گرفت ، بلند کرد و به مردم معرفى نمود و جانشین بعد از خود قرارش داد. شیطان در میان لشکریان خود نعره اى کشید که تمام لشکریان و اولاد او در هر کجا بودند اطراف او فرود آمدند و گفتند: اى مولاى ما! چه مصیبتى به تو رسیده این قدر ناراحتى ؟ ما تا به حال فریادى از این وحشتناک تر از تو نشنیده بودیم !
شیطان به آنها گفت : این پیغمبر امروز کارى را انجام داد که اگر به آخر رسد و عملى شود کسى تا روز قیامت ، خدا را معصیت و نافرمانى نمى کند - همه به سوى دین و تقوا و - خداشناسى ، ولایت و امامت پیش مى روند، از راه رستگارى قدم فراتر نمى گذارند - گفتند: اى بزرگ ما! ناراحتى به خود راه مده ، ماءیوس مباش ، تو کسى هستى که آدم را از بهشت بیرون کردى ، او را بدبخت نمودى ، براى این امر مهم هم ، در آینده فکرى خواهى کرد - در همین موقع منافقین که در جمعیت بودند، گفتند: این مرد از روى هوا و هوس حرف مى زند، نه این که دستور خداوند باشد!
آن دو نفر (ابوبکر و عمر) به هم گفتند: او (حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم ) دیوانه شده که چنین کارى را انجام داد. آیا نمى بینید چگونه چشمان او در کاسه سرش دور مى زند مى چرخد. سپس شیطان رو به طرف داران خود کرد و گفت : آیا مى دانید من در گذشته با آدم در آویختم و او را از بهشت بیرون کردم ؟ آنها گفتند: چرا؟
شیطان گفت : آدم عهدى با خدا بسته بود فراموش کرد و نقض نمود، ولى به خدا کافر نشد و او را پرستش مى کرد. این قوم و جمعیت (از جمله ابوبکر و عمر) عهدى که با خدا بسته بودند شکستند و به خدا و رسولش کافر شدند.
پس از آن که حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم رحلت نمود، مردم در سقیفه بنى ساعده اجتماع کردند و حق را از على گرفتند، ابوبکر را روى کار آوردند. شیطان تاجى بر سر گذاشت ، لباس کبر و بزرگى پوشید، منبرى اختیار کرد و بالاى آن رفت و جمیع لشکریان خود را از سواره نظام و پیاده دور خود جمع کرد. به آنها گفت : شادى کنید، مجلس ساز و آواز برپا سازید، خوشحالى نمایید - چون با این کلماتى که منافقین مى گویند و به آن حضرت توهین مى کنند - دیگر کسى خدا را اطاعت و عبادت نمى کند. تا وقتى امام آنها امام زمان بیاید و مردم را به راه مستقیم برگرداند.
جابر مى گوید: بعد، امام باقر علیه السلام این آیه را تلاوت فرمودند:
و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المومنین
شیطان ظن و گمان باطل خود را به عنوان صدق و حقیقت در نظر مردم جلوه داد مردم او را اطاعت نمودند، مگر عده اى از مؤمنان که او را اطاعت نکردند.(29)
تاویل آیه چنین است : وقتى منافقان در غدیر خم گفته بودند: آن حضرت از روى هوى حرف مى زند، ابلیس گمان کرده بود که بعد از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مردم امامت را رها خواهند کرد. ظن ابلیس به حقیت تبدیل شد و همه امامت را رها کردند مرگ چند نفرى .(30)

خواب شیطان:
از آیه :"لا تاخذه سنه و لا نوم " (31) یعنی "خداوند خواب و حالت خواب ندارد" معلوم می شود که تنها ذات اقدس احدیت است که نمی خوابد و همه مخلوقات از خواب و خواب آلودگی ناگزیرند. چنان که امام صادق علیه السلام می فرماید :"به غیرازخداوند متعال همه خواب دارند حتی فرشتگان ".همه چیز حتى درختان و گیاهان در زمستان مى خوابند. شیاطین هم مانند همه آنها مى خوابند. اما چگونگى خواب و وقت و مدت آن به درستى معلوم نیست . آنها کجا مى خوابند و چگونه خواب مى روند، مشخص ‍ نیست . فقط نحوه خواب آنها را مى توانیم این گونه بگوییم . از روایات به دست مى آید که : شیاطین به خلاف پیامبران بر روى صورت و پیامبران به پشت مى خوابند.
حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم در یکى از وصیت هاى خود به على علیه السلام فرمود: یا على علیه السلام خوابیدن بر چهارقسم است :
1- خواب انبیا: آنها بر پشت مى خوابند به طورى که صورت آنها به طرف آسمان است .
2- خواب مؤمنان : آنها به طرف راست مى خوابند به طورى که دست راست آنان به زیر بدنشان قرار گیرد.
3- خواب کفار و منافقان : که آنان به طرف چپ مى خوابند.
4- خواب شیاطین : که آنان به رو و شکم مى خوابند.(32)این حدیث که درصدد بیان کیفیت خواب چهار گروه نام برده است ظاهرا اشاره به خواب و چگونگی آن در شیاطین که از جن می باشند دارد و انسان را از این گونه خوابیدن برحذر می دارد.

ادامه دارد .....

منابع وپی نوشتها :
1- کیفر کردار ج 4 ص 7)
2- بحارالانوار ج 63 ص 229
3- بحارالانوار ج 77 ص 57 وعدة الداعی ص 66
4-ابلیس مجلس 26
5- همان
6- رجوع شود به کتاب تاثیر قرآن در جسم وجان
7- ابلیس مجلس 27
8- حیوه القلوب ج 1 ص 201
9- اقتباس از حیوة القلوب ج 1 ص 203تا 206
10- حیات القلوب ج 2 ص 72 ، منتهى الامال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 18.
11- حیات القلوب ج 2 ص 74
12- انبیاء آیه 106
13- معارج النبوة ص ؟
14- غوالی اللولی ص
15- کتاب ابلیس ص 119
16- سوره انفال آیه 47
17- همان
18- دی مخخف دیروز است
19- فرمانده لشکر
20- تون :آتش خانه حمام بوده که سابقا در آن آتش میکردند وآب حمام گرم میشد
21- مثنوی دفتر سوم ص 588
22- حیات القلوب ج 2 ص 492
23- سراج القلوب ص 98
24- وسایل الشیعه ج 5 ص 345 ،کتاب وافی ج 8 ص 922
25- لئالی الاخبار ج 4 ص 28
26- سوره نحل آیه 97
27- عرفان اسلامی ص 300
28- بحار الانوار ج 18 ص 19 باب 10
29- سبا آیه 22
30- بحار الانوار ج 28 ص 256
31- سوره بقره آیه ۲۵۵
32- بحارالانوار ج 63 ص 203،وسائل الشیعه ج۴ ص۱۰۶۷

زندگینامه شیطان قسمت هشتم

$
0
0

سؤال موسى از شیطان:
روزى حضرت موسى بن عمران علیه السلام براى مناجات به کوه طور مى رفت . در بین راه به شیطان برخورد و شروع کرد با او صحبت کردن و شیطان هم جواب مى داد.
موسى علیه السلام فرمود: چرا آدم را سجده نکردى تا به لعنت خدا و ملائکه و جن و انس گرفتار نشوى ؟ در جواب گفت :اى موسى ! من به تو راست مى گویم . غرض خداوند سجده بر آدم نبود، بلکه مى خواست مرا بیازماید و بداند آیا من غیر او را سجده مى کنم یا خیر! ولى من چون عاشق خدا بودم ، حاضر نشدم غیر او را سجده کنم و دست از عبادت او بردارم

 

پور عمران بدن غرقه نور
مى شد از بهر مناجات به طور
دید در راه سرد و نان را
غایت لشکر محزونان را
گفت : کز سجده آدم به چه رو
تافتى روى رضا راست بگو
گفت : شیطان به تو مى گویم راست
که تو را نى خبر از عالم ماست
من و ما نیست میان من و دوست
آن چنانم که خدا گویدم اوست .
گفت : موسى که اگر کار این است
لعن و طعن تو چرا آیین است
گفت : شیطان که از این گفت و شنود
امتحان کردن من بد نه سجود
گفت : عاشق که بود کامل سیر
پیش جانان نبرد سجده به غیر
این دم از کمشکش خود رستم
پیش زانوى ادب بنشستم

هم چنین در جواب شخص دیگرى که از او پرسید: چرا آدم را سجده نکردى تا مورد لعن ابدى قرار نگیرى ؟ گفت : مثلى براى تو بیاورم تا مطلب معلوم شود.
مردى دختر سلطان را دید و عاشق او شد. داستان عشق او در شهر پیچید. روزى دختر سلطان به آن مرد گفت : مرا خواهرى است از من زیباتر، که من کنیز او هم نمى شوم و حسن و جمال او از من بهتر است .

گر ببینى خواهرم را یک زمان
تیر مژگانش کند پشتت کمان
بنگر اکنون گر ندارى باورم
کز عقب مى آید اکنون خواهرم

آن مرد که مدعى عشق بود پشت سر خود نگاه کرد تا او را ببیند. دختر دست بر سینه اش زد و او را انداخت .گفت :

گر عاشق بدى یک ذره اى
کى شدى هرگز به غیرى غره اى
قصه ابلیس و این قصه یکى است
من ندانم تا کرا اینجا شکى است
ترک سجده از حسد گیرم که بود
آن حسد از عشق خیزد نه از سجود(1)


شیطان دامهاى خود را به یحیى نشان داد:
امام رضا از اجداد خود علیهم السلام نقل مى کند: شیطان از زمان حضرت آدم (ع ) تا هنگامى که حضرت عیسى علیه السلام به پیغمبرى رسید نزد انبیا مى آمد، و با ایشان سخن مى گفت و سؤال هایى مى کرد، با حضرت یحیى (ع ) بیشتر از دیگر پیغمبران آمد و رفت داشت .
روزى حضرت یحیى علیه السلام به او فرمود: اى ابومره(این لقب شیطان است) مرا به تو حاجتى است . شیطان گفت : قدر تو از آن بزرگ تر است که حاجت تو را بتوان رد نمود. آن چه مى خواهى بپرس تا پاسخ گویم .
حضرت یحیى (ع ( فرمود: مى خواهم دام هاى خود را که بنى آدم را به آنها گرفتار مى کنى به من نشان دهى !
آن ملعون پذیرفت و به روز دیگر وعده کرد. چون صبح شد، حضرت یحیى در خانه را بازگذاشت و منتظر او نشست . ناگاه دید که صورتى در برابرش ‍ ظاهر شد، رویش مانند روى میمون ، بدنش مانند بدن خوک ، طول چشم هایش در طول رویش ، هم چنین دهانش در طول رویش است . دندانهایش یک پارچه استخوان بود، چانه و ریش نداشت ، دو سوراخ دماغش به طرف بالا بود، آب از چشمش مى ریخت ، چهار دست داشت ، دو دست در سینه او و دو دست دیگر در دوش او رسته بود. پى پاهایش در پیش رویش و انگشتان پاهایش در عقب مى باشد و به قول شاعر که مى گوید:
ندانم کجا دیدم اندر کتاب
که ابلیس را دید شخصى به خواب
به بالا صنوبر به دیدار حور(2)
چه خورشیدیش از چهره مى تافت نور
فرا رفت و گفت : اى عجب این توئى
فرشته نباشد بدین نیکویى
تو کاین روى دارى و حسن و قمر
چرا در جهانى به زشتى سمر(3)
چرا نقش بندت در ایوان شاه
بدیدم دهن روى کرده است و زشت و تباه
تو را سهمگین(4) روى پنداشتند
به گرما به در زشت بنگاشتند
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زارى بر آورد بانک و غریو
که اى نیک بخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است
برانداختم بیخشان از بهشت
کنونم ببین مى نگارند زشت

حضرت یحیى دید آن ملعون قبایى پوشیده و کمربندى بر روى آن بسته ، بر آن کمر بند رشته و نخ ‌هایى رنگارنگ آویخته ، بعضى سرخ و بعضى سبز، به هر رنگى رشته اى در آن میان دیده مى شد، زنگ بزرگى در دست و کلاه خودى بر سر نهاده و بر آن کلاه قلابى آویزان کرده است !
تا که حضرت یحیى او را به این هیئت دید، از او پرسید: این کمربند چیست که در میان دارى ؟ گفت : این علامت انس گیرى و محبوبیت است که من پیدا کرده ام و براى مردم زینت داده ام .
فرمود: این رشته هاى رنگارنگ چیست ؟ گفت : اینها اصناف زنان است که مردم را با رنگ هاى مختلف و رنگ آمیزى هاى خود مى ربایند!
فرمود: این زنگ که به دست دارى چیست ؟ گفت : این مجموعه اى است که همه لذت ها در آن جمع گشته . (مانند طنبور، بربط، طبل ، ناى و غیره .) چون جمعى به شراب خوردن پرداخته و لذتى نبرند من این رنگ را به حرکت در مى آورم تا مشغول خوانندگى و ساز شوند، چون صداى آن را شنیدند، از طرب و شوق از جا به در مى روند. یکى رقص مى کند، دیگرى بشکن مى زند و آن دیگر جامه بر تن مى درد.
حضرت یحیى (ع ) فرمود: چه چیز بیشتر موجب کامیابى تو مى گردد؟ گفت : زنها، که آنها تله هاى من هستند. چون نفرین و لعنت هاى صالحان بر من جمع مى شود، نزد زنها مى روم و از آنها سرخوش مى شوم .
حضرت یحیى (ع ) فرمود: این کلاه خود که بر سرگذاشتى چیست ؟ گفت : با این کلاه ، خود را از نفرین هاى صالحان حفظ مى کنم . فرمود: این قلاب که بر کلاه آویزان کرده اى چیست ؟ گفت : با این ، دلهاى صالحان را مى گردانم و به سوى خود مى کشم .
آن حضرت فرمود: تا حال هرگز بر من دست یافته اى ؟ گفت : خیر، ولیکن در تو یک خصلت هست که مرا خرسند مى سازد. فرمود: آن کدام است ؟ جواب داد: هنگام افطار، قدرى غذا بیشتر مى خورى و این موجب سنگینى تو مى شود و دیرتر به عبادت برمى خیزى .
حضرت فرمود: من با خدا عهد کردم که هرگز از طعام سیر نشوم ، تا خدا را ملاقات نمایم . شیطان هم گفت : من نیز عهد کردم که دیگر هیچ مسلمانى را نصیحت نکنم تا خدا را ملاقات کنم . پس بیرون رفت و دیگر به خدمت آن حضرت نیامد(5)

صدقه دادن از زبان شیطان:
اگر چه شیطان با دادن صدقه مخالفت مى کند و از کسانى که مى خواهند از مال خود به نیازمندان ببخشند جلوگیرى مى نماید، اما وقتى که از ویژگى هاى صدقه دادن از او مى پرسند، حقیقت و منافع صدقه را بیان مى کند.
در یک دیدار، حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم چند سؤ ال از او کردند، او همه را جواب داد. یکى از سؤ ال ها این بود که حضرت فرمود: اى ملعون ! صدقه دادن امت من نزد تو چگونه است و منافع صدقه چیست ؟ شیطان در جواب حضرت عرض کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! در صدقه دادن امت تو شش خصلت و منفعت است .
اول این که ، با صدقه و بخشش کردن ، نه تنها مال انسان کم نمى شود، بلکه هر روز بر دارایى صدقه دهنده افزوده مى شود.(6)
دوم این که ، به واسطه صدقه دادن ، عمر طرف زیاد و مرگ هاى ناگهانى و حوادث ناگوار از او برطرف مى گردد.(7) - حدیثى در این باره وارد شده که صدقه دادن هفتاد نوع بلا را برطرف مى کند.(8)
سوم ، با صدقه دادن توانگرى پیدا مى شود و فقر و نادارى از بین مى رود.(9)
چهارم ، صدقه به صاحبان و صدقه دهندگان خود تندرستى مى دهد، از دردها و رنج هاى گوناگون نجات مى یابند.
پنجم ، کفه اعمال صدقه دهندگان در روز قیامت سنگین مى شود و به خوبى و بدون ترس از پل صراط مى گذرند.
ششم ، صدقه در روز قیامت دیوارى مى شود بین آتش جهنم و بخشش ‍کنندگان ، به طورى که آتش جهنم نمى تواند به آنان اذیت رساند.(10)
نیز آن حضرت در این باره فرمودند: صدقه دادن پشت و کمر شیطان را مى شکند.(11) درباره گفته هاى شیطان روایات زیادى در کتاب هاى حدیث موجود است مى توان از آنها استفاده کرد.
هم چنین آن حضرت فرمود: درباره وصى و جانشین من امیرالمؤمنین علیه السلام چه مى گویى ؟ آیا تا حال بر او دست یافته اى ؟ عرض کرد: من هرگز بر آن حضرت دست نیافته ام و نخواهم یافت . فقط راضیم که او مرا به حال خود واگذارد و اذیتم نکند؛ تاب دیدار آن حضرت را ندارم ، چون او را ببینم مانند پنبه اى که در آتش افتد و بسوزد، مى سوزم .

شیطان هم این را نمى پذیرد:
مردم بر سه دسته اند؛ یک دسته را فقط خدا مى پذیرد و یک دسته را فقط شیطان ، دسته سوم را نه خدا مى پذیرد و نه شیطان .
آن دسته اى که نه مورد قبول شیطان و نه مورد قبول خدا هستند، کسانى اند که با آبروى مردم بازى مى کنند و با هر وسیله ممکن مى خواهند حیثیت و آبروى مؤمنان را بریزند.
یکى از صفات بسیار زشت و ناپسندى که قرآن هم بارها آن را نهى کرده ، ریختن آبروى مردم است و حتى براى آن ، وعده عذاب و مجازات داده شده .
بردن حیثیت و آبرو، ممکن است از چند راه باشد یا با مسخره کردن مردم و خنداندن عده اى از دوستان باشد تا وسیله تفریحى فراهم شود که نتیجه اش ‍ خود را برتر و دیگران را پست تر شمردن است .
ممکن است از راه ایجاد بدبینى و بدگمانى در میان دیگران باشد، که این صفت نه تنها به طرف مقابل و حیثیت او لطمه وارد مى کند، بلکه براى خود او نیز بلایى است بزرگ ؛ زیرا سبب مى شود او از چشم مردم بیفتد. چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرماید:« کسى که به مردم گمان بد داشته باشد از همه کس مى ترسد و وحشت دارد»
ممکن است آبرو بردن از راه غیبت کردن دیگران باشد و این از بزرگ ترین گناهان شمرده شده . گناه آن از عمل زنا بالاتر است ! چه غیبت با زبان باشد، چه با چشم و ابرو و اشاره .
ممکن است از راه جست و جو کردن از کار دیگران ، و به دست آوردن اسرار و افشاى آنها باشد. که آیات و روایات زیادى در نهى از آن وارد شده .(12)
ممکن است با القاب زشت و ناپسند حیثیت شخص را لکه دار نمود و آنها را با لقب هاى زشت تحقیر و کوچک نماید و آبروى مردم را ببرد(13)
ممکن است اشخاص را مورد لعن و عیب جویى قرار دهد و با این وسیله مردم را بى اعتبار کند(14) کسانى که با یکى از این صفات ، حیثیت و آبروى افراد را ببرند، جزو هیچ حزبى نخواهند بود، حتى حزب شیطان .
امام صادق علیه السلام در این باره مى فرماید: کسى که به منظور عیب جویى و ریختن آبروى مؤمنى ، سخن بگوید تا او را از نظر مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خودش بیرون کرده ، به سوى ولایت شیطان مى فرستد، و شیطان هم او را نمى پذیرد.(15)

شیطان و شراب خواران قمار باز:
از جمله چیزهایى که شیطان را به سرمایه گذارى روى آن تشویق مى کند، اختلاف انداختن در میان مردم است ، چون بر اثر دشمنى ، آمد و شدها قطع شده و اختلاف و جدایى پدید مى آید. در نتیجه به زد و خورد و کشت و کشتار، مى انجامد و مایه خرسندى او مى گرد.
به طورى که قرآن گفته : عداوت و دشمنى از شراب و قمار ناشى مى شود(16) انسان شراب خورد عقل خود را از دست مى دهد و دیگر کسى را نمى شناسد، مانند حیوان درنده به همه افراد حمله مى کند و آنها را مى زند، مجروح کرده و مى کشد. تاریخ به یاد دارد، کسان زیادى که در اثر شرب خمر کشته و مجروح شده اند.
و قمار باز، وقتى باخت دشمنى برنده را در دل مى گیرند و در کمین مى نشیند، هر وقت فرصت پیدا کرد انتقام خود را از وى مى گیرد.
قمار باز چندین ساعت تمام حواس خود را جمع کرده تا بر حریف خود غالب شود. او به هیچ چیز جز برنده شدن نمى اندیشد، اگر ناکام بماند با تنى رنجور و اعصابى در هم ریخته به مردم پرخاش مى کند و ناسازگارى مى نماید و اگر خسته به خانه و بازار رود. دیگر تحمل شنیدن هیچ چیز را ندارد و حاضر است به بهانه هاى پوچ زمینه اى فراهم شود که با مردم نبرد کند، همان چیزى که شیطان به دنبال آن است .
طبق گفته قرآن و اخبار: چند چیز از خواسته هاى شیطان است . مانند شراب و قمار، بت پرستى و بخت آزمایى ، بازى با شطرنج و حتى بازى بچه ها با پول و گردو. کسانى که این بازى ها را مى کنند، سینه خویش را براى شیطان لانه کرده اند نه نام خدا و رحمان
تا به کى ابلیس را بر عرش یزدان راه دادن
از چه دیو دزد را بر گنج دل محرم نمودن

شیطان و ربا خواران :

یکى از گناهان کبیره در اسلام ، رباخوارى است که خداوند به خورندگان آن وعده عذاب داده و آن را از هر گناهى بزرگتر به حساب آورده است . حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: ربا هفتاد نوع است و کوچکترین آن پیش خدا مانند کسى است که با مادر خود نزدیکى کرده باشد.(17)
روایتى دیگر از جمیل بن دراج از امام صادق علیه السلام مى گوید آن حضرت فرمود: یک درهم ربا پیش خدا از هفتاد زنا که تمام آنها با محارم انسان در بیت الله الحرام انجام شده باشد، بزرگتر است .(18)
از حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده : وقتى مرا به آسمان بردند، مردانى را دیدم که شکم آنها مثل خانه هایى است که پر از مارها باشند و از بیرون داخل آنها پیدا است . پرسیدم : اى جبرئیل ! اینان چه کسانى هستند؟ گفت : این ها ربا خواران اند.(19)
و به گفته قرآن : ربا خواران روز قیامت بر نمى خیزند مگر مانند کسى که شیطان آنان را مس کرده باشد.(20)
علامت ربا خواران این است که شیطان ، هم در دنیا و هم در آخرت آنان را مس مى کند و حالت جنون و صرع به آنها دست مى دهد. تعادل خود را از دست مى دهند و مانند دیوانگان به این طرف و آن طرف مى افتند.
درباره مس شیطان در دنیا، روایتى از امام صادق علیه السلام هست که گوید: رباخوار از دنیا بیرون نمى رود، مگر این که به نوعى از جنون دچار خواهد شد.
این روایت ، مس شیطان در دنیا را بیان مى کند: در همین دنیا ربا خوار، اگر چه یک روز به آخر عمرش باقى مانده باشد، به صرع و جنون و از کار افتادن مغز گرفتار مى شود.(21)
و اما مس شیطان بر رباخوار، در آخرت این که مال ربایى و ثروت حرامشان و بال آنان خواهد شد. حدیثى است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود: هنگامى که به معراج رفتم ، دسته اى از مردم را دیدم که شکم آنان بس بزرک بود، هر چه تلاش مى کردند برخیزند و راه بروند، براى آنان ممکن نبود و پى در پى به زمین مى خوردند. از جبرئیل پرسیدم این چه افرادى هستند؟ و جرمشان چیست ، جواب داد: این ها ربا خواران هستند(22)
هم چنین ممکن است روز رستاخیز و هنگام زندگى در آن جهان در شکل دیوانگان و مصروعان محشور شوند.!
شیطان ، اول انسان را به ربا گرفتن وادار مى کند و در آخر عمر هم او را به جنون و دیوانگى و از کار افتادن مغز دچار مى نماید. در قیامت هم بى اختیار شدن و پى در پى به زمین خوردن و در آخرین مرحله هم انسان را محکوم کردن و گناه را به گردن او انداختن است .

طبل زدن شیطان:
شیطان هم مانند جارچیان دنیا براى جمع کردن مردم به زیر پرچم خود طبل مى زند، طبلى دارد که هر وقت مى خواهد مردم را از یاد خدا غافل کند و هر دسته اى را به هر راهى که مى خواهد بکشاند، دوال(23) را محکم بر طبل مى زند. وقتى صداى آن بلند شد مردم هر چند مشغول نماز و دعا، جماعت و جمعه ، یا در مسجد و تکیه باشند، کار خود را رها کرده و با عجله خود را به زیر پرچم آن ملعون مى رسانند.
در حدیثى وارد شده : که پیغمبرى از پیغمبران الهى در مسجد با خداى خود مناجات مى کرد و مى گفت : خداوندا! از تو مى خواهم که شیطان را با سیمایش به من نشان دهى تا او را ببینم و برنامه و کار او را بشناسم . از خداوند فرمان رسید که : اى پیامبر! از مسجد بیرون رو او را خواهى دید. وقتى آن پیغمبر از مسجد بیرون آمد، ابلیس را دید که بر در مسجد ایستاده در حالى که پرچمى در دست ، و طبلى به گردن دارد و تیرى به کمر بسته است . آن پیغمبر فرمود:اى ملعون ! آنها چیست ؟
گفت : اى پیامبر خدا! من هر روز با این وضع به در مسجد مى آیم و یکى از یاران خود را به داخل مسجد مى فرستم تا وقتى مردم سلام نماز را مى دهند، در دل ایشان وسوسه کند. در این هنگام من دوال را بر طبل مى زنم و سه مرتبه به آواز بلند ندا مى دهم .
نداى اول این است که«الطمع الطمع » چون این ندا به گوش ‍ جمعى از مردم طمع کار رسد، در همان ساعت روى از نماز بگردانند و در دل خود گویند: اگر دیگر این جا توقف کنیم از فلان کار و فلان معامله باز مى مانیم ! پس زود بیرون آمده و به زیر پرچم من جمع مى شوند. چون هنگام مرگ ایشان رسد از این تیر زهرآلود به شکم ایشان مى زنم تا در شک و شبهه افتند و بدون ایمان و بدون توبه از دنیا بروند.
نداى دوم من این است که : مى گویم :«الحرص الحرص » پس ‍ هر که در دل او حرص دنیا باشد با خود مى گوید: اگر بیش از این توقف کنم ، دیگران خرید و فروش کنند و سود زیادى برند، ولى من از آن محروم مى شوم ! پس زود از مسجد بیرون مى آیند و زیر پرچم من جمع مى شوند.
آواز سوم من این است که : « المنع المنع » چون این صدا به گوش مردم رسد بخیلان در دل خود گویند: اگر بیش از این در مسجد درنگ نماییم ، ممکن است فقیرى داخل شود و از ما چیزى بخواهد. با این وسوسه زودتر خود را به بیرون از مسجد رسانده و به زیر پرچم من مى آیند . در این هنگام من به ایشان مى گویم : خوش آمدید، شما از یاران و لشکریان مایید. ولى آنان که در جاى خود نشینند و تعقیب نماز بخوانند، از بندگان خالص خدا خواهند بود که حق تعالى درباره آنها فرمود:
« الا عبادک منهم المخلصین:
شیطان به خدا گفت : تمام بندگان را گمراه مى کنم - مگر بندگان مخلص ‍ را».(24)
پس اى مؤمنان بعد از نماز اندکى در جاى خود به تعقیبات بپردازید و زود از مسجد فرار ننمایید و فریب شیطان را نخورید و مخالفت با خدا را نکنید که دنیا به کسى وفا نکرده و بى اعتبارى آن بر همه معلوم است .(25)
تو را دنیا همى گوید شب و روز
که هان از صحبتم پرهیز، پرهیز
مده بر خود فریب رنگ و بویم
که هست این خنده من گرم آمیز


فریاد شیطان:
بعضى کردارهاى انسان آن قدر بر شیطان ناگوار است که او را به فریاد و فغان مى آورد و از ناراحتى رنجور و نحیف مى شود. به این داستان توجه کنید:
روزى شیطان در گوشه مسجد الحرام ایستاده بود. حضرت رسول صلى الله علیه و آله هم سرگرم طواف خانه کعبه بودند. وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، دید ابلیس ضعیف و نزار و رنگ پریده ، کنارى ایستاده است ، فرمود:اى ملعون ! تو را چه مى شود که چنین ضعیف و رنجورى ؟!
گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم . فرمود: مگر امت من با تو چه کرده اند؟
گفت : یا رسول الله ! چند خصلت نیکو در ایشان است ، من هر چه تلاش ‍ مى کنم این خوى را از ایشان بگریم نمى توانم . فرمود: آن خصلت ها که تو را ناراحت کرده کدام اند؟
گفت : اول این که ، هرگاه به یک دیگر مى رسند سلام مى کنند، و سلام یکى از نامهاى خداوند است(26) پس هر که سلام کند حق تعالى او را از هر بلا و رنجى دور مى کند. و هر که جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مى گرداند.
دوم این که ، وقتى با هم ملاقات کنند به هم دست مى دهند. و آن را چندان ثواب است که هنوز دست از یک دیگر برنداشته حق تعالى هر دو را رحمت مى کند.(27)
سوم ، وقت غذا خوردن و شروع کارها« بسم الله» مى گویند و مرا از خوردن آن طعام و شرکت در آن دور مى کنند.
چهارم ، هر وقت سخن مى گویند« ان شاءالله » بر زبان مى آورند و به قضاى خداوند راضى مى شوند و من نمى توانم کار آنها را از هم بپاشم ، آنان رنج و رحمت مرا ضایع مى کنند.
پنجم ، از صبح تا شام تلاش مى کنم تا اینان را به معصیت بکشانم . باز چون شام مى شود، توبه مى کنند و زحمات مرا از بین مى برند و خداوند به این وسیله گناهان آنان را مى آمرزد.
ششم ، از همه اینها مهمتر این است که وقتى نام تو را مى شنوند با صداى بلند « صلوات » مى فرستند و من چون صواب صلوات را مى دانم ، از ناراحتى فرار مى کنم ؛ زیرا طاقت دیدن ثواب آن را ندارم .
هفتم : ایشان وقتى اهل بیت تو را مى بینند، به ایشان مهر مى ورزند و این بهترین اعمال است . پس حضرت روى به اصحاب کرده و فرمودند: هر کس ‍ یکى از این خصلت ها را داشته باشد از اهل بهشت است .(28)


گلایه شیطان :
گاهى شیطان از دست بعضى افراد گلایه مى کند. او تمام دنیا را از آن خود مى داند و مى گوید: چون مؤمنان مى دانند که دنیا از آن من است ، آن را دشمن مى دارند و دنبال آن نمى روند، اما عده اى هستند که دنیا را طالبند و به آن عشق مى ورزند.
شیخ عطار، در کتاب منطق الطیر، در همین باره داستانى را به شعر در آورده و قدرى از گلایه و ناراحتى شیطان را متذکر مى شود و مى گوید:
عاقلى شد پیش آن صاحب چله (29)
کرد از ابلیس بسیارى گله
مرد گفتش : اى جوان مرد عزیز
آمد بد پیش از این ، جا بلیس (30)
خسته مى بود از تو و آزرده بود
خاک از ظلم تو بر سر کرده بود
گفت : دنیا جمله اقطاع (31) من است
هست مؤمن آن که دنیا دشمن است .
تو بگو او را که عزم راه کن
دست از اقطاع من کوتاه کن
من به نیشش مى کنم آهنگ سخت
زآنکه در اقطاع من زد چنگ سخت
هر که بیرون شد زاقطاعم تمام
نیست با وى هیچکارم والسلام

باز نقل مى کند که روزى حضرت عیسى بن مریم علیه السلام خشتى را زیر سر خود گذاشته و خوابیده بود. شیطان آمد و گفت : اى عیسى ! مگر تو زاهد نیستى ؟ فرمود: چرا. عرض کرد: اگر زاهدى پس چرا دل به دنیا بسته اى ؟ فرمود: دل بر چه بسته ام ؟ گفت : به این خشتى که زیر سر گذاشته اى . آن حضرت خشت را از زیر سر برداشت و دور انداخت و بار دیگر خوابید.
شیخ عطار این داستان را هم به شعر آورده است :
عیسى مریم به خواب افتاده بود
نیم خشتى زیر سر بنهاده بود
چون گشاد از خواب خود عیسى نظر
دید ابلیس لعین را بر زبر(32)
گفت : اى ملعون ! چرا ایستاده اى
گفت : خشتم زیر سر بنهاده اى .
جمله دنیا چو اقطاع من است
هست آن خشت از آن من و این روشن است
تا تصرف مى کنى در ملک من
خویش را آورده اى در ملک من
عیسى آن از زیر سر پرتاب کرد
روى را بر خاک و عزم خواب کرد
چون فکند آن نیم خشت ، ابلیس گفت :
من کنون رفتم تو اکنون خوش بخفت
چون به سر خشت لحد خواهى نهاد
خشت بر خشتى چرا باید نهاد(33)


گدائى نمودن شیطان :
شیطان بارها و بارها کاسه گدایى پیش پیامبران برده و از آنان میوه و طعام بهشتى طلب نموده است ، ولى آنان چون او را مى شناختند چیزى به وى نداند. از جمله :
1- در زمان آدم :
وقتى حضرت آدم علیه السلام انگور کاشت ، شیطان پیشش آمد و از انگور خواست . آدم ، چیزى به او نداد و مواظب بود که شیطان از این میوه ندزدد و نخورد. روزى پیش حضرت حوا آمد گریه کرد و خواهش نمود که یک خوشه انگور به او دهد. او هم خوشه انگورى به او داد. وقتى در دهان گذاشت و خواست بخورد حضرت آدم متوجه شد. فورا آمد و از دهان او بیرون آورد و فرمود: میوه بهشتى بر تو حرام است و نباید بخورى !

2- در زمان ابراهیم :
وقتى حضرت ابراهیم علیه السلام ماءمور شد که فرزند خود را قربانى کند - اسماعیل را به قربان گاه برد - یک قربانى به جاى او از بهشت آمد و حضرت آن را قربانى کرد و بر روى الاغ انداخت و به مکه آورد. چون خواست گوشت حیوان را تقسیم کند، شیطان به صورت گدایى پیش ‍ ابراهیم آمد و گفت : اى خلیل الله ! از گوشت قربانى فرزندت مقدارى هم به من فقیر بده . ابراهیم هم خواست چیزى به او بدهد که جبرئیل آمد و گفت : وى شیطان است ، خصیتین و سپرز آن را به او بده
.
3- در زمان حضرت رسول :
آن ملعون پى در پى به خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم به گدایى مى آمد؛ چون مى دانست که این بزرگواران سایل را رد نمى کنند.
بعد از آن که جعفر بن ابى طالب از حبشه بازگشت . روزى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم و جعفر به خانه حضرت على علیه السلام آمدند. چون در خانه چیزى براى پذیرایى نبود حضرت فاطمه علیهاالسلام دو رکعت نماز خواند و سر به سجده نهاد و از خداوند طلب غذا نمود. وقتى سر از سجده برداشت ، دید طبقى آماده است و در آن مقدارى خرما و هفت گرده نان و هفت مرغ بریان ، یک ظرف شیر و یک ظرف عسل در آن هست . آنها را برداشت آورد در خدمت آن حضرت گذاشت و همه آماده خوردن شدند.
در این هنگام شنیدند سایلى از پشت در صدا مى زند: اى اهل بیت کرم وجود! از این طعام که مى خورید، اندکى هم به من بدهید.
فاطمه زهرا، نانى برداشت و یک مرغ بریان روى آن گذاشت و خواست که به سائل دهد در این وقت حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم او را از دادن به سائل منع فرمود. آن سائل هم رفت . بعد از مدتى با قیافه دیگر وارد شد؛ در حالى که پارچه و تخته اى به پاى خود بسته بود تا اهل خانه گمان کنند که پاى او شکسته و معلول است .
تخته ها بر پاى بسته از چپ و راست
تا گمان آید که او بشکسته پا است

کنار در خانه آن حضرت ایستاد و با صداى بلند فریاد زد و گفت : اى اهل خانه جود و کرم و احسان ! به من معلول و پاى شکسته کمک کنید. مقدارى از غذایى که مى خورید به من بى نوا بدهید. باز فاطمه زهرا (س) خواست چیزى به او دهد پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم منعش کرد و فرمود: اى ملعون گم شو تو را شناختم !؟
دیدش و بشناختش چیزى نداد
رفت و باز آمد بپوشید از لباء

بار سوم ، خود را به صورتى دیگر در آورد تا شاید به او کمک کنند. به صورت کودک کور و بى چشمى آمد در خانه و گفت : اى اهل بیت ! من عاجزم ، کورم ، یتیم هستم ، مقدارى غذا به من عنایت کنید! باز آن حضرت فرمود: تو را شناختم از این جا برو.
براى بار چهارم : باز شکل و قیافه خود را عوض نمود، خود را به صورت زنى مسکین و بیچاره ، چادرى کهنه به سر خود انداخت و کفش پاره به پا نمود و آمد بر در خانه فاطمه نشست و شروع کرد التماس نمودن و طلب غذا کردن . باز رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم او را شناخت محرومش کرد
.چون که عاجز شد به آن گونه مکید(34)
چون زنان او چادرى بر سر کشید
آمد و بر آستان در نشست
سر فرو افکند و پنهان کرد دست
هم شناسیدش ندادش صدقه اى
بر دلش آمد زحرمان حرقه اى (35)

فاطمه زهرا علیهاالسلام از رد نمودن فقرا و مساکین که امروز پدرش همه را رد کرد تعجب نمود و گفت :
اى پدر! تا به حال سابقه نداشت که شما فقیرى را از در خانه ناامید برگردانید، ولى امروز چندین نفر از فقرا و بى نوایان آمدند و به هیچ کدام چیزى ندادید و همه را دست خالى رد نمودید: فرمود: اى دخترم ! چون غذایى بهشتى است ، بر اینها حرام است .
فاطمه عرض نمود: مگر این ها چه کسانى بودند.
فرمود: همه اینها شیطان بودند و مى خواستند از غذاهاى بهشتى بخورند. اگر امروز از این غذاها مى خوردند از اهل بهشت مى شدند.
نعمت جنات خوش بر دوزخى
شد محرم گر چه حق باشد سخى (36)


نماز شیطان :
شیطان ، براى گمراه کردن انسان از یک شیوه ثابت استفاده نمى کند، بلکه براى هر کسى شیوه مخصوص به خود آن را به کار مى برد تا موفق شود. براى هر کسى راه و روشى جداگانه دارد. یکى از راههاى مؤ ثر و موفق آن ملعون ، عبادت نمودن و نماز خواندن او است . براى منحرف کردن نمازگزاران از حربه نماز استفاده مى کند؛ زیرا اگر کسى که راضى نیست خود را به هر گناهى بیالاید و نمازهایش پشتوانه معنوى او است ، هیچ گاه به فرمان او در نمى آید که شب بخورد یا آدم بکشد تا دزدى کند. مسلما به فرمان او گردن نمى نهد ناگزیر، باید راهى بیابد که بتواند آرام آرام او را منحرف کند و به مقصود خویش راهنمایى نماید و آن ، هم دردى و هم راهى با او در لباس نماز خوان و عابد است .
از امام صادق علیه السلام نقل شده : در بنى اسرائیل ، عابدى بود که در غار کوه مدت ها خدا را عبادت کرده و همیشه مشغول نماز بود. شیطان هر چه خواست او را فریب دهد، نتوانست . از هر راهى که وارد شد مؤ ثر نیفتاد، تا آن که روزى بالاى بلندى رفت و با صداى بلند فریاد کشید به طورى که همه لشکریانش دورش جمع شدند و گفتند: اى سید و بزرگ ما! چه روى داده که این قدر ناراحتى و فریاد مى کشى .
گفت : از دست این عابد. او مرا بیچاره و حیران نموده ، از هر راهى خواستم او را فریب دهم نتوانستم . آیا کسى هست که او را فریب دهد؟
یکى از آن میان برخاست و گفت : من او را فریب مى دهم . شیطان گفت : از چه راهى ؟ جواب داد: از راه دنیا، و سرخوشى هاى آن . آنها را براى او زینت مى دهم . گفت : بنشین تو مرد میدان او نیستى ؛ زیرا او علاقه به دنیا ندارد و لذت دنیا را نچشیده است .
دیگرى برخاست و گفت : من مى روم و او را فریب مى دهم . گفت : از چه راهى ؟ گفت : از راه شهوت و زنان ، گفت : تو هم بنشین که مرد میدان او نیستى ؛ زیرا او از شهوت به زنان آگاهى ندارد و تا حال لذتى از زن ها نبرده است که به این وسیله فریب بخورد.
سومى برخاست و گفت : اگر اجازه دهى من مى روم و او را فریب مى دهم . گفت : از چه راهى ؟ جواب داد، از راه عبادت و نماز. گفت : برو، چون تو مرد میدان او هستى . آن ملعون صبر کرد تا شب فرا رسید و هوا تاریک شد، خود را به صورت یکى از عابدان درآورد. آمد صومعه آن عابد و گفت : اى عابد! من غریبم منزلى ندارم ، حیرانم ، مرا امشب میهمان کن و در صومعه خود پناهم بده . عابد هم او را پذیرفت . شیطان از اول شب تا صبح عبادت کرد و روز هم پیوسته مشغول نماز بود. نه غذا مى خورد، نه استراحت مى نمود و نه مى خوابید؛ در حالى که عابد گاهى خسته مى شد ولى ابلیس خسته نمى شد. او مى خوابید و غذا مى خورد ولى شیطان مدام نماز مى خواند.
عابد پیش او رفت و گفت : اجازه مى دهى سؤالى از تو بکنم . گفت : فعلا وقت ندارم ، بگذار نماز بخوانم ، با اصرار زیاد اجازه گرفت و گفت : اى بنده خدا! من عابدى مثل تو ندیده ام که این قدر عبادت کند، و نماز بخواند. تو چه کرده اى که این قدر عاشق عبادتى ؟ به طورى که نه مى خورى نه مى خوابى و نه آرام دارى و خسته نمى شوى ؛ در حالى که من چنین نیستم .
گفت : علتش این است که من مرتکب گناهى شده ام و هر وقت به فکر آن گناه مى افتم از ترس خدا بر خود مى لرزم ، خورد و خواب از من سلب مى شود و مشغول نماز و عبادت مى گردم ، ولى تو تا به حال گناه و معصیتى انجام ندادى و ترس از خدا در دل تو نیست از این رو، در عبادت سست هستى و از آن خسته مى شوى و گاهى استراحت مى کنى و مى خوابى .
عابد گفت : چه کرده اى و گناه تو چه بوده که این قدر از خدا مى ترسى و عبادت مى کنى ؟ گفت : من زنا کرده ام وقتى به فکر آن مى افتم ، قدرت عبادتم بیشتر مى شود. تو هم اگر مى خواهى مانند من حال عبادت پیدا کنى ، باید ولو یک مرتبه زنا کنى .
عابد گفت : من کسى را نمى شناسم که با او زنا کنم وانگهى ، این کار خرج دارد و احتیاج به پول است ؛ در حالى که من ندارم و کسى به من پول نمى دهد. شیطان گفت : من به تو کمک مى کنم و راهنمایى ات مى نمایم . دست برد زیر سجاده و چهار درهم بیرون آورد به عابد داد و گفت : این پولها را بگیر و داخل شهر شو. سراغ خانه فلان زن فاحشه را بگیر و با او زنا کن ، بعد از آن دیگر از نماز خسته نمى شوى .
عابد پول را گرفت و روانه شهر شد و سراغ خانه فلان زن فاحشه را گرفت . مردم خوشحال شدند و گفتند: عابد آمده که او را توبه دهد و از گناه منع کند. خانه را به او نشان دادند. با همان لباس وقیافه اى که داشت داخل شد و گفت : اى زن ! این پول را بگیر و زود آماده شو که وقت نماز نگذرد.
زن نگاهى به او کرد و لباس و قیافه او را که دید دریافت وى از مشتریان او نیست والا سر و وضع خود را تغییر مى داد و این قدر عجله نداشت . او اهل فسق و فجور نیست . ماجرا را از عابد پرسید: او هم تمام سرگذشت آن کسى که میهمان او شده و عبادت او را تا آخر براى زن نقل کرد.
زن فهمید که آن شخص شیطان بوده است . گفت : اى بنده خدا! او شیطان بوده و با نماز مى خواسته تو را فریب دهد! برگرد و از این عمل منصرف شو که گناه نکردن بهتر از گناه کردن و بعد توبه نمودن است ؛ زیرا شاید توبه قبول نشود یا عمر تمام شود؛ و در حالى بمیرى که توبه نکرده باشى . اى عابد برگرد، اگر آن شخص هنوز مشغول نماز است بدان او انسانى بوده و اگر رفته بدان شیطان بوده ، عابد وقتى برگشت کسى را ندید.
اتفاقا آن زن همان شب از دنیا رفت . صبح که شد، دیدند بر در خانه او نوشته شده ، اى مردم ! جمع شوید فلان زن را دفع کنید که از اهل بهشت است ! مردم به شک افتادند، در کفن و دفن او حیران شدند! و سه روز دفن او را به تاءخیر انداختند. خداوند به حضرت موسى علیه السلام خطاب کرد که : برو و مردم را خبر کن ، جنازه اش را غسل دهند و بر وى نماز بخوانند و در قبرستان مسلمانان دفن کنند. من به خاطر این که یکى از بندگان ما را از گناه منصرف کرد، او را بخشیدم و از گناهان او صرف نظر کردم و او را از اهل بهشت قرار دادم .(37)

وسوسه هاى شیطان در نماز منار مى سازد:
در حدیثى آمده : اگر انسان دو رکعت نماز با تمام شرایطش که مورد قبول خداوند باشد بخواند او را عذاب نمى کنند.
یک نفر مورد وثوق و عادل نقل کرد از این رو، تصمیم گرفتم بروم مسجد کوفه و در خلوت ، دو رکعت نماز با همه شرایط بخوانم . به مسجد رفته و مشغول نماز شدم . به قلب من افتاد که مسجد کوفه با این عظمت ، منار ندارد و باید براى ساختن آن اقدامى کرد. به فکر مصالحى مانند گچ و سنگ افتادم ، که از کجا باید تهیه شود، با چه وسایلى باید آورد، از چه راهى ، با کمک چه کسانى ، معمار و بنا و عمله چه کسانى باشند، چه قدر بودجه لازم دارد، چه شکلى باید ساخته شود! وقتى منار را در ذهن ساختم ، از آن دو رکعت نماز هم فارغ شدم ، پیش خود گفتم : من آمدم منار بسازم ، نیامدم نماز بخوانم .(38)
در نمازى یا که مى سازى منار
این نماز تو نمى آید به کار
این نمازى را که خواندى ناصواب
از خداى تو نمى آید جواب


مهر شیطان بر پیشانى این شخص :
انس بن مالک نقل مى کند: در زمان حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مردى بود که از عبادت و کوشش او در نماز تعجب مى کردیم . نام و کیفیت عبادتش را به عرض مبارک آن حضرت رساندیم . حضرت او را نشاخت ، هیکل و قیافه اش را شرح دادیم باز نشناخت . در همین بین خودش از راه رسید. ما عرض کردیم : یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم آن شخصى که گفتیم همین فرد است .
فرمود: شما از کسى مى گویید که در پیشانیش مهر شیطان است . آن شخص ‍ وقتى که به ما رسید سلام نکرد!؟
حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: تو را به خدا راست بگو، وقتى به این جمع رسیدى با خود نگفتى که در بین این ها یک نفر از من بهتر نیست ؟
جواب داد: بلى ، صحیح است . آن گاه براى اداى نماز حرکت کرد. حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: چه کسى مى تواند این مرد را بکشد؟ ابوبکر گفت : من . حضرت فرمود: برو او را بکش ، او هم به راه افتاد. وقتى که درون مسجد رفت ، آن مرد در نماز بود. با خود گفت : سبحان الله مردى را در نماز بکشم ؟ با این که پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم از کشتن نمازگزار نهى فرموده است .
وقتى ابوبکر برگشت ، فرمود: چه کردى ، عرض کرد: یا رسول الله ! او مشغول نماز بود و به فرموده شما نمازگزار را نباید کشت .
باز فرمود: چه کسى مى رود او را بکشد؟ عمر برخاست و گفت : من . اجازه گرفت و رفت . وقتى به آن مرد رسید او را در حال سجده دید. گفت : ابوبکر از من بهتر است او این کار را نکرد، عمر هم برگشت . حضرت پرسید چه کردى ؟ گفت : او را در سجده دیدم ، لذا از کشتن او صرف نظر کردم .
براى بار سوم حضرت فرمود: چه کسى آن شخص را مى کشد؟ حضرت على علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله ! من او را مى کشم . فرمود: حرکت کن و او را بکش .
حضرت على علیه السلام حرکت کرد. وقتى درون مسجد رفت ، آن مرد بیرون رفته بود. على علیه السلام برگشت . پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم پرسید: یا على ! چه کردى ؟ عرض کرد: یا رسول الله ! او رفته بود. آن جناب فرمود: اگر او امروز کشته مى شد دو نفر از امت من با هم اختلاف نمى کردند.(39)
آن مرد ذوالثدیه (40) است که در اثر سجده پیشانى او پینه بسته بود. وى در جنگ نهروان فرمانده و در راس فتنه بود! و با 12 هزار نفر در مقابل لشکر حضرت على علیه السلام صف کشیدند و جنگ نهروان را برپا کردند. لشکریان حضرت على او و چهار هزار نفر از طرف دارانش را در کنار نهر به هلاکت رسانیدند و بعد از جست و جو پیکر کثیف او را در آب یافتند

لواط کنندگان از پیروان شیطان اند:
حضرت على از رسول خدا صلى الله علیه و آله نقل میکند که آن حضرت فرمودند: ((خداوند متعال وقتى آدم را امر کرد که از بهشت فرود آید، او و زوجه اش با هم فرود آمدند. ابلیس هم فرود آمد در حالیکه همسرى نداشت . مار هم فرود آمد و همسرى براى او نبود.
اولین کسى که با خود لواط کرد، همان ابلیس بود. فرزندان او از خودش به وجود آمدند، مار هم همین کار را کرد و ذریه او هم از خود او است ، ولى ذریه آدم از زوجه و همسر او است . خداوند به آدم و همسرش و خبر داد که شیطان و مار دشمن آنها مى باشند.(41)
در حدیثى گفته شده : خداوند ابلیس را خلق نمود و در ران راست او آلت مردانگى و در ران چپ او آلت زنان قرار داد. او وقتى مى خواهد صاحب فرزندى شود، ران هاى خود رابه هم مى مالد و با خود جفت گیرى مى کند، درهر بار و هر روز ده تخم مى ریزد و از هر تخمى هفتاد شیطان پدید مى آید(42)
از حدیث فوق معلوم مى شود، اول کسى که لواط کرد شیطان بود و لواط کنندگان از پیروان مخلص او هستند. آنها باید بدانند که عمل شیطان را انجام مى دهند او رهبر و آنان راه ور او هستند.
ابى بصیر از امام محمد باقر علیه السلام یا امام جعفر علیه السلام نقل مى کند: شیطان یک جوان زیبایى شد و لباس نیکویى پوشید، آمد در میان جوانان قوم لوط و به آنها دستور داد که با او عمل لواط انجام دهند؛ زیرا اگر مى خواست با آنها این کار را بکند قبول نمى کردند. وقتى قوم لوط آن عمل زشت را با او انجام دادند لذت بردند و یاد گرفتند، از آن پس فرار کرد، و این کار در میان آنها رواج یافت تا جایى که زنان خود را ترک کردند(43)

عجله از شیطان است :
:از جمله اعمالى که به شیطان نسبت مى دهند، عجله کردن در کارها است . آیات و روایاتى در زمینه نکوهش آن آمده است ، و در یک جا قرآن مى فرماید: انسان از عجله و شتاب خلق شده ، ولى شما اى انسان ها! عجله و شتاب نکنید.(44)
در جاى دیگر مى فرماید: انسان ، همان گونه که خواهان نیکى ها است به خاطر شتاب زدگى و عدم مطالعه کافى ، به دنبال بدى ها به راه مى افتد؛ چرا که انسان ذاتا عجول است .(45)
در جاى دیگر راجع به عجله موسى براى رفتن به کوه ، مى فرماید: اى موسى ! چرا عجله و شتاب کردى ؟.(46)
داستانش چنین بود که ، خداوند به موسى وحى نمود که با عده اى از مردم براى گرفتن تورات به کوه طور بیاید. موسى از قوم جدا شد و با عجله خود را به کوه طور رسانید؛ در حالى که مردم هنوز در راه بودند. خداوند در خطاب به موسى مى گوید: چرا در آمدن عجله کردى و با قوم خود نیامدى ؟
اما روایاتى که در نکوهش شتاب در کارها از معصومان علیه السلام آمده زیاد است . از جمله : حضرت على علیه السلام مى فرماید: عجله و شتاب در کارها موجب لغزش مى شود. از همین رو، وقتى مى خواهد مالک اشتر را والى مصر کند به ایشان مى نویسد: اى مالک ! در تصدیق سخن چینان تعجیل کن ! زیرا آنان گرچه در لباس ناصحین جلوه گر مى شوند، خواه ناخواه خیانت مى کنند.(47)مکن در مهمى که دارى شتاب
زراه تاءنى عنان بر متاب
که اندر تاءنى زیان کس ندید
ز تعجیل بسیار کس خجالت کشید

در روایت دیگر مى فرمایند: شتاب زدگى در کارها از شیطان و فکر کردن در آنها از رحمان است .(48)
خود شیطان هم ، بد عاقبت شد، به این دلیل که در قضاوت عجله کرد و گفت : من از آدم بهتر هستم زیرا او از خاک است و من از آتش .
عجله در گفتار و کردار و رفتار در همه جا ناشایست و اعمال شیطان به حساب مى آید، مگر در چند جا:
1- توبه کردن از گناه که عجله کردن در آن خواب است ؛ زیرا ممکن است عمر انسان تمام شود و با حال گناه از دنیا برود. و در نتیجه داخل آتش ‍خواهد شد.(49)
2-عجله در به جا آوردن حج ؛ زیرا ممکن است عمر انسان کفاف ندهد که آن را در سال هاى بعدى به جا آورد، یا مال او تلف یا راه ناامن شود.
3- عجله در پرداخت بدهى مردم ؛ چون یکى از واجبات فورى ، پرداختن حقوق و قرض مردم است و تاءخیر در آن گناه دارد.
4- عجله در غسل جنابت ؛ زیرا انسان جنب تا زمانى که غسل نکرده از خدا و قرآن فاصله دارد، تا جایى که حق ندارد دست روى اسم خدا بگذارد.
5- عجله براى خواندن نماز اول وقت و شرکت در نماز جماعت ؛ از این رو که تاءخیر آن باعث مى شود انسان از ثواب هایى که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و امامان بزرگوار وعده فرموده اند، محروم شود.(50)
6- شتاب در آوردن طعام براى مهمان . شاید مهمان گرسنه باشد و شرم کند که بگوید من گرسنه هستم ، و گرسنه بماند.
7- عجله در ازدواج جوانان چه دختر و چه پسر؛ چون در آن آفاتى است ؛ به خصوص دختران . در این باره حدیثى مى گوید: روزى حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم تشریف بردند بالاى منبر، بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند: اى مردم ! جبرئیل از جانب خداوند به من خبر داد و گفت : دختران جوان و بکر مانند میوه هاى رسیده هستند که اگر آن را نچینند خورشید آنان را فاسد مى کند. دختران جوان هم اگر شوهر نکنند فاسد مى شوند. هیچ دوایى براى آنان نیست مگر شوهر کردن .(51)
8- عجله کردن در تجهیز و دفن میت ؛ زیرا در تاءخیر دفن میت ، هم توهین به میت است و هم به بازماندگان او و ممکن است در اثر گرماى زیاد بو بگیرد. در این چند جا عجله نیکو مى باشد و به نفع جامعه است .

شیطان تر از شیطان:
آیا خداوند در جهان ، شیطان تر، مکارتر، حیله بازتر و شرورتر از شیطان خلق کرده است ؟ بلى ، بعضى در عالم پیدا مى شوند که شیطنت آنها از شیطان بیشتر است . اگر او همه را مى فریبد و از راه حق و حقیقت منحرف مى کند، آنان خود شیطان را گول مى زنند و فریب مى دهند؟ براى نمونه به داستان ذیل توجه شود:
از امیر المومنین علیه السلام نقل شده که فرمود: من در کنار کعبه نشسته بودم . ناگهان دیدم پیرمردى کمر خمیده ، ابروهایش در اثر پیرى بر چشمانش افتاده ، موهاى سرو صورتش سفید شده ، عصایى به دست گرفته ، کلاه قرمزى بر سرگذاشته ، عبایى از موبر دوش انداخته و تکیه به کعبه داده است . نزدیک پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آمد و گفت : یا رسول الله ! خداوند تو را رحمه للعالمین )) قرار داد. و از وقتى که آیه :
قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا
اى پیامبر! به بندگان من بگواى کسانى که ! (در اثر گناه ) بر نفس خود اسراف کردید از رحمت خدا ماءیوس نشوید؛ زیرا خداوند همه گناهان را مى بخشد(52)
نازل شد، من به طمع افتادم که خداوند گناه مرا نیز خواهد آمرزید، لیکن شفیع و واسطه هم ضرورت دارد و بهتر از تو شفیعى در عالم نیست . من توبه مى کنم و تو شفاعت کن تا خداوند، توبه مرا نیز قبول کند. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ! ما هیچ کس را از رحمت خویش ماءیوس نکرده ایم ؛ چون آن ملعون تو را شفیع خود قرار داد، توبه اش را بپذیر و ما هم مى پذیریم ؛ به شرط آن که به نجف بر سر قبر حضرت آدم برود و سجده کند. حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم خبر را به او داد: وى قبول کرد که برود نجف اشرف در کنار قبر حضرت آدم و بر آن سجده کند.
چون برخاست و مقدارى راه رفت ، عمر خود را به او رساند و بسیار سرزنش کرد و گفت : اى شیطان ! چیزى که تو میان همه خلایق معروف و مشهور کرد، این بود که تو غیرت داشتى ، روى حرف خود محکم ایستادى ، با خداى خود مجادله و بحث کردى : وقتى که آدم علیه السلام زنده و روح در بدنش بود سجده نکردى ! الان مى روى که بر خاک او سجده کنى ! مگر غیرت خود را از دست داده اى ! آتش براى تو بهتر از ننگ و عار است ! این قدر گفت که او را پشیمان کرد. شیطان هم از قصد خود منصرف شد. (53)

ان کان ابلیس اغوى الناس کلهم
فانت یا عمر اغویت شیطانا
یکى بچه گرگ مى پرورید
چه پرورده شد خواجه را بر درید
چه بر پهلوانان سپردن بخفت
زبان آورى بر سرش رفت و گفت
تو دشمن چنین نازنین پرورى
ندانى که ناچار زخمش خورى
نه ابلیس در حق ما طعنه زد
کز اینان نیاید به جز کار بد
فغان از بدیها که در نفس ما است
که ترسم شود طعن ابلیس راست
چه ملعون پسند آمدش قهر ما
خدایش برانید از بهر ما
کجا سر برآریم از این نام ننگ
که با او به صلحیم و با حق به جنگ
نبینى که کمتر نهد دوست پاى
که بیند چو دشمن بود در سراى
یکى مال مردم به تلبیس خورد
چه بر خواست لعنش بر ابلیس کرد
چنین گفت : ابلیس اندر رهى
که هرگز ندیدم چنین ابلهى
ترا با من است اى فلان ! آشتى
چرا تیغ پیکار برداشتى ؟

ادامه دارد.....

منابع وپی نوشتها :
1- کتاب ابلیس ص 22
2- حور مخفف حورالعین است
3- سمر ،افسانه
4- خشمگین روی
5- اقتباس از بحارالانوار مجلسی ج 63 ص 224
6- سفینةالبحار ج 2 ص 23
7- همان
8- همان
9- همان ص 24
10- سراج القلوب ،ص 97
11- سفینة البحار ج 2 ص 24
12- حجرات آیات 10 و11
13- همان
14- همان
15- تفسیر نمونه ،ج 22 ،ص 191
16- مائده آیه 90
17- سفینة البحار ،ج 1 ،ص 507
18- همان
19- مجمع البیان ج 1 ص 389
20- بقره آیه 275
21- نورالثقلین ج 1 ص 291
22- همان
23- دوال چوبی است که بر طبل میزنند
24- سوره ص آیه 83
25- جامع وانوارالمجالس ص 166
26- حشر آیه 23
27- اصول کافی ج 2 باب 78
28- انوارالمجالس ص 40
29- چله : ریاضت کش چله نشین
30- بلیس مخفف ابلیس
31- اقطاع : املاک
32- برزبر : بالای سر
33- منطق الطیر عطار نیشابوری
34- مکید : کید کرد
35- حرقه ای : سوزشی آتشی
36- مثنوی مولانا دفتر ص؟
37- جامع الحکایات ص 28 ،بحارالانوار ج 14 ص 496
38- لئالی الاخبار ج 4 ص 31
39- کشکول ممتاز ص 598 نقل از ج 7 الغدیر ص 126
40- ثدیه : پستان کوچک
41- بحارالانوار ج 63 ص 264
42- همان ص 306
43- همان ص 247
44- انبیاء آیه 37
45- اسراء آیه 11
46- طه آیه 11
47- نهج البلاغه نامه 53
48- بحارالانوار ج 71 ص 34 ،سفینة البحار ج 1 ص 129
49- رجوع شود به کتاب انسان از حشر تا دادگاه ص 178 تا ص 181
50- رجوع شود به کتاب سجاده عشق
51- وسائل الشیعه ج 7 ص 39 حدیث 2
52- زمره آیه 52
53- اقتباس از کتاب ابلیس مجلس چهل وچهارم

زندگینامه شیطان قسمت نهم

$
0
0

اولین کسی که به دروغ قسم خورد، ابلیس بود:
در سوره الاعراف آیه 21 چنین می‌خوانیم:"و براى آنها سوگند یاد کرد که من براى شما از خیرخواهانم‏."
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: حضرت موسی از خدای تعالی در خواست کرد که با حضرت آدم، دیداری داشته باشد، در هنگام دیدار، حضرت موسی گفت: خدای تعالی تو را با قدرت خود آفرید و از روح خود در تو دمید و فرشتگان را فرمان به سجده‌ات داد و بهشت را ارزانی‌ات نمود و مقامی والا برای تو خواست. فقط تو را از یک درخت منع کرد و تو نتوانستی صبر کنی و نفس خود را مهار کنی. فرمانبرداری ابلیس نمودی و از اوج بلندی و بهشت برین فرود آمدی و همین نافرمانی‌ات، باعث محرومیت ما از بهشت و اخراجمان از آن شد.


حضرت آدم به او گفت: با پدرت با نرمی و مهربانی گفتگو کن! ای فرزند: گرفتاریهای این درخت را بسیار دیده‌ام. دشمن من با مکر و حیله وسوسه‌ام کرد. و به خداوند سوگند یاد کرد که در مشورت با من به روش نصیحت کنندگان باشد و به من گفت: ای آدم! آیا تو را به درخت جاودانگی و پادشاهی که زایل نمی‌شود، راهنمایی کنم. تو و همسرت از این درخت بخورید و برای همیشه با من در بهشت باشید و سوگند دروغ، به ذات پروردگار یاد کرد که او از پند دهندگان است.
ای موسی! تا آن روز خیال نمی‌کردم که کسی به دروغ به خدا سوگند یاد کند. لذا به سوگندش اطمینان کردم.

 

اولین حسود دنیا شیطان بود :
ابلیس اولین کسی بود که آتش حسدش شعله ور شد. از جنادة بن امیه نقل شده که اولین لغزش و اشتباهی که روی داده حسد بود. ابلیس نسبت به آدم به خاطر آنکه مامور به سجده در برابر وی گشت، حسد ورزید و همین حسد او را به نافرمانی و استکبار وداشت.
شیطان در گردهم آیى تروریستى مکه:
روایت شده : وقتى کفار قریش دیدند پیامبرى حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم هر روز رونق مى گیرد و حیله هاى آنها سودى نبخشیده سرکردهاى قریش در دار الندوه نشست ویژه اى ترتیب دادند.
کسى که سنش از چهل سال کم تر بود راه نمى دادند. این گردهم آیى از چهل نفر از سران قریش شکل گرفت . شیطان ملعون هم به صورت پیرمردى در آمد! خواست داخل شود، دربان گفت : کیستى ؟ جواب داد: پیرمردى از اهل نجد هستم و شما به راءى من احتیاج دارید؟! شنیدم براى خلاصى از دست این مرد جمع شده اید. آمده ام که راءى خود را در این باب به شما بگویم ، دربان گفت : داخل شو، او هم داخل شد و در جاى خود نشست . وقتى مجلس رسمیت پیدا کرد، ابوجهل گفت : اى گروه قریش ! در میان عرب کسى از ما عزیزتر نبود، ما اهل خانه خداییم ، مردم از اطراف عالم هر سال دو مرتبه براى حج و عمره به مکه مى آیند و ما را گمراهى مى دارند.
چنین بودیم تا آن که محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله و سلم در میان ما سر بر آورد. از نظر راست گوى او را امین خود قرار دادیم . الان که بزرگ شده ادعا مى کند پیامبر خدا است ، خبرهاى آسمان به سوى آن مى آید، بى خردى را به ما نسبت مى دهد.
به خدایان ما بد مى گوید. جوانان ما را فاسد و جماعت ما را پراکنده نموده است . مى گوید: گذشتگان ما، در آتش اند و هیچ چیز از این ، براى ما سنگین تر نیست . من براى او فکرى کرده ام ، همه گفتند: چه فکرى ؟ گفت : کسى را بفرستیم او را پنهانى بکشد! اگر بنى هاشم خون او را طلب کردند ده دیه براى خون او بدهیم ! شیطان گفت : این فکر، بسیار خبیث است . گفتند: چرا؟ جواب داد: زیرا بنى هاشم کشنده او را مى کشنده ، چه کسى حاضر است کشته شود؟
عاص بن وائل و امیه ابن خلف گفتند: ساختمانى محکم مى سازیم . سوراخ ‌هایى در آن مى گذاریم ، او را در آن جا زندانى مى کنیم و در آن را مى بندیم تا کسى نتواند پیش او رود! همان جا بماند تا بمیرد!
شیطان گفت : این پیشنهاد از اولى بدتر است . بنى هاشم هنگام حج از مردم کمک مى خواهند و او را نجات مى دهند.
ابوسفیان گفت : او را به شتر چموشى سوار مى کنیم و محکم مى بندیم ، از شهر بیرون مى کنیم تا شتر او را در کوه هاى مکه پاره پاره کند.
شیطان گفت : این راى از همه آنها ناپسندتر است . اگر او را زنده بیرون کنیم ، او از همه کس خوش روتر و خوش زبان تر است . با شیرین زبانى همه قبایل عرب را فریفته خود مى نماید. لشکرى تجهیز کرده حمله مى کند و شما را از بین مى برد! همه کفار حیران شدند و به شیطان گفتند: اى پیرمرد! نظر تو درباره این امر چیست و چه باید کرد؟ جواب داد: نظر من این است که از هر قبیله یک نفر، از بنى هاشم هم یک نفر با خود هم صدا کنید و همه یک مرتبه با شمشیر بر سر او ریزید و او را بکشید.
در این صورت خون او در میان قبایل پخش مى شود و بنى هاشم نمى تواند طلب خون او کنند، اگر دیه بخواهند به آنها بدهید.
اهل شوراى مکه گفتند: ما دیه مى دهیم و همه به اتفاق گفتند: راى این پیرمرد نجدى از همه بهتر است و همان را پسندیده و عمل کردند(1)

حربه شیطان به خودش برگشت:
روزى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام براى انجام کارى ، یکى از غلامان خود را صدا زد. شیطان او را وسوسه کرد که جواب آن حضرت را ندهد. چندین بار او را صدا کرد، جواب نیامد! حضرت به جست و جو پرداخت . دید آن غلام پشت دیوارى دراز کشیده و مشغول خرما خوردن است .
آن حضرت فرمود: اى غلام ! مگر صداى مرا نمى شنیدى که جواب نمى دادى ؟ غلام عرض کرد: چرا. فرمود: چرا جواب نمى دادى ؟ عرض ‍ کرد: یا على ! مى خواستم تو را به غضب آورم ؟!
حضرت على فرمود: من هم کسى را که به تو دستور داد مرا به غضب آورى ، به خشم مى آورم . من شیطانى را که به نام ابیض است و تو را وسوسه کرد تا جوابم را ندهى و من هم از سر خشم تو را مجازات کنم به غضب مى آورم .
سپس فرمود:« انت حر لوحه الله من تو را آزاد کردم ، تو را براى رضایت خداوند متعال در راه او آزاد نمودم» (2)
شیطان نه این که نتوانست آن حضرت را به غضب آورد بلکه ایشان شیطان را به غضب آورد و بر آن ملعون مسلط شد.

شیطان اولین کسى که بیعت مى کند:
سلمان مى گوید: وقتى پیغمبر اسلام رحلت فرمود، على در خانه مشغول غسل دادن آن حضرت بود. من گاهى به او کمک مى کردم ، گاهى به مسجد مى آمدم و از مردم خبر مى گرفتم . وقتى از مسجد به خانه برگشتم ، على پرسید: اى سلمان ! چه خبر دارى ؟ عرض کردم : خبر تازه این که ابوبکر بر منبر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نشسته ، مردم نه با یک دست بلکه با دو دست با او بیعت مى کنند.
حضرت على علیه السلام فرمود: اى سلمان ! آیا متوجه شدى چه کسى اول با او بیعت کرد؟ آیا اولین کسى که بالاى منبر رفت و با او بیعت نمود چه کسى بود؟
سلمان گفت : او را نشناختم ، ولى پیرمرد سال خورده را دیدم که بر عصایى تکیه زده ، میان دو چشمش جاى سجده دیده مى شد، پیشانى او در اثر سجده پینه بسته و این طور مى نمود که باید وى زاهدى باشد. از لابلاى مردم به سوى منبر رفت در حالى که مانند باران اشک مى ریخت .
گفت : خدا را شکر که قبل از مردنم تو را این جا مى بینم . اى ابوبکر! دستت را براى بیعت به سویم دراز کن ! ابوبکر دستش را جلو برد او هم بیعت کرد و گفت : امروز، روزى است مانند روز آدم ! از منبر پایین آمد و از مسجد خارج شد.
امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: اى سلمان ! آیا او را شناختى ؟ عرض کرد: نه یا على ، ولى از گفتارش ناراحت شدم . مانند این که مرگ پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را مسخره گرفته بود.
حضرت على علیه السلام فرمود: او شیطان بود. پیامبر به من خبر داد، ابلیس و یارانش روز غدیر خم شاهد منصوب شدن من به امر خدا بودند. و نیز گواه بودند که خدا و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم من را صاحب اختیار آنان نمود. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم هم به آنان دستور داد حاضران به غایبان اطلاع دهند.
روز غدیر خم ، شیاطین و بزرگان آنان به خود شیاطین ، روى آوردند و گفتند: این امت مورد لطف و رحمت خداوند قرار گرفته و از این پس از گناه دور خواهند بود. ما دیگر بر این امت راه پیدا نخواهیم کرد. آن گاه پناه گاه و امام بعد از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را شناختند و شیطان هم گرفته و محزون شده بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اى سلمان ! پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به من خبر داد که : مردم در سقیفه بنى ساعده با ابوبکر بیعت خواهند کرد. بعد از آن بر سر حق ما اختلاف پیدا مى کنند، با دلیل ما استدلال مى نمایند، بعد به مسجد مى آیند. اول کسى که با او بیعت مى کند، شیطان است ! که به صورت پیرمرد نجدى خواهد بود و این حرف را خواهد گفت .
بعد حضرت فرمود: اى سلمان ! بعد از بیرون رفتن ، از روى خوشحالى فریاد زد، و تمام شیاطین را دور خود جمع کرد، آنها در مقابلش سجده کردند و گفتند: اى رئیس ! و بزرگ ما، تو همان کسى هستى که آدم را از بهشت بیرون کردى . شیطان هم مى گوید: کدام امت بعد از پیامبرش گمراه نشد؟ خیال کرده اید من دیگر راهى برآنان ندارم ! نقشه و حیله مرا چگونه دیدید؟
از حیله من بود که ملت با دستور خدا و رسولش ، راجع به اطاعت از على مخالفت کردند، وزیر بارش نرفتند!؟ اى سلمان ! این همان گفته خداوند است که در قرآن مى فرماید:
« همانا، شیطان حدسى که درباره آنها بوده بود، به مرحله عمل رسانید» (3)
سپس آنها شیطان را پیروى کردند جر گروهى از مؤمنان که آنها اطاعت از شیطان نکرده و با او مخالفت کردند(4) امام باقر علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام شیطان را بر در خانه خود دید و او را شناخت ، گریبانش گرفت و بر زمین زد و روى سینه اش ‍ نشست . شیطان گفت : یا على ! از روى سینه من بلند شو تا تو را بشارتى دهم .
على علیه السلام از روى سینه او برخاست و فرمود: اى ملعون ! چه بشارتى براى من دارى ؟ گفت : چون روز قیامت شود، فرزندت حسن علیه السلام از طرف راست عرش و حسین علیه السلام از طرف چپ به شیعیان خود جواز عبور از صراط و آزادى از آتش را مى دهند.
باز آن حضرت بلند شد و گفت : من تو را به زمین خواهم زد، او را بلند نمود و بر زمین زد و روى او نشست عرض کرد: یا على ! مرا رها کن تا بشارتى دیگر به تو دهم . وقتى او را رها کرد گفت : یا على ! آن روزى که خداوند آدم علیه السلام را خلق کرد، ذریه او را از پشتش خارج نمود که به شکل موجوداتى ریز بودند. از آنها عهد گرفت و به آنها خطاب کرد: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ همگى جواب دادند: چرا. آنان را شاهد بر خودشان گرفت . بعد از آن ، میثاق از حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و تو گرفت . تمام آنان تو را شناختند و تو همه را شناختى . اینک هر کس بگوید تو را دوست دارم . او را مى شناسى و هر کس ‍ تو را دشمن دارد او را مى شناسى . براى بار سوم او را زمین زد. شیطان گفت : یا على ! بر من غضب نکن و از روى من بلند شو، تا تو را بشارت دیگرى دهم . فرمود: من از تو بیزارم و لعنتم بر تو باد. عرض کرد: به خدا قسم اى پسر ابوطالب ! هر کس با تو دشمنى مى کند، من در وجود و نطفه او شرکت کردم ، آلت خود خود را در رحم مادرش داخل نمودم . بعد عرض کرد: یا على ! آیا آن آیه قرآن را قرائت کرده اى که مى فرماید: شرکت کن در اموال و اولادشان ؟(5)

شیطان در روز عاشورا :
شیطان لعین تصمیم گرفته که انتقام خود را از اولاد آدم بگیرد. لذا در تمام اختلافات حضور پیدا مى کند، در تمام جنگ ها حاضر مى شود و جبهه دشمن را تقویت مى کند، فراریان را با حیله بر مى گرداند، به سوى میدان مى کشاند و آتش جنگ را شعله ور مى سازد.
یکى از آن جاها روز عاشورا بود که تمام لشکریان خود را جمع کرده و به پایکوبى و رقص پرداخت . هر کس از لشکر امام حسین علیه السلام شهید مى شد، از خوشحالى فریاد مى زد و رقص مى کرد. هر کدام از لشکریا عمر سعد فرار مى کردند، شیطان به صورت یکى از سر کرده هاى لشکرها در مى آمد و سر راه شان را مى گرفت و آنان را به میدان بر مى گرداند. مى گفت : واى بر شما، این همه جمعیت و مردان شجاع ، از یک نفر تشنه و بى کس و مجروح گریزان شده اید! مردانگى و غیرت شما کجا رفت ؟! برگردید او را محاصره کنید، با ضرب شمشیر از پاى در آورید و اگر نمى توانید، او را تیر باران نمایید.
با حیله و نیرنگ لشکر را بر مى گردانید و شورى دیگر در جنگ ایجاد مى کرد. ولى آنها چون جراءت نمى کردند از نزدیک با امام حسین علیه السلام بجنگند از دور، آن قدر تیر به سوى آن مظلوم انداختند که مانند مرغ پر در آورده بود. وقتى که تیر سه شعبه زهر آلود بر سینه امام نشست و از پشت سر بیرون آمد، امام علیه السلام از بالاى اسب بر زمین افتاد. شیطان میان آسمان و زمین از خوشحالى فریاد زد و گفت : امروز کینه خود را بر سر اولاد آدم خالى کردم و انتقام خود را گرفتم . او مى کوشید تا لشکر زودتر کار حسین علیه السلام را تمام کند(6)
زینب مى فرماید: وقتى ابن ملجم ضربت بر سر پدر بزرگوارم زد، من آثار مرگ را در ایشان دیدم ، پیش رفتم و عرض کردم : اى پدر بزرگوار! ام ایمن حدیثى از براى من گفته است دوست دارم آن را از دو لب مبارک شما بشنوم . آن حضرت فرمود: اى نور دیدگان من ! حدیث همان است که ام ایمن به تو گفته و برخى از مصیبت هاى کربلا و گرفتارى هاى آن روز را براى دخترش زینب بیان کرد تا جایى که فرمود: زمانى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ما را به این حدیث خبر مى داد، فرمود:
یا على ! در آن روز، ابلیس با شیاطین خود، از شدت شادکامى در سرتاسر زمین پرواز مى کند و به شیاطین و هوادارانش مى گوید:
اى جماعت شیاطین ! شاد باشید که انتقام خود را از فرزندان آدم گرفتم ، برترین بدبختى را براى آنها فراهم کردم ، جهنم را به آنها به میراث دادم ، مگر جماعتى که دست به دامن این خانواده شوند و از آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم یارى جویند.
اى شیاطین ! بر شما باد کوشش در راه ایجاد بدبینى به این خانواده ، کارى کنید که به این خانواده و دوستان آنها دشمنى ورزند تا کفر و گمراهى در مردم استوار شود و یک نفر از آنها رستگار نگردد.
بعد از آن ، حضرت على علیه السلام به زینب فرمود: اى نور دیدگانم ! بى گمان ابلیس در این سخن راست گفت : با این که کار او همیشه دروغ گفتن است ؛ زیرا مى داند هیچ عمل صالحى با داشتن دشمنى با شما فایده اى ندارد، هیچ گناهى با داشتن دوستى شما ضرر و زیانى به انسان نمى رساند، (مگر گناهان کبیره ) یعنى ، شیعیان شما به واسطه علاقه اى که به شما دارند، اگر گناه و معصیتى نمایند و موفق به توبه شوند و گناهان خود را ترک نمایند ضررى متوجه آنها نمى شود.
و دشمنان شما، به واسطه دشمنى و عداوتى که با شما دارند، اگر مانند جن و انس خدا را بپرستند، عبادات آنان سودى به حالشان نخواهد داشت(7)

آیا انسان در برابر شیطان مجبور است؟
نه تنها انسان با علم حضورى، پى به مختار بودن خود مى‏برد(8)و نه تنها آیات متعددى از قرآن دلالت بر اختیار انسان مى‏کنند،(9)بلکه آیات فراوان دیگرى نیز دلالت دارند که انسان در برابر شیطان بی اختیار نیست، بلکه شیطان از طریق تزیین (آراستن، زیبا جلوه دادن)(10)، وسوسه(11)، دعوت(12)،تسویل (فریفتن)(13)استزلال (لغزاندن)(14)، افتنان (به فتنه انداختن)(15)اضلال (گمراه کردن)(16)،ایحاء (القا کردن سخن، وحى کردن، وسوسه کردن)(17)وعده دروغ(18)و مانند آن انسان را به نافرمانى خدا سوق مى‏دهد و این ‏همه، از لوازم شیطنت است. باید توجه داشت که اگر در بعضى از آیات اشاره به سلطه شیطان بر بعضى افراد شده،(19)این سلطه تکوینى نیست و از این‏رو، شیطان در قیامت، به هنگام رویارویى با پیروان خود مى‏گوید: «إِنَّ اللهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَ لُومُواْ أَنفُسَکُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِکُمْ وَ مَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَکْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»(20)
؛‌ خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده [باطل‏] دادم‏، و تخلّف کردم‏! من بر شما تسلّطى نداشتم‏، جز این که دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابر این‏، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم‏، و نه شما فریادرس من‏! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، [و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید] بیزار و کافرم‏! مسلّماً ستمکاران عذاب دردناکى دارند!
دعوت شیطانى و تزیین اعمال و تسویل و وسوسه توسط شیطان ممکن است در انسان میل و شوق به گناهان ایجاد کند و انسان هم پس از آن به راحتى تن به معصیت و نافرمانى خدا دهد، ولى این به معناى مسلوب‏الاختیار کردن انسان نیست، بلکه او مخیّر است که دل و فکر خود را جایگاه و سنگر شیطان قرار دهد یا جایگاه ذکر الهى.البته روشن است که سلطه در آیه شریفه، اطلاق دارد و شامل هر نوع سلطه‏اى مى‏شود، چه سلطه بر ابدان باشد و چه سلطه بر افکار و اندیشه‏ها.دعوت شیطانى و تزیین اعمال و تسویل و وسوسه توسط شیطان ممکن است در انسان میل و شوق به گناهان ایجاد کند و انسان هم پس از آن به راحتى تن به معصیت و نافرمانى خدا دهد، ولى این به معناى مسلوب‏الاختیار کردن انسان نیست، بلکه او مخیّر است که دل و فکر خود را جایگاه و سنگر شیطان قرار دهد یا جایگاه ذکر الهى. بسیارند کسانى ‏که حاضر نیستند، حتى یک لحظه، قلب خود را جایگاه وساوس شیطانى قرار دهند؛ دل‏هاى آنها لبریز از ایمان به خداست و همیشه بر او توکّل دارند و از این‏رو، شیطان هم بر آنها هیچ سلطه‏اى ندارد: «انّه لیس سلطانه على الّذین آمنوا و على ربّهم یتوکلّون»(21)؛ او بر بندگان خدا (کسانى که واقعا بنده او هستند) هیچ سیطره‏اى ندارد، مگر بر پیروان گمراه خود: « إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ»(22)
؛ که بر بندگانم تسلّط نخواهى یافت‏؛ مگر گمراهانى که از تو پیروى مى‏کنند.

اتحاد شیاطین جنى و انسى:
شیطان هاى جنى و انسى در چند مورد با هم شبیه اند و در چند مورد با هم فرق دارند. اما آن مواردى که مانند هم هستند، از این قرار است :
1- شیطان جنى ، انسان را به راه خلاف و گناه مى کشاند و شیطان انسى هم همین کار را مى کند.
2- شیطان جنى با لباس حق به جانبى و دل سوزانه و خیرخواهانه مى آید که انسان به او مشکوک نشود و حرف او را قبول کند، شیطان انسى هم با همین لباس و زبان چرب و نرم مى آید.
3- شیطان جنى انسان را از انجام کار خیر باز مى دارد و نمى گذارد آن کار را انجام دهد و او را از عاقبت آن مى ترساند. مثلا در انفاق کردن و دست گیرى از محرومان مى گوید: مال خود را انفاق نکن که فقیر خواهى شد، اگر خدا فلانى را دوست مى داشت به او هم مال و ثروت مى داد و او را بى نیاز مى کرد! تو زن و فرزند دارى ، آینده تو روشن نیست ، پیرى و کورى دارى ، مال خود را بگذار براى روز تنگ دستى و سختى . شیطان انسى هم به همین دستور مى دهد.
4- وسوسه هاى شیطان جنى در قلب انسان اثر مى گذارد. وسوسه هاى شیطان انسى هم همین طور است ، تا جایى که طرف داران شان آن وسوسه ها را وحى منزل مى دانند و تخلف از آنها را گناه نابخشودنى ، و اطاعت از آنان را اطاعت خدا مى دانند و خود را مستحق ثواب و بخشش ‍قلمداد مى کنند.
در زمان ما هم دیدیم که وسوسه هاى سران منافقان(23) چنان در دل هواداران گذاشت که بهترین علما و دانشمندان ، پاکان و خوبان را به شهادت مى رسانند(24) به امید این که تکلیف شرعى خود را انجام داده باشند و به بهشت بروند.

اختلاف این دو دسته شیطان :
اما جاهایى که شیاطین جنى و انسى با هم فرق دارند از این قراراند: شیطان جنى تو را مى بیند و تو او را نمى بینى ، کلام او در دلت اثر مى کند بدون این که آن را با گوش بشنوى . قرآن مى فرماید: او و قبیله اش شما را مى بینند ولى شما آنان را نمى بینید(25)
ولى شیطان انسى با شما تماس دارد او را مى بینید و صدایش را با گوش ‍ خود مى شنوید و در دل شما اثر مى گذارد! انسان را دعوت به فساد و فحشا و منکرات مى کند و آنها را مى آرایند و زینت مى دهند.
امام فخر رازى در تفسیر خود مى گوید: همان طور که شیطان جنى گاهى انسان را وسوسه مى کند و گناه را پیش تو خوب جلوه مى دهد و از کار خیر تو را باز مى دارد، شیطان انسى هم همان را انجام مى دهد. فقط فرقش این است که شیطان جنى خودش دیده نمى شود، ولى حرفش در دل اثر مى کند و شیطان انسى هم خودش را مى شود دید و هم حرفش شنیده مى شود و در دل اثر مى کند

بقاى شیطان به وسیله اولیاء الله است:
کسى از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت فرمود: وقتى یکى از اولیاى خدا از مادر زاده شود، شیطان بیرون مى جهد و فریادى مى زند که همه شیاطین به وحشت مى افتند.
همه پیش او آمده و مى گویند: اى بزرگ و رهبر ما! چه خبر شده که این طور آشفته اى ؟ جواب مى دهد که یکى از اولیاء الله متولد شده است .
مى گویند: تولد او چه کار به تو دارد؟ مى گوید: اگر او بزرگ شود و به کمال برسد عده زیادى را هدایت مى کند.
پیروان او مى گویند: اجازه مى دهى او را بکشیم ؟ مى گوید: خیر، براى این که بقا و زندگانى ما به وسیله آنها است .
اگر یکى از اولیاء الله روى زمین نباشد و زمین از آنها خالى باشد، قیامت بر پا شده و ما را به آتش مى برند. ما تعجیل نداریم که داخل آتش ‍ شویم .( 26)
این چیزى بود که از این قلم براى نمایاندن بخشى از فرهنگ اسلام و قرآن تراوید و هشدارى است براى شناخت بهتر و درست زندگى و آن چه باید از آن پرهیز کرد و یا بدان روى آورد تا خشنودى خدا را در پى داشته باشد.
و باید تلاش کنیم که دچار وسوسه هاى پنهانى دشمنان دین خدا نشده و هم چنان بر دین مقدس اسلام باشیم . دانستن این اخبار اگر همه تنبه نباشد، هشدارى است تا در هر گام سنجیده و با چشم باز راه خویش را برگزیده و گرفتار گمراهى ها نشویم .

دفع وسوسه شیطان :
چند کار است که اگر انسان آنها را انجام دهد وسوسه شیطان از او دفع مى شود و آن ملعون تا مدتى قادر نیست او را وسوسه نماید.
1- پناه بردن به خدا:امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: وقتى شیطان یکى از شما را وسوسه کند باید به خدا پناه برید و بگویید:
« امنت بالله و برسوله مخلصا له الدین.»(27) و نیز آمده : زمانى که در قلب تو شکى رخنه کند باید بگویى
« هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیى ء علیم »(28) .
2- حنا:در حنا بستن چهارده خصلت است : نهم از آنها این که وسوسه شیطان را کم مى کنند(29).
3- خوردن انار:امام صادق علیه السلام فرمود: انار زمانى که در معده قرار گیرد تا چهل روز وسوسه شیطان را از بین مى برد(30)
4- آب نیسان :آن آب بارانى است که بعد از 23 روز از که عید نوروز گذشت تا سى روز بعد از آن مى گیرند(31) کسى که دوست دارد شیطان با وسوسه خود او را اذیت نکند، از آب نیسان بیاشامد(32)
5- شستن سر با سدر:امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که سر و صورت خود را با برگ سدر بشوید، خداوند شیطان را هفتاد روز از او دور مى گرداند(33)
6- مسواک :امام صادق علیه السلام فرمود: بر شما باد به مسواک کردن ؛ زیرا آن وسوسه شیطان را از سینه انسان بیرون مى برد(34)
7- ذکر اهل بیت :ذکر اهل بیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم براى وسوسه در سینه انسان شفا است (35) از همه مهم تر این که انسان درود بر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم به فرستد.
8- روزه گرفتن :روایت شده که : هر کس در هر ماه سه روز، روزه بگیرد آن سه روز مطابق روزه همه دنیاست و وسوسه شیطان را از قلب بیرون مى برد(36)

درهم کوبنده شیطان :

اگر مى خواهید از دشمن قدار انتقام بگیرید، اگر مى خواهید انتقام خود و پدران و مادران و نیاکان خویش را از دشمن دیرینه انسان بگیرید، اگر مى خواهید قدرت و شوکت خود را در برابر دشمن سرکش چندین هزار ساله به نمایش گذارید، اگر مى خواهید ضربه محکم و کارى را بر دشمن خستگى ناپذیر خود فرود آورید، اگر مى خواهید دشمن با سابقه خود را از اطرافتان برانید و تا همیشه ماءیوسش کنید، اگر مى خواهید دیگر آن دشمن سرسخت و پرکار به سراغ شما نیاید و روى شما سرمایه گذارى نکند، اگر مى خواهید دشمن ترین دشمنان خود را که شیطان رجیم باشد مغلوب و منکوب کنید، اگر مى خواهید آن ملعون را بکوبید و دست و پاى او را خرد نمایید، نماز بخوانید.

یکى از ارکان نماز سجده است . آن پلید متمرد خواست خود را برخواست خدا مقدم دانست ، وقتى که فرمان سجده بر آدم را نپذیرفت ، مسلما نماز با سجده را هم نمى توانست بپذیرد. اگر او سجده مى کرد، قابل هدایت بود، در حالى که به خدا گفت : خدایا! مرا به راه راست هدایت کن .
نمازى که به گفته بزرگ ترین فرستاده خدا حضرت خاتم الانبیا محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله وسلم که مى فرماید: پایه دین ، پیمان و عهد با خدا، معراج و وسیله بالا رفتن مؤمن ، وسیله سنجش و معیار و میزان مردم ، نسبت به دین مانند سر نسبت به بدن ، مرز میان ایمان و کفر و خلاصه مفتاح و کلید بهشت است .
بعضى از اعمال و عبادات کوبنده شیطان است ؛ چون همه ارکانش به مفهوم تسلیم شدن در برابر خداوند، وضع شده است و او به خاطر همین زیر بارش نمى رود. و گفته پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم که فرمود:
الصلوة مد حرة للشیطان
((همانا نماز کوبنده و شکننده شیطان است ))(37) و به وسیله نماز شیطان و یارانش فرو مى پاشند.

در تنگناها از شر شیطان به خدا پناه ببرید:
در بعضى جاها باید از شر شیطان رانده شده به خداوند بزرگ پناه برد و شیطان را از خود دور نمود.
چگونه و با چه لفظى باید این کار را کرد، نکته اى است . آن چه معروف و مشهور در میان مردم است و همه گان مى گویند این عبارت است : اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. در روایتى هم هست که امام صادق علیه السلام به هنگام تلاوت سوره حمد و هنگام نماز مى فرمود : « اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم» (38)
لازم است مقدمتا این را هم بدانیم که منظور، فقط گفتن جمله فوق به زبان نیست ؛ زیرا تا قلب شخص متوجه آن نباشد، و مفهوم آن را درک نکند سودى ندارد؛ یعنى افزون بر گفتن جمله بالا، باید توجه به خدا هم در دل باشد، و خود را از هوا و هوس ، تعصب غرور، کبر و خودبینى ، خودخواهى و خود محورى جدا نماید، از هر چیزى که انسان را از یاد خدا و توجه به نماز و عبادت غافل مى کند بر کنار دارد؛ زیرا ممکن است با گفتن اعوذ بالله شیطان دور نشود و باز انسان را وسوسه کند و به شک اندازد. اما وقتى قلب متوجه خدا باشد و از صفات پلید، پاک و پاکیزه گردد، و با تقوا و ورع آباد گردید، دیگر شیطان به او دست رسى ندارد و از او دور مى گردد و جایى براى وسوسه و به شک انداختن باقى نمى ماند. معنى پناه بردن به خدا از شر شیطان همین است .
اما جاهایى که باید از شر آن ملعون به خدا پناه برد، طبق دستور قرآن و معصوم از این قرار است .
1- هنگام خواندن قرآن :
اذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم
« هنگامى که مى خواهى قرآن بخوانى از شر شیطان رانده شده و به خدا پناه ببر - تا درک درست حقایق آن براى تو آسان شود» (39)
2- زمان نماز:در روایاتى آمده که ، هنگام نماز، شیطان حاضر مى شود و آن قدر نماز گزار را وسوسه مى کند تا از حالت نماز بیرون آید.
حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم فرمود: وقتى بنده خدا مشغول نماز مى شود، شیطان مى آید و مى گوید: به فکر فلان چیز و فلان کس ، و فلان کار باش و چیزهایى را در ذهن انسان ردیف مى کند تا وقتى که فراموش ‍ کند نماز مى خواند و چند رکعت خوانده است(40)
از این رو، هنگام نماز باید از شر شیطان به خدا پناه برد که آن ملعون از انسان دور شود و فکر انسان را به چیزهاى دیگر مشغول نکند.
ابن عباس نقل کرده : اول چیزى که جبرئیل به حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم نازل کرد این بود که گفت : اى محمد! بگو اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بعد از آن گفت : اى محمد! بگو: بسم الله الرحمن الرحیم(41)
مستحب است وقت نماز، بعد از تکبیرة الاحرام و قبل از بسم الله انسان اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگوید، و ثوابى که براى این جمله وارد شده این است که ، هر کس آن را بگوید به عدد هر مویى که در بدن انسان است عبادت یک سال در نامه عمل او نوشته مى شود(42)
3- هنگام وسوسه شیطان :خداوند متعال در قرآن مجید در این باره مى فرماید:
و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله انه سمیع علیم # ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف ، من الشیطان تذکروا فاذا مبصرون
هرگاه وسوسه هاى شیطان متوجه تو شد، به خدا پناه ببر و خود را به او بسپار، و از لطفش مدد بخواه ؛ زیرا او، هم سخن تو را مى شنود و از اسرار درونت آگاه و هم از وسوسه هاى شیاطین با خبر است(43) بعد از آن راه غلبه و پیروزى بر وسوسه هاى شیطان را به این صورت بیان مى کند:
هنگامى که وسوسه هاى شیطانى ، پرهیزکاران را احاطه مى کند، به یاد خدا و نعمت هاى بى پایان ، و عاقبت شوم گناه و مجازات دردناک خدا مى افتند. در این هنگام ابرهاى تیره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بینند و آن را انتخاب مى کنند.
انسان در هر مرحله اى از ایمان ، و در هر سن و سال که باشد گاه گاهى گرفتار وسه هاى او مى گردد. گاهى در خود احساس مى کند که نیروى محرک شدیدى در درون جانش آشکار شده و او را به گناه دعوت مى نماید، آن نیرو غیر از وسوسه هاى شیطان و شیطان صفتان ، چیز دیگرى نیست و در اثر یاد خدا و تقواى قلب ، تمام وسوسه ها کنار مى رود.
4- موقع طلوع و غروب خورشید،باید از شر شیطان به خدا پناه برد؛ زیرا این وقت ، وقت غفلت و بى توجهى انسان به خدا است .
5- وقتى که صداى زوزه سگ ها و الاغ ها بلند شود، باید از شر شیطان به خدا پناه برد؛ زیرا آنها شیاطین را مى بینند و شما نمى بینید.

شیطان در چند جا زوزه کشید :
اول ، وقتى که حضرت آدم علیه السلام توبه کرد و خداوند توبه او را پذیرفت - هنگامى که او از بهشت اخراج شد، دویست سال گریه کرد تا این که جبرئیل نازل شد و گفت : اى آدم آن اسامى که بر ساق عرش نوشته بود بخوان و خدا را به آنها قسم بده تا توبه ات قبول شود - و آنها را به آدم یاد داد. - چون حضرت آدم خدا را نافرمانى کرد و از بهشت بیرون آمد، شیطان خوش حال که آدم هم مانند او از بهشت رانده شده است ؛ ولى آدم با توجه به خدا توبه اش پذیرفته شد. این شیطان ملعون از سوز دل ناله کرد که ملائکه آسمان و زمین را متوجه کرد و همه او را لعنت کردند(44)
دوم ، روزى بود که حضرت یوسف از دست زلیخا گریخت ، ووقتى زیلخا یوسف را خرید، عاشق او شد و او را در سالن شاهى برد و درها را بست ، شیطان خوش حال شد که پیغمبر زاده و گبر زاده را در مجلس خلوتى جمع کرده ، یوسف زنا مى کند، و نامش از مرتبه نبوت محو خواهد شد! هنگامى که یوسف فرار کرد و خود را نجات داد، بر مقام و مرتبه او افزوده مى شود - این بود که شیطان از سوز دل ناله اى کرد که ملائکه صداى او را شنیدند و لعنتش نمودند.(45)
سوم ، در عید غدیر خم وقتى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على علیه السلام را به خلافت نصب کرد و فرمود
: من کنت مولاه فعلى مولاه بعد فرمود:اى مردم ! دوستى على حسنه است . با دوستى و ولایت على هیچ گناهى مانع از رفتن به بهشت نمى شود. در این هنگام شیطان از دل پر درد خود ناله اى کشید و گفت : از این پس چه کنم و چاره من چیست ؟ اولاد خود را جمع کرد و گفت : تا مى توانید مردم را به شک اندازید. محبت و ولایت و دوستى على را چنان بر مردم مشتبه کنید که او را به خدایى باور کنند و از راه غلو به جهنم بروند. و عده اى از راه و روش او برگردند و جهنمى شوند.(46)
چهارم ، روز عاشورا بشیار زحمت کشید تا زمینه اى فراهم آورد به طورى که همه لشگر عمر سعد علیه امام حسین علیه السلام شوریدند و او را به قتل رساندند! آن گاه همه شیاطین ، روى زمین پخش شدند و با شادى و خوانندگى ابراز خرسندى کردند. شیطان مى گفت : عجب خلق خدا را گمراه کردم . گاهى به صورت شمر و گاهى به صورت عمر سعد مردم را واداشت تا بجنگند. سرانجام گفت : کار را درباره فرزندان آدم به پایان رساندم . آن چه مقصود من بود امروز دست گیرم مى شود. جبرئیل پرسید: این همه سرخوشى تو براى چیست؟
اى سگ ملعون جواب من بگو
راست گوى و در دغا زوزه مجو

گفت : به خاطر این که از زمان حضرت آدم تا کنون چنین حادثه اى واقع نشده و نخواهد شد.
بعد از آن که حضرت علیه السلام به شهادت رسید، درهاى آسمان گشوده شد تا ملائکه ، کربلا را ببینند. زمانى که شیطان با خبر شد خداوند چه ثوابى براى پیروان و زیارت کنندگان او قرار داده ، از کرده خود پشیمان شد از روى حسرت و ندامت نعره اى کشید که جمیع ملائکه او را لعنت کردند. گفت واویلاه قضیه بر عکس شد و مردم بیشتر داخل بهشت شدند(47)
پنجم ، روزى که بهشت بر او حرام شد و به زمین آمد از ناراحتى فریادى زد که ، چرا از آن مقام قرب و جمع ملائکه رانده شده و باید در زمین تنها باشد(48) .
ششم ، وقتى تکبر نمود و آدم را سجده نکرد، خداوند و جمیع ملائکه او را لعن کردند. او از حسرت و دورى از بهشت و از دست رفتن حسنات و عبادت هایش فریادى کشید(49) .
هفتم ، وقتى که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به پیامبرى مبعوث شد و مردم را از نادانى و گمراهى و جهنم نجات داد و به سوى بهشت رهنمون ساخت ، زوزه اى کشید(50)
هشتم ، زمانى که آیه توبه نازل شد،(51) مبنى بر این که انسان اگر گناهى کند یا ظلمى به خود و دیگران روا دارد و سپس خدا را بخواند و طلب استغفار نماید، خداوند تمام گناهان او را مى بخشد. در این موقع شیطان فریادى کشید و ناله زد به طورى که تمام بچه شیطان ها دور او جمع شدند و احوال او را پرسیدند؟ گفت : آیه اى نازل شده که خدا تمام گناهان را مى بخشد و زحمات ما باطل مى شود(52)
نهم ، بعد از تولد حضرت عیسى علیه السلام وقتى مى خواست به آسمان رود، فرشتگان به دستور خداوند او را سنگ باران نمودند و از آسمان چهارم برگداندند.(53)
دهم ، وقتى که آخرین پیامبران (حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم ) پا به عرصه وجود گذاشت ناله او بسیار سوزناک بود.
یازدهم ، وقتى سوره مبارکه حمد نازل شد فریادى زد و یاران خود را فرا خواند و داستان آمدن سوره را بیان کرد. وبه او گفتند:اى عزازیل ! چرا از نازل شده این سوره نالیدى !؟
گفت : من در لوح محفوظ دیدم که نوشته بود، اگر بنده اى از بندگان خدا در تمام طول روز گناه کرده باشد و پیش از آن که آفتاب غروب کند، طهارت بگیرد و سه مرتبه این سوره را بخواند، به برکت آن ، همه گناهانش آمرزیده مى شود و بدون واسطه از میان عرش ندایى آمد که اى بنده من ! گناهانت را آمرزیدم و اسم تو را در دفترى که اسم صالحان را در آن نوشته ام ثبت کردم(54) !

منابع وپینوشتها:
1- حیات القلوب ج 2 ص 453
2- کتاب ابلیس ص 215
3- سبا آیه 22
4- از کتاب سلیم بن قیس ص 29
5- بحارالانوار ج 63 ص 208
6- مجمع النورین ج حیوان ص 112
7- ریاحین الشریعه ج 3 ص 65
8- حالاتى مانند پشیمانى، شک و تردید و عذرخواهى و نیز مدح و ستایش یا مذمّت و سرزنش از بعضى افراد و همه نظام‏هاى حقوقى، اخلاقى و تربیتى، همه حاکى از وجود اختیار در انسانند
.9- محمود رجبى، انسان‏شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1380، ص 155.
10- «فزیّن لهم الشیطان اعمالهم فصدّهم عن السبیل» (نحل: 24) «تالله لقد ارسلنا الى اُممٍ من قبلک فزیّن لهم الشیطان اعمالهم» (نحل: 63) و نیز عنکبوت: 38/ انعام:43/ انفال:48 .
11- «فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل ادلّک على شجرة الخلد و ملکٍ لایبلى» (طه: 120) و نیز اعراف: 2و200 / ناس: 4و 5/ فصلت: 36/ یوسف: 100 .
12- «... و ما کان لی علیکم من سلطانٍ الاّ ان دعوتکم فاستجبتم لی» (ابراهیم: 22و نیز لقمان:21).
13- الّذین ارتدّوا على ادبارهم من بعد ما تبیّن لهم الهدى الشیطان سوّل لهم و املى لهم» (محمد:25)
14- فازلّهما عنها فاخرجهما ممّا کانافیه» (بقره:36) و نیز آل عمران:155
15- «یا بنى آدم لایفتننکّم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة» (اعراف: 27)
16- «... و یریدُ الشیطان ان یضلّهم ضلالاً بعیدا» (نساء:60) و نیز یس: 62/ نسا: 119/ قصص:15 .
17- «و کذلک جعلنا لکلّ نبىٍ عدوا شیاطین الانس و الجنّ یوحى بعضهم‏ الى ‏بعضٍ زخرف‏القول غرورا» (انعام:13) ونیز انعام:121 .
18- «وعدهم و ما یعدهم الشیطان الاّ غرورا.» (اسرا: 64) و نیز ابراهیم: 22 .
19- «انّما سلطانه على الّذین یتولّونه و الّذین هم به مشرکون.» (نحل:100) و نیز زخرف: 36/ مجادله:19/ اعراف:27 .
20- ابراهیم/22.
21- نحل/ 99.
22- حجر/ 42.موارد 13 تا 27 از مجله معرفت، ش 62، علی محمد قاسمى، با تصرف
23- مسعود رجبی ،موسی خیابانی،مکریم ابریشم چی
24- مانند آیة الله بهشتى ، آیة الله مطهرى ، آیة الله مفتح ، حجة الاسلام محمد منتظرى ، باهنر، محمد على رجائى و صدها نفر از علما و مراجع دیگر
25- اعراف آیه 26
26- بحار الانوار ص 249
27- صحیفة الرضا. کامل الزیارة . سفینة البحار، ج 2، ص 654.
28- همان
29- سفینة البحار، ج 1، ص 389، ج 2، ص 654.
30- سفینة البحار، ج 2، ص 654 نقل از توحید صدوق
31- سفینة البحار، ج 2، ص 542.
32-رجوع شود به سفینة البحار، ج 2، ص 542 خواص و شرایط نیسان را مطالعه فرمائید.
33- سفینة البحار، ج 1، ص 611، ج 2، ص 655.
34- سفینة البحار، ج 2، ص 655، نقل از خرایج راوندى
35- سفینة البحار، ج 2، ص 655.
36- همان
37- مجله صف تیرماه 71، ص 43.
38- تفسیر نمونه ، ج 11، ص 401.
39- نحل آیه 98.
40- لئالى ، ج 4، ص 28.
41- لئالى ، ج 4، ص 29.
42- لئالى ، ج 4، ص 29.
43- اعراف آیه 200 و 201.
44- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
45- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
46- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
47- همان
48- همان
49- همان
50- همان
51- زمره آیه 52.
52- اقتباس از مجمع النورین جلد حیوان ، ص 675، و بحار، ج 63، ص 241.
53- حالات حضرت عیسى علیه السلام ، ص
54- جواهر الکلمات ، ص 38.


زندگینامه شیطان قسمت دهم

$
0
0

رقص شیطان:
از جاهایى که خوش آیند شیطان است ، و بى اختیار مى رقصد و کف مى زند، هنگامى است که زن با شوهر خود نزاع کند و سر و صدا راه بیندازد.
در گوشه گوشه خانه ها شیطانى کمین کرده و مراقب اوضاع و احوال زن و شوهر است که چه وقت شوهر وارد خانه مى شود. تا پیش زن بیاید و کارهاى روزانه او را پیش چشمش زینت و بزرگ جلوه دهد و کارهاى شوهر را کوچک و بى ارزش .

لذا وقتى شوهر، خسته از کار روزانه ، به خانه باز مى گردد، با وسوسه هاى شیطان و رفتارهاى نادرست زن ؛ در حالى که گرسنه و تشنه است ، در برابر پرخاش هاى زن و ایرادهایش از کوره در مى رود و بگو مگوها گاهى به قهر کردن از هم مى انجامد و گاهى هم به جدایى مى کشد. این جا است که شیطان خرسند و دو مؤمن از زندگى سرخورده مى شوند. او مى رقصد و این دو به سوگ مى نشینند.
کف زدن و رقصیدن شیاطین ادامه پیدا مى کند تا وقتى که میان آنها صلح و صفا برقرار شود. در این هنگام شیطان عزادار مى شود و مى گوید: خدا نور چشم آن کس را ببرد که نور چشم مرا برد.
در جاى خود گفته شد: شیطان با هر کس که داخل خانه شود و به اهل خانه سلام نکند، همراه شیطان است . شیطانى که اسمش داسم است او را همراهى مى کند و آن قدر وسوسه مى کند تا شر و فتنه ایجاد نماید و اهل خانه را به جان هم اندازدآن گاه رقص و پاى کوبى مى کند(1)

 

رضایت شیطان:
گاهى کردار انسان براى شیطان به قدرى ارزش دارد و او را خوشحال مى کند که مى گوید: من به این اعمال راضى شدم ؛ گرچه او هیچ کار دیگرى انجام ندهد.
در خبرى آمده که : شیطان لعین گفته : هرگاه بنى آدم سه خصلت را دنبال کنند، مرا کافى است . اگر چه اعمال دیگرى را انجام ندهند، همان سه خصلت رضایت من است و بیشتر از آنها نمى خواهم .
اول آن که ، خود را در میان خلق بزرگ شمارند و غرور و تکبر به خود راه دهند، مردم را حقیر و کوچک حساب کنند، اعمال خود را خوب و باارزش ‍ و اعمال مردم را بد و ناپسند بدانند. چنین افرادى از یاران ن هواداران من هستند و من از ایشان راضى ام .
دوم آن که ، اعمال زشت و بد و ناپسند انجام داده و آنها را کوچک و بى ارزش جلوه دهند و در عبادات سهل انگار باشند، باکى از انجام دادن گناه نداشته باشند، گناه خود را فراموش نمایند و در صدد توبه نباشند. ایشان هم از یاران و مریدان من هستند و کمال رضایت را از آنان دارم .
سوم آن که ، کارى که انجام مى دهند از روى خودپسندى یا از روى ریا و بدبینى باشد. مردم را با زبان آزار دهند که این از بزرگ ترین گناهان است . حضرت صادق علیه السلام در این باره فرمودند: اى مردم ! محافظت زبان از شرایط ایمان است و دشمن ترین مردم نزد خدا کسانى هستند که مردم از زبان آنان بترسند(2)

شیطان و صوفى:
همه مى خواهند کارهاى بزرگى را که شیطان انجام مى دهد، بشناسند و پى به حقیقت و ذات کثیف او ببرند و بدانند خیانت ها و جنایت هاى او تا چه اندازه بوده است . لذا داستانى را که در ضمن آن ، شیطان خود را معرفى کرده مى آوریم .
در حدیثى طولانى آمده : روزى على بن محمد صوفى شیطان را دید.
آن ملعون ازصوفى پرسید: چه کسى هستى ؟ جواب داد: من از فرزندان آدم علیه السلام هستم . شیطان گفت : لا اله الا الله تو از قومى هستى که گمان مى کنند از دوستان خدایند. در حالى که معصیت او را مى کنند! مى پندارند از دشمنان شیطان اند در حالى که اطاعت او را مى نمایند!
صوفى گفت : تو چه کسى هستى ؟ جواب داد: من صاحب قدرت و اسم بزرگ و طبل عظیم هستم . من قاتل هابیلم ، سوار شونده در کشتى نوحم ، پى کننده ناقه صالحم ، روشن کننده آتش ابراهیمم ، طراح قتل یحیایم ، غرق کننده قوم فرعون در رود نیلم ، به حرکت آورنده وسائل سحر و جادو در برابر موسایم ، سازنده گوساله سامرى - براى انحراف و امتحان - بنى اسرائیلم ، من سازنده و صاحب اره بر فرق زکریایم ، حرکت کننده با لشکر ابرهه براى خراب کردن خانه کعبه با فیلانم ، طراح قتل پیامبر اسلام در احد و حنینم ، به وجود آورنده لشکر صفینم ، من القا کننده و به وجود آورنده حسد روز سقیفه در قلوب منافقانم .
من صاحب هودج در روز جنگ بصره و بعیرم ، من شتر عایشه در روز جملم ، دشنام دهنده در روز عاشورا و کربلا به مؤمنانم ، من امام و رهبر، پیشوا و دستور دهنده منافقانم ، من بزرگ عهد و پیمان شکنانم ، من رکن و ستون ظالمانم ، گمراه کننده مارقینم ، نابود کننده اولینم ، به انحراف کشنده و گمراه کننده آخرینم ، ابومره نه مخلوق از گل بلکه خلق شده از آتشم ؛ غضب شونده رب العالمینم ، من لعنت و رانده شده خدا و فرشتگان و جن وانس و همه مخلوقاتم .
صوفى گفت : تو را به حق آن خدایى که به گردن تو حق دارد، مرا راهنمایى کن بر عملى که به واسطه آن تقرب به خدا پیدا کنم و به واسطه آن در مشکلات روزگارم کمک بگیرم ، شیطان گفت : در دنیا به آن چه تو را کفایت کند قانع باش و کمک بگیر بر آخرت خود به دوستى على بن ابى طالب و دشمن باش با دشمنان او. به درستى که من عبادت کردم خدا را در هفت آسمان و معصیت نمودم او را در هفت زمین ، نیافتم هیچ ملک مقربى و نه نبى مرسلى را مگر این که به واسطه دوستى على علیه السلام به خدا نزدیک شده باشد.
صوفى مى گوید: ناگهان از پیش چشمم غایب شد. آمدم پیش امام باقر علیه السلام و این خبر را براى ایشان گفتم حضرت فرمود: آن ملعون شیطان بود که به زبان ایمان آورد و در قلب خود کافر شده است (3)

اولین ساز دنیا را شیطان ساخت :
اولین کسى که دستگاه ساز را ساخت و خود هم در آن دمید شیطان بود. علت اختراع و ساختن آن از این قرار است :

وقتى قابیل از روى حسادت برادر خود هابیل را در غیاب پدرش آدم علیه السلام کشت ، از ترس پدر فرار کرد و در میان کوه ها آواره شده ، از تنهایى رنج مى برد و نمى دانست چه کند. تا این که رفیقش شیطان او را از تنهایى و وحشت نجات داد و سازى ساخت و نخست خود در آن دمید و به دیگران هم یاد داد.
گفته میشود وقتى حضرت آدم علیه السلام از دنیا رفت و قابیل امنیت یافت آشکار شد و با شیطان ساز مى زدند و مى رقصیدند.
روایت است که در مجلسى که ساز نواخته شود و عده اى گرداننده آن شوند، خود شیطان هم ساز به دست مى گیرد و با نوازندگان مى نوازد و مردم و اهل آن مجلس را به سر مستى و شادابى مى کشاند. در خانه اى که ساز نواخته شود و آواز و غنا در آن بخوانند، غیرت و مردانگى از اهل آن خانه دور مى شود.
اسحاق بن بریر مى گوید: از امام صادق علیه السلام ، شنیدم که فرمود: نام یکى از شیاطین قنذر است . او مسئول گرفتن حیا و حمیت افرادى است که در مجلس ساز و آواز حاضر مى شوند - هرگاه در خانه اى چهل روز ساز زده شود به طورى که مردم در آن مجلس اجتماع کنند، آن شیطان ، هر یک از اعضاى بدنش را بر همان عضو صاحب خانه مى گذارد و در همان عضو مى دمد. مروت صاحب خانه گرفته و بى غیرت مى شود؛ به طورى که اگر ناموس او در خطر افتد باکى ندارد و ناراحت نمى شود
لهو الحدیث که در قرآن آمده : انحراف از راه راست و یا همان آلات ساز و آواز است .(4) در روایتى آمده : شنیدن ساز و آواز انفاق را در قلب انسان مى رویاند همان طور که آب ، زراعت را مى رویاند.
در روایت دیگر دارد، کسى که به سخن سخن گویى گوش دهد او را پرستیده ، و شیطان هم اول کسى است که بعد از خارج شدن آدم از بهشت آواز خواند و خرسند شد.(5)

شیطان شتر عایشه:
بدترین شترها در دنیا جمل عایشه بود، که با آن به جنگ حضرت على علیه السلام رفت و هزاران نفر را به خاک و خون کشید. در دفاع از آن شتر حدود هفتاد نفر بى دست شدند.
وقتى عمر، لشکر به جنگ پادشاه عجم مى فرستاد، صاحب شتر، آن را آورده بود در مدینه تا بفروشد. سلمان فارسى ، هر وقت آن شتر را مى دید، سنگ بر مى داشت و به آن مى زد!
ساربان مى گفت :اى سلمان ! تو که اذیت کننده نبودى ! چرا بدون دلیل شتر مرا مى زنى ؟ این شتر تو حیوان نیست ، بلکه شیطان است و از طایفه جن . اسم آن عسکر فرزند کنعان است .
من آن را مى شناسم !اى ساربان این جا کسى شتر تو را نمى خرد، اگر مى خواهى آن را بفروشى به حوئب ببر، آن جا به هر قیمت بخواهى از تو مى خرند، او هم شتر را برد همان جا که سلمان گفته بود.
وقتى عایشه از مکه برگشت ، طلحه و زبیر او را فریفتند که باید به خون خواهى عثمان برخیزى . گفتند: باید برویم در بصره از آن جا جمعیت برداریم و با على جنگ کنیم .
در راه که مى آمدند، خواستند شترى براى هودج عایشه بخرند که از شتران دیگر قوى و بلند و نمایان تر باشد. همین عسکر پسر کنعان را آوردند و عایشه آن را دید پسندید. صاحب شتر شروع کرد تعریف کردن که چقدر قوى است ، زیرک و باهوش است ، تا جایى که گفت : تربیتش کرده ام ، وقتى صدا مى زنى مى آید! وقتى گفتى برو، مى رود. صدایش صدا زد و گفت :عسکر، عسکر شتر پیش وى آمد.
همین که عایشه اسم عسکر را شنید، گفت : برگردانید، من بر این شتر سوار نمى شوم . گفتند: اى خانم ! از این شتر بهتر پیدا نمى شود، به درد ما مى خورد، خوب شترى است . جواب داد: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مرا از سوار شدن بر آن منع فرموده ، بروید شتر دیگرى بیاورید.
چون آنها شترى از این بهتر پیدا نکردند، افسار و جهاز و زانو بندش را تغییر دادند و داخل شتران یعلى بن منبه کردند. شترى که با یک اهدایى به منظور کمک به طرف داران عایشه تهیه دیده شده بود. تا با على بجنگند. این حیوان را پیش او آوردند و گفتند: این قوى تر و از آن شتر بهتر است . بعد محمل عایشه را بر آن بستند و به بصره آمدند و آن شهر را تصرف کردند، بیت المال را تقسیم نمودند، مردم را براى جنگ با على شوراندند و گفتند: مقصود عایشه همسر پیامبر، خون خواهى عثمان است ، صد وبیست هزار نفر از دور و نزدیک جمع کردند، در حالى که لشکر على از دوازده هزار تا بیست هزار نفر نوشته شده . محمل عایشه آماده شد، صفحه هاى آهنى بر آن کوبیدند، تا آسیبى به عایشه نرسد و پرچمى بالاى آن بستند. جنگ شروع شد. در آن دست هفتاد نفر که بر مهار شتر بود قطع شد. دست هر کس را قطع مى شد، دیگرى مى آمد جلوى شتر و مهار او را به دست مى گرفت ، حدود هفده هزار نفر از لشکر عایشه و دویست نفر از لشکر حضرت على کشته شدند.
حضرت على علیه السلام فریاد مى زد که خود را به شتر رسانید و آن را پى کنید؛ که آن شیطان است و تا کشته نشود مردم متفرق نمى شوند. اول محمد بن حنفیه قصد شتر کرد ولى کارى از پیش نبرد. امام حسن علیه السلام جلو رفت و نیزه اى بر حیوان زد و برگشت . مالک اشتر خود را به عسکر رسانید و یک پایش را قطع کرد. یکى از لشکریان عایشه شانه خود را زیر ران شتر قرار داد که زمین گیر نشود. مالک او را هم کشت . شتر تا مدتى روى سه پا ایستاده بود. على علیه السلام فرمود: از شیاطین زیر شتر را گرفته پایش را بزنید. وقتى عسکر را کشتند، مردم متفرق شدند و جنگ خاتمه یافت(6) داستان جنگ جمل مفصل است . ما قصدمان فقط شتر عایشه بود تا بدانیم که آن ماءمور شیطان بود. داستان جنگ جمل در کتاب تاریخ امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است .

توبه شیطان :
از ابن عباس نقل شده : وقتى حضرت عیسى علیه السلام به پیامبرى رسید و سى سال از عمر او گذشت ، روزى شیطان لعین در پشت بیت المقدس با آن حضرت دیدار کرد و گفت : اى عیسى ! تو آن بزرگى هستى که خدا تو را بزرگ و با شخصیت قرار داد و بدون پدر به وجودت آورد! عیسى (ع ) فرمود: بلکه بزرگى از آن کسى است که مرا بدون پدر خلق کرد و همین طور حضرت آدم (ع ) و حوا را بدون پدر و مادر آفرید.
گفت : اى عیسى ! تو آن بزرگى هستى که خدا تو را به جایى رسانیده که در کودکى و در گهواره سخن گفتى . عیسى فرمود: اى شیطان ! بزرگى مخصوص ‍ آن کسى است که زبان مرا گویا کرد و گنگ نگردانید و اگر مى خواست مى توانست بدون زبانم کند. گفت : اى عیسى ! تو کسى هستى که در بزرگى و خدایى به جایى رسیدى که با گل ، پرنده اى ساختى و بر آن دمیدى و او به پرواز در آمد.
فرمود: بزرگى مال کسى است که مرا آفریده است و آنچه را که من در او دمیدم ، به پرواز درآورد.
گفت : تو در بزرگى به جایى رسیدى که مریض ها را شفا مى دهى ! فرمود: بزرگى مال کسى است که به اذن او شفا مى دهم و اگر بخواهد خود من را هم مریض مى گرداند.
عرض کرد: تو چنان بزرگوار هستى که مرده را زنده مى کنى ! فرمود: بزرگوار کسى است که به اذن او مرده را زنده مى کنم و ناچار او خودم را مى میراند و خود باقى مى ماند.
عرض کرد: اى عیسى ! تو آن بزرگ و خدایى هستى که از دریا عبور مى کند، بدون آن که پاهایت تر شود و در آن فرو نمى روى . فرمود: عظمت کسى دارد که دریا را در برابر من رام کرد و اگر بخواهد مرا غرق مى کند.
عرض کرد: اى عیسى ! تو آن کسى هستى که در آینده نزدیک از زمین و آسمانها و آن چه در آنها است بالاتر مى روى و فوق همه آنها قرار مى گیرى و به جایى خواهى رفت که تدبیر امور خلایق و تقسیم ارزاق آنها را مى کنى .
عیسى گفت : حمد و ستایش مى کنم خدا را به وزن سنگینى عرش و به اندازه اى که آسمان ها و زمین پر شود.
وقتى شیطان چنین شنید، راه خود را گرفت و رفت تا رسید به دریاى سبز و فکر کرد که چیزى از خود ندارد و هر چه هست از خدا است . زنى از جن در کنار دریا مى رفت ناگاه نگاهش به ابلیس افتاد! دید روى صخره به سجده افتاده و اشک آن ملعون روان است . از روى تعجب به شیطان نگاه کرد و گفت : واى بر تو اى ملعون ! چه امیدى از این سجده طولانى دارى ؟ در جواب گفت : اى زن مؤمنه ! و اى دختر مرد مؤمن ! امیدوارم خداوند از آن قسمى که خورد و گفت : مرا داخل جهنم و آتش کند برگردد و به رحمت خودش مرا به بهشت ببرد(7)
امام باقر علیه السلام فرمود: یکى از روزها شیطان با عیسى بن مریم (ع ) ملاقات کرد. آن حضرت فرمود: آیا شده که مکر و حیله تو در من اثر کرده باشد و مرا فریفته باشى ؟
گفت : چگونه مکر و حیله من به تو رسد، در حالى که جده تو زن عمران ، وقتى که مادرت به دنیا آمد، به خدا پناه برد و گفت : پروردگارا! فرزندى که زاده ام دختر است و من او را مریم نام نهادم . او و فرزندانش را از شر شیطان رجیم به پناه تو در آوردم . تو اى عیسى ! از ذریه او هستى حیله من در تو مؤ ثر نیست .(8)

شیطان باز هم به عیسى طمع دارد :
روزى شیطان جلوى حضرت عیسى علیه السلام ظاهر شد و عرض کرد:اى کسى که آدم هاى کور را شفا مى دهى ! مریض ها را از بیمارهاى کشنده مى رهانى و مرده ها را زنده یم کنى ! - اگر راست مى گویى - خود را از کوهى بلند بینداز و خود را حفظ کن که صدمه به تو و جان تو نرسد. حضرت عیسى علیه السلام فرمود: مى خواهى مرا بفریبى که اقدام به خودکشى کنم و مورد غضب خداوند واقع شوم و مخلد در آتش باشم . بعد فرمود: تمام کارهایى که از من صادر مى شود به اذن خدا است و از خود نمى توانم کارى انجام دهم(9)
در این جا شیطان لعین از روى فریب و شیطنت خود به زبان خیرخواهى و نصیحت به آن حضرت چنین گفت : اگر این کار را انجام دهى و خود را از بالاى کوه پرت کنى ، مردم به تو علاقه بیشترى پیدا مى کنند و ایمان آنها محکم تر مى شود و آنان که هنوز ایمان نیاورده اند، ایمان خواهند آورد.
با این نیرنگ مى خواست عیسى بن مریم (ع ) را وادار به خودکشى کند و در نتیجه ، به عقوبت الهى گرفتار شود و اگر کشته نشد، لااقل یک عمل غیر عقلانى و خلاف دستور خدا انجام داده باشد. (شیطان را همین بس که پیغمبرى از پیامبران الهى را وادارد که که اگر شده کار پسندیده اى را ترک نماید(

غرور شیطان دائمى نیست:
این طور نیست که شیطان از عمل خلاف خود حقیقتا خوشحال باشد بلکه ناراحت هم است . گاهى اوقات پیش پیامبران الهى آمده و درخواست توبه و عفو نموده است . باز هم کبر و نخوت ، غرور و بد ذاتى دیرینش مانع از توبه او شده و باز به حال قبل باقى مانده است .
روزى پیش حضرت نوح علیه السلام آمده و از کرده خود اظهار پشیمانى کرد و گفت : یا نبى الله ! مى خواهم توبه کنم و از کرده خویش پشیمانم ؟ آیا توبه من در پیش گاه خداوند متعال پذیرفته است و مرا قبول مى کند؟
آن حضرت فرمود: خداوند ((ارحم الراحمین )) و تواب و غفار و کسى است که توبه بندگان را قبول مى کند.(10).اگر واقعا پشیمانى و مى خواهى توبه کنى ، اول باید بروى بر قبر حضرت آدم ابوالبشر سجده کنى تا خداوند متعال تو را بیامرزد.
آن ملعون وقتى این را شنید: کبر غرور او اجازه نداد و تعصب او مانع این کار شد و گفت : اى نوح ! من در بهشت و در میان ملائکه برخود آدم سجده نکردم - در حالى که او استاد فرشتگان بود. حال چگونه بر مرده و قبر او سجده کنم . اگر بنا بود سجده کنم از همان اول بر زنده آدم سجده مى کردم ، نه الان که بر خاک او سجده کنم . (11)

راز و نیاز شیطان:
شیطان با آن خباثت ذاتى که دارد، گاهى به درگاه خداوند متعال التماس ‍ مى کند و دعا مى نماید، به اولیاء الله متوسل مى شود تا خداوند او را از جهنم نجات دهد و داخل بهشت کند. ولى دروغ مى گوید. دعا و توسل او جنبه ظاهرى دارد و حقیقت ندارد، از جمله جاهایى که متوسل شده بود داستان ذیل است :
از امام باقر علیه السلام نقل شده که : زنى از جن به نام عفراء در زمان حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم توبه کرد و ایمان آورد و اسلامش ‍ اسلام نیکویى شد. پیش آن حضرت مى آمد و از حرف هاى ایشان استفاده مى کرد. صالحین از جن مى آمدند به دست او مسلمان مى شدند و ایمان مى آوردند.
زن جنى به مدت چهل روز ناپدید شد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از حال او اطلاع نداشت . از حال او پرسید. گفتند: آن زن خواهرى داشت که براى رضاى خدا رفت او را ببیند. آن حضرت فرمودند: خوشا به حال کسانى که براى رضاى خدا یک دیگر را دوست مى دارند و به دیدار هم مى روند. بعد فرمود: خداوند متعال عمودى در بهشت خلق نموده از یاقوت قرمز، بر آن عمود هفتاد هزار قصر بنا نمود. در هر قصرى هفتاد هزار غرفه وجود دارد. همه این ها براى کسانى که براى خدا یک دیگر را دوست مى دارند ساخته شده است .
بعد از مدتى آن جنى آمد. حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:اى عفراء! کجا بودى ؟ عرض کرد: یا رسول الله ! خواهرى داشتم ، به ملاقات او رفته بودم ، فرمود: خوشا به حال کسانى که براى خدا هم دیگر را دوست مى دارند و به زیارت یکدیگر مى روند.
سپس فرمود: اى عفراء در این مسافرت چه دیدى ؟ عرض کرد: چیزهاى شگفت آورى دیدم . فرمود: از آن چه دیدى بگو. عرض کرد: ابلیس را دیدم در دریاى سبز که دنیا را در بر دارد. بر روى تخته سنگى سفید، در حالى که دست هاى خود را به سوى آسمان بلند کرده بود، مى گفت : خدایا! اگر به قسمى که خوردى جامه عمل بپوشى و مرا داخل آتش کنى ، آن گاه من تو را به حق محمد صلى الله علیه و آله و سلم و على و فاطمه و حسن و حسین مى خوانم تا مرا از آتش نجات دهى و با آنها محشور گردانى - و از گناه من صرف نظر کنى .
من به او گفتم : اى ابوحارث (لقب شیطان است ) این اسامى که خدا را به آنها قسم مى دهى چه کسانى هستند و کجا دیده اى ؟ گفت : هفت هزار سال قبل از خلقت آدم ، آنها را بر ساق عرش دیده ام . دانستم که آنها گرامى ترین خلایق نزد خدا هستند. پس من هم آنها را یادآور شدم و خدا به حق ایشان قسم دادم که مرا جهنمى نکند. آن حضرت فرمودند: به خدا قسم اگر اهل آسمانها و زمین خدا را به این اسامى قسم دهند، خداوندى دعاى آنان را مى پذیرد و حاجات ایشان را بر آورده مى گرداند(12)در این جا سوالى پیش مى آید، و آن این که : شیطان مى دانست همواره جهنمى خواهد بود و نجات پیدا نمى کند، پس چرا دعا مى کند و خدا را به اولیاى گرامى سوگند مى دهد که نجاتش دهد؟ امید شیطان از این خواهش ‍ چیست ؟
شاید امیدوارى او به این علت باشد که خداوند او را از طبقات پایین جهنم - که گرم ترین طبقات است - به طبقات بالاتر منتقل کند. و شاید امیدش ‍ این باشد که خداوند بعد از آن که او را داخل جهنم کرد، بیرون آورد و سپس ‍ داخل بهشت نماید. و یا شاید براى این باشد که از عذاب اهل زمین رهایى یابد و به دست اهل زمین عذاب نشود.
در حدیث است : هر کس دعا کند خداوند دعایش را اجابت مى نماید، اگر مؤمن و با تقوا باشد، مزد دعاى آنها را در قیامت مى دهد؛ زیرا دنیا ارزش ‍ پاداش آنان را ندارد، و کسانى که مؤمن نباشند جزاى آنها را در همین دنیا مى دهد؛ زیرا آنان لیاقت آخرت را ندارند. شیطان از آن دسته است که پاداش و مزد عملش را در همین دنیا مى دهند. و پاداش او همین عمر طولانى ، تسلط بر اولاد آدم ، وسعت و آسایش است .
هم چنین ، شاید امیدش به خدا از این نظر بود که اوارحم الرحمین است و رحمانیت او بر غضبش برترى دارد. و لابد از گناهش چشم مى پوشد و چون نافرمانى او لطمه اى به خدا نمى زند پس ممکن است او را هم بیامرزد.
اما شیطان جهنمی است وتوبه اش قبول نیست چرا که توبه حقیقی نمیکند

شیطان در هنگام مرگ یک انسان :
امام محمد باقر (ع) فرموده اند هنگامی که انسان در حال جان کندن است خیلی تشنه می شود و در آن هنگام شیطان با یک لیوان آب می آید و می گوید اگر بر من سجده کنی و کافر شوی این آب را به تو می دهم اگر انسان مومن و نماز خوان باشد آب را قبول نمی کند و در غیر این صورت اگر برای شیطان سجده کند شیطان آب را می ریزد و می گوید من از تو بیزارم و میرود..حضرت امام محمد باقر (ع) در این باره فرموده اند : اگر اول غذایتان یادتان رفت بسم الله بگویید آخر غذا بگویید که شیاطین هر چه خورده اند استفراغ کنند.

عروس شیطان :
خداوند در جهان از هر چیز جفتى آفریده و نر و ماده اى قرار داد. تا با زناشویى نسل آنها گسترش یابد.
در بعضی از روایات گفته میشود شیطان جفت ندارد و تولید مثل او با سایر موجودات فرق دارد. در روایتى وارد شده :
شیطان وقتى مى خواهد تولید مثل کند، ران هاى خود را به هم مى مالد و از این راه تولید مثل مى کند.
اما براى ارضاى خواهش هاى نفسانى از چند راه وارد مى شود:
یکى از آن راه ها نزدیکى با زنان است . آن گاه که مردى قصد هم بسترى با همسر خود را مى کند، اگر ((بسم الله )) و نام خدا بگوید، شیطان از او دور مى شود؛ ولى اگر فراموش کند یا عمدا نام خدا را نبرد، او نیز حاضر مى شود و با مرد شرکت مى کند. قرآن در این باره مى فرماید:
و شارکهم فى الاموال و الاولاد
خداوند خطاب به شیطان نمود و فرمود: ((اى شیطان ! در دارایى و فرزندان مردم شرکت کن )).(13)
دیگر، از راه لواط، با افراد مست . وقتى کسى شراب مى خورد عقل و شعور خود را از دست مى دهد و مست مى شود و دیگر چیزى نمى فهمد. در این حال شیطان ملعون به آنان لواط مى کند و شراب خوار مست را عروس خود مى کند. حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم در این زمینه مى فرماید:
من بات سکرنا بات عروسا للشیطان
((کسى که شب را به پایان برد، در حالى که مست شراب باشد، شب را به صبح رسانیده در حالى که عروس شیطان بوده است )).(14)
در این باره حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: شراب خوار صبح را به شب مى برد و شب را به صبح مى رساند در حالى که خداوند بر او غضب ناک است .
و نیز فرموده : کسى که در شب شراب بخورد و مست و بى هوش شود، به طورى که به چیزى توجه نداشته باشد، عروس شیطان است - و آن ملعون را او لواط مى کند. از این رو، وقتى از خواب بیدار شد، همان طور که از جنابت غسل مى کند باید غسل نماید و اگر غسل جنابت نکند، هیچ عملى از او قبول نخواهد شد و خداوند او را از همه دشمن تر مى شمارد(15)

شیطان در نطفه اینها شرکت کرده است:
خداوند درباره نقش شیطان در اموال و اولاد انسانها چنین مى فرماید:
و شارکهم فى الاموال والاولاد
در اموال و فرزندان آنان شرکت کن(16)
درباره چگونگى شرکت شیطان در اولاد انسان حدیثى از حضرت صادق علیه السلام وارد شده که فرمودند: شیطان مى آید و با زن و شوهرى در حال نزدیکى هستند شرکت مى نماید و با آن دو همکارى مى کند.
ابوبصیر عرض کرد: از چه راه شناخته مى شود - که این شخص از نطفه شیطان است یا انسان - حضرت فرمود: به دوستى و دشمنى ما اهل بیت . هر کس ما را دوست داشته باشد، نطفه او از انسان ، و هرکس ما را دشمن داشته از شیطان است .
راجع به کسانى که شیطان در نطفه آنها شرکت جسته ، روایاتى از معصومان علیهم السلام وارد شده : که به بعضى از آنها اشاره مى کنیم .

1- فحاش ؛امام صادق علیه السلام فرمود:
از نشانه هاى شرکت شیطان - در نطفه بعضى از انسان ها - که تردیدى در آن نیست ، این است که شخص بد زبان باشد. از آن چه مى گوید، و از آن چه درباره او مى گویند، باکى نداشته باشد. (و ناراحت نشود(17)
نیز آن حضرت از رسول خدا فرمودند: هرگاه مردى را دیدید که باکى ندارد ازا آن چه مى گوید و آنچه به او گفته مى شود پس به درستى که یا از زنا یا از شرکت شیطان - در نطفه او - است .(18) امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم روایت کرده که آن حضرت فرمود: خدا بهشت را بر بى آبرو و بى شرمى که حیا نداشته باشد، از آن چه گوید و آن چه به او بگویند، حرام زاده است ؛ زیرا اگر از احوالش بازرسى کنى ، یا از زنا است ، یا از شرکت شیطان در نطفه او. به وى عرض شد: آیا در میان مردم شرکت شیطان هم هست ؟ فرمود: آیا گفتار خدا در قرآن را نخوانده اى که به شیطان مى فرماید: شرکت کن با ایشان در مال ها و فرزندانشان(19)

2- زنا زاده ؛
یکى دیگر از کسانى که شیطان در شکل گیرى نطفه اش نقش داشته ، زنا زاده است . زن و مردى که از راه زنا و فحشا به هم رسیده اند فرزندى از آنها متولد شده شرعى نیست .
عبدالملک بن اعین مى گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم فرمود: هنگامى که شخصى مى خواهد زنا کند در همان وقت شیطان هم دست به کار مى شود و با وى شریک شده و عمل زنا را با هم انجام مى دهند. در همان زمان نطفه آن دو مخلوط مى شود و اولادى که به وجود مى آید از شیطان است .(20)

3- خریدن کنیز از مال حرام ؛
از جاهایى که شیطان در اولاد انسان شرکت مى کند، خریدن کنیز با مال حرام یا مال حرام را مهریه زن خود قرار دادن که شیطان در اولاد او شرکت مى کند.(21)
.
4- نگفتن بسم الله موقع جماع ؛
وقتى انسان مى خواهد با عیال شرعى خود نزدیکى کند، اگر ((بسم الله )) نگوید، شیطان حاضر مى شود و با آن مرد همکارى کرده و در نطفه او شرکت مى کند(22)

5- کسانى که این صفات را داشته باشند؛
امام صادق علیه السلام فرمود: کسانى که باکى نداشته باشند، از آن چه به مردم مى گویند و یا مردم به آنها مى گویند، کسانى که باکى نداشته باشند که مردم آنها را در حال گناه و معصیت ببینند، کسانى که غیبت دیگران را کنند، کسانى که عشق و علاقه به حرام دارند و آنهایى که علاقه به زنا دارند شیطان در نطفه آنان شرکت داشته است
.
6- جماع در اول و نیمه ماه ؛
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر یکى از شما بخواهد با عیال خود نزدیکى کند، باید اول و نیمه ماه نباشد؛ زیرا شیطان هم در این دو زمان مى خواهد صاحب فرزند شود که مى آید و با انسان در جماع شرکت مى کند. اگر فرزندى از آنان به وجود آید شیطان در آن شریک است .(23) در پایان لازم است اقوال مفسرین در رابطه به شرکت شیطان در اولاد انسان را بیان کنیم . راجع به آن چه خدا به شیطان فرمود: در اولاد انسان شرکت کن ، ایشان چند قول گفته اند: یکى این که : شیطان انسان را به وسایل حرام و زنا و امثال آن دعوت مى کند.
2. وادار کردن انسان به این که فرزندان خود را به نام هاى بت ها بگذارند؛ مانند: عبدالعزى و عبدالات ، که نام دو بت ، در جاهلیت بود، (یعنى بنده عزى و بنده لات ).
3. این که فرزندان انسان را به گمراهى مى کشد مانند این که آنها را به کیش هاى باطل و کارهاى زشت دعوت مى نماید.

شیطان زاده ها:
عده اى هستند که آن ملعون مستقیما با مادرشان زنا کرده و آنها پدید آمده اند. از جلمه :
1- حجاج ؛زراه نقل مى کند که :
یوسف پدر حجاج یکى از دوستان امام زین العابدین علیه السلام بود در یکى از روزها داخل خانه خود شد و مى خواست با عیال خود هم بستر شود. عیالش به او پرخاش کرد و گفت :اى یوسف ! چه خبر است ؟ تو چند لحظه پیش با من هم بستر شدى !
یوسف هم از خانه مستقیما به خدمت امام سجاد علیه السلام رفت و داستان همسر خود را نقل کرد: آن حضرت فرمود: از اعیال خود نه ماه کناره بگیر و در این مدت با او هم بستر نشو - چون شیطان با قیافه تو با او نزدیکى کرده است - بعد از نه ماه حجاج از او متولد شد. لذا آن شخص مستقیما از فرزندان شیطان است .
علت خون ریزى و سفاکى او هم از این جهت بود. وقتى از مادر متولد شد، پستانش را نمى گرفت ! در آن زمان طبیبى بسیار حاذق و پرتجربه و معروف به نام حارث بن کنده بود، به طورى که بعضى بیماران سخت پیش او مى آمدند و معالجه مى شدند.
مادر حجاج در فکر بود چه کند تا این بچه پستانش را بگیرد. در این هنگام شیطان به صورت همان طبیب ، حارث بن کنده آمده ! شیطان گفت : اى زن ! شنیده ام خداوند متعال پسرى به یوسف عنایت کرده ، ولى او پستان نمى گیرد. من آمده ام او را معالجه کنم . اهل خانه خوشحال شدند و گفتند:اى طبیب ! دستور چیست و چه باید بکنیم ؟
شیطان گفت : بروید یک بز کوهى را با یک مار سیاه بیاورید، رفتند بز و مار را آوردند. شیطان دستور داد، هر دو را بکشید و خونشان را در یک طشت مخلوط کنید، آنها هم همین کار کردند. بعد از آن دستور داد بچه را آوردند او را لخت و عریان نموده داخل آن طشت نمودند و به زیر خون ها بردند و خون آلود نمودند و به مادر دادند حجاج شروع به شیر خوردن کرد.(24)
شیطان در دو مرحله شخصیت او را مى سازد، نخست با مادرش نزدیکى مى کند و سپس به نام درمانش ، خون به خورد او مى دهد، و او را با خون آشنا مى کند.
او با این شخصیت ، سادات و دوستان على علیه السلام را مى کشد و از این کارش لذت مى برد. در ماه مبارک رمضان دستور مى دهد هر روز دو نفر از سادات را بیاورند در مقابل چشمش سر ببرند، و خون آنها را با آرد مخلوط کنند و براى افطار او نان تهیه نمایند. اول با آن نانها افطار نماید و لذت ببرد. این است دشمنى او با فرزندان آدم ، (زهى ناپاکى و حرام زادگى)

2- یزید؛
یکى دیگر از شیطان زاده ها که از خون ریزى لذت مى برد و خون هزاران انسان پاک و بى گناه را بر زمین ریخت و بهترین افراد این عالم را به کشتن داد و افتخار هم مى کرد، یزید پسر معاویه پسر ابوسفیان (که نفرین و عذاب خدا بر او باد( بود که به قول امام حسن مجتبى علیه السلام او از اولاد شیطان بوده است
از ابن عباس نقل شده که : روزى امام حسن مجتبى علیه السلام با یزید پسر معاویه نشسته بودند و خرما مى خوردند. یزید پلید عرض کرد: اى حسن بن على ! من از تو خوشم نمى آید و تو را دشمن دارم .
آن حضرت فرمود: پس در این صورت بدان که شیطان ملعون با پدرت در نطفه تو شرکت کرده است و تو از هر دوى آنها به وجود آمده اى ! این دشمنى و کینه را از شیطان به ارث برده اى .
از این بالاتر، بدان که - شیطان با حرب - جد بزرگ تو - در جماع شرکت کرد و صخر جد دیگر تو از آن زاده شد. از این جهت بود که جد تو با جدم رسول الله دشمن بود و تو هم الان با من دشمنى .(25)

شیطان ودوستداران حضرت علی (ع) :
در کتب تاریخی ومذهبی چندین روایت از رویارویی حضرت علی (ع) با شیطان بیان شده که در آن شیطان از دوستداران علی (ع) سخن میگویدبرخی از آن روایات این است:
1- از انس بن مالک نقل شده که : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روزى با على علیه السلام بر در خانه نشسته بودند. پیرمردى پیش آمد به آن حضرت سلام کرد و رفت . بعد از رفتن او حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به على فرمود: یا على ! او را شناختى ؟ عرض کرد: یا رسول الله ! نشناختم . فرمود: آن شخص ابلیس بود. على عرض کرد: یا رسول الله ! اگر شناخته بودم با یک شمشیر او را از پاى در مى آورم و امت تو را از دست او نجات مى دادم .
ابلیس برگشت پیش على علیه السلام و گفت : یا على ! در حق من ظلم کردى . آیا نشنیده اى که خداوند مى فرماید: و شارکهم فى الاموال و الاولاد به خدا قسم ! من در نطفه کسى که تو را دوست داشته باشد، شرکت نکرده ام و نطفه او پاک است .(26)

2- از جابر بن عبدالله نقل شده : ما در خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم بودیم . ناگهان دیدم کسى در رکوع و سجده گریه و زارى مى کند. گفتیم : یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ! این شخص چه نماز خوبى مى خواند! فرمود: او آن کسى است که پدر ما را از بهشت بیرون کرد. على علیه السلام بى مهابا حرکت کرد رفت او را گرفت و درهم فشار داد، به طورى که دنده هاى راست او در چپش فرو رفت و فرمود: ان شاء الله تو را مى کشم .
شیطان گفت : تو نمى توانى مرا بکشى ؛ زیرا عمر و اجل من در پیش خدا معلوم است . چرا مى خواهى مرا بکشى ؟ هیچ کس دشمن تو نیست ، مگر این که من جلوتر از پدرش نطفه ام را در رحم مادرش ریخته ام و در اموال و اولاد دشمنان تو شرکت مى کنم .(27) .

3- از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که : ایشان فرمودند: من در کنار کعبه معظمه نشسته بودم . ناگهان دیدم پیرمردى کمر خمیده ، در حالى که از اثر پیرى ابروهایش بر چشمانش افتاده ، عصایى به دست گرفته ، کلاهى قرمز بر سر نهاده ، عبایى از مو بر دوش انداخته و به دیوار کعبه تکیه داده بود، نزدیک پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم آمد و گفت :
یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! از خدا بخواه که مرا بیامرزد و قرین رحمت خود فرماید. حضرت فرمود: اى پیرمرد! سعى تو ضایع و عمل تو باطل شد و از بین رفت .
سپس از پیش آن حضرت رفت . ایشان به من فرمودند: یا على ! آیا شناختى او را؟ عرض کردم : خیر یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! فرمود: آن شخص شیطان رجیم بود!
على علیه السلام مى گوید: من دنبالش دویدم تا به او رسیدم . با او در آویختم تا او را به زمین زدم و روى سینه اش نشستم . دست بر گلوى او گذاشتم که او را خفه کنم . به من گفت : یا على ! مرا خفه مکن ! زیرا مهلت داده اند تا روز معین و معلوم . یا على ! به خدا قسم من تو را دوست دارم و این حرف را جدا مى گویم . کسى با تو دشمن نیست و نمى تواند دشمن تو باشد مگر این که من در نطفه او شرکت کرده باشم ، یا ولدالزنا باشد على مى فرماید: من خندیدم و آزادش کردم (28) .

شیطان پاسبان شب می شود:
اصبغ بن نباته از امیر المومنین نقل مى کند که فرمود: سوگند به آن کسى که محمد را به حقیقت برانگیخته و خاندانش را گرامى داشته ، هیچ چیز از وردها و دعاها نیست که شما آنها را بجویید از براى محافظت مرض و از سوختن ، غرق شدن ، دزدى ، گمشده و گریختن چهارپایان ، مگر این که در قرآن است . هر که خواهد از من بپرسد - تا به او جواب گویم .
مردى برخاست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین براى ایمنى از دزد اگر آیه اى در قرآن است ، به من بگو؛ زیرا که پیوسته شب ها از من دزدى مى شود.
فرمود: چون به بستر خواب رفتى - این آیه را تا آخر سوره بخوان -: ((قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا....)) تا آن جا که مى فرماید: و کبره تکبیرا(29)
و پس از آن فرمود: هر کس در بیابان خالى از سکنه شبى را به سر برد - آین آیه را خواند:
((ان ربکم الله الذى خلق السموات و الارض فى سته ایام ثم استوى على العرش ...)) تا آن جا که مى فرماید: ((تبارک الله رب العالمین ))(30). فرشتگان او را محافظت کنند و شیاطین از او دور گردند.
بعد آن مرد به مسافرت رفت ، به ویرانه اى رسید، شب را در آن جا خوابید، ولى این آیات را نخواند. شیطان به سراغ او رفت و بینى او را گرفت . در این حال رفیق شیطان به او گفت : او را مهلت بده ، آن مرد - از این حرف - بیدار شد و آیه را خواند، همان آیه اى را که امیرالمؤمنین فرموده بود.
در این حال شیطان به رفیقش گفت : خدا بینى تو را به خاک مالید. اکنون باید تا به صبح او را پاس دارى کنى . چون صبح شد. نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و جریان را گفت : بعد از آن عرض کرد: یا على در سخن شما شفا و راستى یافتم . وقتى آفتاب بالا آمد به آن جا رفت و جاى موهاى شیطان را در زمین دید.(31)
بلى ، اگر کسى به آیات قرآن معتقد باشد، و آنها را ((وحى )) و از جانب خدا دانسته و بداند که خواندن آنها اثر دارد و با همان اعتقاد بخواند اثر خواهند داشت .
اگر چه بعضى معتقدند که هر چه باید واقع شود، مى شود و چیزى نمى تواند جلوى آن را بگیرد؛ ولى خداوند متعال خودش در قرآن مى فرماید:
یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب .
((خداوند هر چه را که بخواهد - از چیزهایى که براى انسان مقدر کرده - محو و نابود مى کند و چیزهاى دیگر را به جاى آنها برقرار مى کند و پیش ‍خدا است ام الکتاب (لوح ) محفوظ))(32).

مناظره شیطان:
بعد از آن که به شیطان امر شد: به آدم سجده کند و آن ملعون سرپیچى نمود و حاضر نشد که در برابر آدم سجده کند! فرشتگان با او گفت و گو کردند و او را سرزنش نمودند که چرا بر آدم سجده نکردى و به این وسیله خود را بدبخت و ملعون خدا و خلایق نمودى ؟
در جواب گفت : من قبول دارم که خداوند، هم آفریدگار من است و هم همه موجودات . او عالم ، قادر، حکیم و مدبر است ، از قدرت و مشیت و اراده او سؤ ال نمى شود؛ زیرا وقتى چیزى را اراده کند، فورا همان مى شود. الا این که 7 سؤ ال متوجه علم و حکمت او مى شود.
ملائکه گفتند: اى ملعون ! آن هفت سال که متوجه علم و حکمت خداوند است چیست ؟ شیطان گفت :
اول این که ، خداوند قبل از این که مرا خلق کند، مى دانست در آینده چه رفتارى از من سر مى زند (کفر و شرک و مخالفت با او) پس چرا از اول مرا آفرید؟ و حکمت خلقت من چه بود؟
دوم این که : حال که مرا به حکمت و اراده خلق نمود، چرا مرا مکلف نمود تا او را بشناسم و از او پیروى کنم ، چه حکمتى در تکلیف من بود؟ در حالى که نه اطاعت و بندگى ، و نه نافرمانى من ضررى به او نمى رسانید.
سوم ، حال که مرا خلق کرد و به اطاعت از خود واداشت ، و من هم او را شناختم و اطاعت نمودم ، چرا تکلیفم نمود که در مقابل آدم سجده کنم ؟ این چه دلیلى مى توانست داشته باشد؛ در حالى که سجده بر آدم ، بینش مرا نمى افزود؟
چهارم ، حال که مرا آفرید و به کارهایى فرمانم داد، من هم از روى دشمنى سجده نکردم ! چرا لعنتم کرد و مستحق عقاب دانست و از بهشت بیرونم راند؟ چه حکمتى بود که به چنین سرنوشتى دچارم نماید، با این که نه سودى براى او داشت و نه براى دیگرى ، مگر این که من زیان دیدم ؛ در حالى که من هیچ کار قبیحى را مرتکب نشده بودم . فقط گفتم : من غیر از تو را سجده نمى کنم . اطاعت و بندگى و سجده من فقط براى تو است ؟
پنجم ، آن گاه که مرا آفرید و به اطاعت از خود و سجده بر آدم واداشت و من هم از سجده بر آدم سرپیچى کردم ، از بهشت بیرونم کرد چرا دوباره راهم داد تا با نیرنگ هایم آدم را مغرور کنم و او هم از درخت منع شده بخورد؛ در نتیجه ، هم من و هم او را از بهشت بیرون کنند، و این کار چه دلیلى داشت ؟ در حالى که اگر دوباره به بهشت راهم نمى داد، آدم براى همیشه در آن جا مى ماند و از مکر و حیله من در امان بود.
ششم ، بر فرض که مرا آفرید و دستورهایى درباره بندگى و شناخت و اطاعت از خود به من داد و من سرپیچى کردم ، و تا قیامت میان ما دشمنى پدید آمد. چرا بار دیگر مرا بر او و فرزندانش چیره ساخت ، به گونه اى که من و اولادم آنان را ببینیم ، ولى آنان من و اولادم را نبینند؟ چرا باید مکر و حیله هاى من در آنها اثر کند ولى قدرت و قوت ایشان در من و اولادم اثر نکند؟ براى این کارش چه حکمتى نهفته بود؟
در حالى که خداوند آنان را بر فطرة اسلام و خداشناسى خلق نمود و ایشان مطیع و فرمان بردار بودند. اگر من بر آنها مسلط نبودم براى ایشان بهتر و موافق حکمت و اراده خداوند بود.
هفتم ، گیرم که من همه کارهاى خود را بپذیرم و به نافرمانى هاى خویش اعتراف کنم . چرا وقتى من گفتم : خدایا! مهلتم بده تا روز قیامت ، خداوند فرمود: تو را مهلت دادم تا روز معلوم و حرف مرا قبول فرمود و مرا مهلت داد؟ در این مهلت دادن چه حکمتى بود؟ چرا بعد از آن قضایا مرا هلاک نکرد؟ اگر بعد از آن که مرا از بهشت راند، نابود مى کرد و براى همیشه همه آفریده ها، از دست من راحت مى شدند و دیگر شر و فسادى در عالم واقع نمى شد. سپس آن ملعون گفت : آیا اگر همه هستى در خیر بود بهتر نبود تا این که خیر و شر مخلوط هم باشند؟ اگر من نبودم شرى در عالم نبود و عالم یک پارچه خیر بود. آن ملعون در آخرین مناظره اش گفت : دلیل و حجت من بر مخالفتم با حضرت آدم علیه السلام و سجده نکردنم این است . جواب مرا بدهید. اما ملائکه نتوانستند جواب او را بدهند.

جواب از مناظره شیطان
وقتى شیطان راجع به علم و حکمت خداوند متعال با ملائکه گفت و گو کرد و به حکمت خداوند اعتراض نمود، اگر چه ملائکه نتوانستند جواب وى را بدهند، ولى ایراد او بى جواب نماند، یک جواب کلى داد و جوابى هم بعضى از بزرگان از همه ایرادات او دادند.
اما پاسخى که خداوند متعال داده ، این است که : خطاب به او نمود و گرفت : اى ابلیس ! تو هنوز (بعد از آن همه عبادت و بندگى مرا نشناختى ، اگر شناخته بودى ، مى دانستى که درباره هیچ یک از افعال من ایرادى نیست ؛ زیرا من خداوندگار جهان هستم و غیر از من خدایى نیست ، هر کارى انجام دهم کسى نباید از آن سؤ ال یا اعتراض کند(33). در بعضى از عبارات آمده ، خداوند به ملائکه وحى نمود که : در جواب او بگویند: این که تو گفتى من در مقابل خدا تسلیم هستم و قبول دارم که خداوند، هم خالق من است و هم خالق همه چیز، دروغ مى گویى ؛ زیرا اگر راست گو بودى ، یقین داشتى که من خداى جهانیان هستم و تمام کارهاى من از روى حکمت است و کسى نباید از من بپرسد، در حالى که من از همه خلایق سؤال مى کنم(34) در جاى دیگر خداوند جواب او را این طور مى دهد: این که شیطان مى گوید: من غیر تو را سجده نمى کنم و فقط تو را مى پرستم دروغ مى گوید؛ زیرا از اول هم ، عبادت و بندگى او خالص نبود و همه آن عبادت ها ظاهرى بوده است(35)

جواب از همه اعتراضات شیطان:
و اما جوابى که بعضى از بزرگان از همه اعتراضات شیطان داده اند و اعتراضات او را بى پایه دانسته اند از این قرار است :
راجع به ایراد اول که گفت : چرا خداوند مرا خلق کرد؟ جوابش این است . حکمت خداوند متعال اقتضا مى کند هر چیزى که امکان وجود داشته باشد آن را به وجود آورد تا از ذات بى نیاز بارى تعالى کسب فیض کند و فیوضات الهى به او برسد؛ اعم از این که آن موجود ذاتا پاک سرشت باشد یا پلید، و آن ناپاکى طینت هم مربوط به خلقت خدا نیست ، بلکه از ذات و هویت و پدیده سرچشمه مى گیرد. شیطان هم یکى از موجودات و مخلوقات خداوند است که او را پدید آورده تا کسب فیض نماید، ولى آن ملعون چون ذاتا پلید بود، خود بینى و کفر بر او غلبه شد و او را سجده و خضوع و خود شکنى در برابر آدم باز داشت و همین ها باعث شد که از دستورهاى خداى خود سرپیچى کند.
در اعتراض دوم که گفت : چرا خداوند مرا به شناخت و اطاعت از خود تکلیف کرد، جواب این که غرض از خلقت این است که هر کس به واسطه اطاعت و بندگى و شناخت خدا، نفس خود را از شهوات و آلودگى ها پاک و خالص گرداند، از صفات حیوانیت و درندگى به صفات خدایى برسد. شرک و کفر، معصیت و ظلمت را از خود دور و به نور علم منور گرداند. تکلیف به بندگى کردن با سرپیچى و انجام گناه منافات ندارد. همان طور که فرو فرستادن باران براى روییدن گناهان و حبوبات در زمین هاى مرغوب و اثر نکردن آن در زمینهاى شوره زار و صخره هاى کوه ها منافات ندارد.
به قول شاعر:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس

این گفته او که اطاعت و بندگى من نفعى به حال تو ندارد و معصیت من ضررى نمى رساند، حرفى درست و منطقى است .
و سؤال سوم که گفت : چرا خدا به من امر کرد در مقابل آدم سجده کنم ، حکمت و فایده آن چه بود؟
اولا: سزاوار بود که او کمى فکر مى کرد و مى دانست ، هر چه که خداوند انجام مى دهد یا به آن امر مى کند حکمت هایى نهفته است هر چند آن حکمت ها را ندانیم و از ما پنهان باشد، خوب بود مى فهمید که خداى عز و جل کار عبث و بى فایده انجام نمى دهد.
ثانیا: خداوند، همه اهل آسمان را به سجده تکلیف کرد، شیطان هم معتقد بود که جزو آنها است ؛ پس وقتى از دستور خدا سرپیچى کرد خدا هم او را لعنت نمود.
ثالثا: دستورهاى شرعى براى آزمایش بندگان ، و به نمایش گذشتن آنها است چه از جهت نیکى و چه از جهت بدى در دل آنان اثر دارند، و نیز براى این که حجت را بر آنها تمام نماید، چنانکه مى فرماید:
« لیهک من هلک عن بینة و یحیى من حى عن بینة
تا آنها که هلاک (و گمراه ) مى شوند از روى اتمام حجت باشد و آنها که زنده مى شوند و هدایت مى یابند از روى دلیل روشن باشد»(36) شیطان هم به همین منظور تکلیف شد.
و اما جواب اشکال چهارم که گفت : چرا خداوند من ، کفار، مشرکان و منافقان را عذاب مى کند و ازدار رحمت و کرامت خود دور مى دارد؟! این است که ، عذاب در روز قیامت از غضب و انتقام گرفتن خداوند نیست ؛ زیرا از شاءن خداوند به دور است که براى بنده ضعیف خود غضب کند و بخواهد از او انتقام بگیرد.
بلکه عذاب ها از آثار و تبعات گناه و معصیت و پیروى کردن از هواى نفس ‍ است . عکس العمل و نتیجه گناه به جهنم رفتن و هم نشین شدن با حیوانات موذى (از قبیل مارها و عقرب ها و غیره ) مى شود. مثل مرض هایى که به خاطر زیاده روى در خوردن و افراط و تفریط نمودن در شهوات براى انسان پیدا مى شود که در نتیجه ، در آینده آن مرض ها موجب درد و ناراحتى بدن انسان مى شود. عذاب و عقوبت شیطان در روز قیامت و لعن شدن او نتیجه اعمال و رفتار و سرپیچى کردن خود او است و مربوط به خدا نمى باشد.
جواب اعتراض پنجم که مى گفت : چرا وسیله رفتن به بهشت براى من فراهم شد که بروم و آدم را وسوسه کنم و او را هم از بهشت بیرون کنند، این است که ، مهم ترین حکمت و منفعت در بیرون کردن آدم از بهشت این بود که اگر او بیرون نمى آمد، همواره در بهشت مى ماند و فقط او از نعمت هاى الهى بهره مند مى شد. ولى حالا که او را بیرون کردند از پشت او فرزندان بى شمارى پدید مى آیند که خدا را تا روز قیامت اطاعت و عبادت مى کنند. و در هر زمانى عده زیادى از آنان به وسیله علم و عمل ، عبادت و بندگى به درجات عالى بهشت نایل مى آیند و از نعمت هاى آن استفاده مى کنند. چه حکمت و فایده اى از این بالاتر که از پشت او پیامبران که یکى از آنان حضرت خاتم الانبیا و فرزندان معصوم آن حضرت صلى الله علیه و آله وسلم به وجود مى آیند و به درجات رفیع بهشت دست مى یابند.
اما ایراد ششم که گفت : چرا خداوند مرا بر اولاد آدم مسلط کرد و طورى قرار داد که من آنها را ببینم ، ولى آنان مرا نبینند و من وسوسه و اغوایشان کنم ، جوابش این است که ، بشر در آغاز ناقص هست . بعضى از آنان ذلت و سیرتشان پاک و نفسشان نورانى است ، قابل تزکیه و ترقى ، و راغب آخرت اند، و بعضى از آنان بد ذات و بد سیرت و ناپاک اند، نفسشان ظالمانى و شریر، پیر و شهوات ، که اگر اغواى شیطان و اطاعت او نبود همه آنان در ظاهر مثل هم بودند. خوبان و پاکان از بدان و ناپاکان تمیز داده نمى شدند، و راهى براى معرفى و مشخص نمودن آنان وجود نداشت .
دیگر این که ، به وسیله وسوسه شیطان ، خوبان در اثر مخالفت با او به کمال و سعادت مى رسند و راه خدا را در پیش مى گیرند. بدان و ناپاکان در اثر اغواى او آخرت را فراموش مى کنند و مشغول دنیا و تعمیر و آبادانى آن مى گردند.
هم چنین این که ، دنیا به واسطه فریب خوردگان آباد و تعمیر نمى شد کما این که در حدیث قدسى وارد شده :
انى جعلت معصیت آدم سببا لعمارت العالم
« من معصیت آدم - با خوردن از آن درخت منع شده - را سبب قرار دادم براى عمارت و آبادانى جهان ».
در خبر دیگرى وارد شده :
لو لا انکم تذنبون لذهب الله بکم و جاء بقوم تذنبون
« اگر شما (اولاد آدم ) گناه نمى کردید، خداوند عالم شما را مى برد و قوم دیگرى را مى آورد که گناه کنند و در اثر آن آخرت را فراموش نمایند و دنیا را آباد و تعمیر نمایند».
پس حکمت تسلط شیطان بر اولاد آدم علیه السلام و اغوایشان همین ها بود که ذکر شد.
و اما ایراد و اعتراض هفتم آن ملعون که گفت : چرا خداوند تا زمان زیادى به من مهلت داد و فایده آن چه بود؟ باید گفت : که بودن شیطان بستگى به حیات بشر دارد و تا زمانى که اولاد آدم در روى کره خاکى باشند، شیطان هم باید باشد؛ زیرا همان طور که گفتیم بقاى شیطان براى تمیز دادن خوبان از بدان و براى آباد شدن جهان(37) پس اعتراض هاى شیطان پایه و اساسى نداشت و پاسخ ‌هاى در خور توجهى هم به آنها داده شده است .


ادامه دارد ....


منابع وپینوشتها:
1- .به فرزندان شیطان مراجعه شود
2- ترجمه الحکم الزاهرق ، ص 514، حدیث 1452.
3- بحار، ج 63، ص 253. .
4- لقمان آیه 5
5- اقتباس از کتاب ابلیس ، مجلس بیست و یکم
6- مجمع النورین ، ج حیوان ، مجلس دهم ، ص 125.
7- حیوة القلوب ، ج 1، ص 401.
8- بحار، ج 84، ص 27.
9- بحار، ج 63، ص
10- توبه آیه 103
11- جامع ، صفحه 273
12- بحار، ج 94، ص 20؛ و ج 63، ص 216.
13- بنى اسرائیل آیه 63، در این باره در عنوان شیطان در نطفه اینها شرکت کرده بیشتر بحث شده است
14- بحار، ج 79، ص 148، 150
15- بحار، ج 79، ص 148، 150.
16- بنى اسرائیل آیه 62
17- اصول کافى ، ج 4، ص 14.
18- اصول کافى ، ج 4، ص 14.
19- اصول کافى ، ج 4، ص 14.
20- صافى ، ج 1، ص 979.
21- نور الثقلین ، ج 3، ص 183؛ و تفسیر صافى ج 1، ص 979 و پاورقى 978
22- نور الثقلین ، ج 3، ص 183؛ و تفسیر صافى ، ج 1، ص 979 و پاورقى 978.
23- مواعظ العددیه ، ص 308، حدیث اربعه ماءئة شماره 397.
24- جامع النورین ، ج انسان ، ص 69.
25- بحار، ج 44، ص 104.
26- بحار، ج 18، ص 88.
27- بحار، ج ، ص 89
28- بحار، ج 63، ص 244.
29- اسراء آیه 110 و 111.
30- اعراف ، آیه 54
31- اصول کافى ، ج 4، ص 633.
32- رعد آیه 38
33- شرح نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، ص 77.
34- شرح نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، ص 77، انبیاء (21) آیه 23.
35- انوار نعمانیه ، ج 2، ص 218.
36- انفال ، (8) آیه 41.
37- شرح نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، ص 79 - 83، با اندک تغییر در عبارات

(بدون عنوان)

انسان یا جن چگونه شیطان می‌شود

$
0
0

یکی از سؤالات مهمی که درباره شیطان مطرح است، فلسفه وجودی آن است. خداوند چرا شیطان را خلق کرد تا انسان‌ها را فریب دهد و آنها را گمراه سازد. در این یادداشت این مساله بررسی می‌شود.

ابلیس (شیطان معروف) کیست؟

ابلیس - همان شیطان معروف - از آفریدگان خداوند و از جنیان است و مدت‌‏هاى طولانى خداوند را عبادت کرده بود ولی با نافرمانى از خداوند، از درگاه حق رانده شد.

قرآن کریم می‌فرماید: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین؛ و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده و خضوع کنید! همگى سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد. (بقره/۳۴)

شیطان یعنی چه؟

این کلمه به صورت مفرد، هفتاد بار و به صورت جمع (شیاطین) هیجده بار در قرآن کریم آمده است.

به عقیده طبرسى، راغب، ابن اثیر و دیگران، نون شیطان اصل کلمه است و ماده آن از «شطن یشطن» است به معناى دور شدن. پس شیطان به معناى دور شده از خیر است. سپس به معناى هر متمرّد، طاغى و فریبکار گرفته‌‏‌اند اعمّ از آنکه از جنّ باشد یا انس یا جنبندگان.

سؤال از فلسفه وجودی شیطان

با توجه به دو مطلب بالا، اگر گفته شود که خداوند چرا به ابلیس یا هر شیطانی (انسان یا جنی که شیطان شده) وجود داد؟ و چرا آنها را خلق کرد؟ یعنی سؤال از وجود ابلیس و هر جن و انسی باشد؟ پاسخش این است که هر انسان و جنی از ابتدا شیطان (به معنای متمرد و طغیانگر و فریبکار) آفریده نشد.

آفریده‌ها در ابتدا پاک هستند و هر انسان و جنی مخلوق خداست و خداوند آنها را نیکو آفریده است. حتی ابلیس در اطاعت از پروردگار، معروف شده و از مقربین درگاه ربوبى بود اما در مقابل دستور الهی که سجده در مقابل انسان بود، لغزید و از درگاه الهى رانده شد. شیطان در برابر آن همه عبادت، از خداوند تقاضاى زنده ماندن تا روز قیامت را نمود و خداوند او را تا روز معینی مهلت داد.

آیات قرآن کریم می‌فرماید: «قَالَ فَاخْرُجْ مِنهْا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ - وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلىَ‏ یَوْمِ الدِّینِ - قَالَ رَبّ‏ِ فَأَنظِرْنىِ إِلىَ‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ - قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ - إِلىَ‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» فرمود: از صف آنها [فرشتگان‏] بیرون رو، که رانده‌‌ ‏شده‌‏اى (از درگاه ما!) و لعنت (و دورى از رحمت حق) تا روز قیامت بر تو خواهد بود! گفت: پروردگارا! مرا تا روز رستاخیز مهلت ده (و زنده بگذار!) فرمود: تو از مهلت یافتگانى! تا روز وقت معیّنى. (حجر/ ۳۴ تا ۳۸)

انسان‌ها و جنیان (ابلیس هم که از جن‌ها بود) آفریده نشده‌‌اند تا خلایق را بفریبند. آنها برای هدف مطلوبی آفریده شده‌‌اند و خلقتشان خیر است اما برخی از انسان‌ها و جن‌ها با سوء اختیار خود، شیطان می‌شوند، یعنی فریب نفس خود را می‌‌خوردند و با اختیاری که دارند از آن، سوء استفاده می‌کنند، دیگران را می‌‌فریبند و تلاش می‌کنند آنها را همانند خود گمراه سازند.

به عبارت دیگر، چون انسان‌ها و جنیان، دارای اختیارند و ذاتاً مختارند، لازمه اختیار این است که راه درست یا غلط را انتخاب کنند. کسی که راه غلط را انتخاب می‌کند و دیگران را هم به راه غلط دعوت می‌کند شیطان است.

قرآن کریم می‌فرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ‏ِ النَّاسِ - مَلِکِ النَّاسِ - إِلَهِ النَّاسِ - مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخْنَّاسِ - الَّذِى یُوَسْوِسُ فىِ صُدُورِ النَّاسِ - مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»

بگو: پناه مى‌‏برم به پروردگار مردم، به مالک و حاکم مردم، به (خدا و) معبود مردم، از شرّ وسوسه‏‌گر پنهانکار، که در درون سینه انسانها وسوسه مى‌‏کند، خواه از جنّ باشد یا از انسان! (سوره ناس)

سؤال از فلسفه فریب‌کاری شیطان

اما اگر گفته شود که چرا خداوند به ابلیس مهلت داد؟ چرا شیاطین در زندگی انسانها هستند و آنها را به راه نادرست تشویق می‌کنند؟ و چرا خداوند جلوی فریب‌کاری آنها را نمی‌گیرد؟

در پاسخ می‌توان گفت: فلسفه شیطان (چه ابلیس، چه هر شیطانی از جن و انس) براى انسان، همانند وجود قواها، غرایز و نفس اماره در درون انسان است که انسان‌‌‏ها را به سوى طبیعت و دور شدن از کمال حقیقی و زیبایی واقعی امر مى‌‏‌کنند.

علت این امر، اختیاری بودن رشد انسان و جن است. اگر انسان، غرایز دنیوی و طبیعی نداشت و مانند ملائک بدون اختیار بود، شیطان و قوای درونی اثری در او نمی‌داشت اما انسان و جن، صاحب اختیارند و باید با اختیار خود به سوی کمال حقیقی بروند و اختیار داشتن، مستلزم این مسائل خواهد بود (دقت کنید)

از طرف دیگر، گرایش به سوى کمال، نیکى، خرد و رسولان و پیامبران الهى، در مقابل آنها قرار مى‌‏گیرد تا انسان‏ها را به کمال و خوشبختى سوق دهد و تنها در صورت وجود هر دو نیرو در انسان است که وى مى‏‌‌تواند با اختیار خود، یکى از دو راه را انتخاب کند تا به سعادت یا شقاوت برسد.

بنابراین اگر نفس اماره، نیروهاى سرکش و شیطان‏‌‌ها نبودند، انسان نمى‌‌‏توانست در معرض آزمون الهى قرار گیرد و با نفى و طرد و مبارزه با آنها، موجب شکوفا شدن استعدادهاى عالى انسانى و سیر در مسیر کمال و خوشبختى و سعادت ابدى شود.

به قول علامه سید محمدحسین طباطبایى اگر شیطانى نبود، نظام عالم انسانى هم نبود، و وجود شیطانى که انسان را به شر و معصیت دعوت کند، از ارکان نظام عالم بشریت است، و نسبت به صراط مستقیم، او به منزله کناره و لبه جاده است و معلوم است که تا دو طرفى براى جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمى‏‌شود.

فواید شیطان و نفس اماره در انسان

برخى، «وجود شیطان» را عاملى براى انگیزه بیشتر انسان در پناه بردن به خدا مى‌‏دانند و این پناه‏جویى، انسان را در مسیر تکاملى قرار مى‏‌دهد و تأکیدهاى قرآن در این رابطه، فراوان است.

شیطان و قوای طبیعی و نفس اماره انسان، از جهاتی باعث رشد و شکوفایی انسان می‌‌‌شود. به تجریه و تحقیق ثابت شده است که فلزات براى آن که از ناخالصى و زوائد پاک شوند، باید در کوره‌‌‏هاى داغ قرار گیرند تا پس از آن به شکل فلزى با ارزش درآیند.

انسان نیز براى خالص شدن، نیازمند برخی سختی‌‌ها، مخالفت‌‌ها و مدیریت‌های درونی است تا جوهره اصلى‌‌اش نمایان شود که در نتیجه وارد مرحله استحقاق و محبت الهى شود و لایق دیدار پروردگارش شود.

دنیا میدان آزمایش است و انسان، هدف این آزمایش، پس شیطانی لازم است تا انسان بتواند در مصاف با او و در مخالفت با او استعدادهاى خارق‏العاده خود را شکوفا کند.

بنابراین ماهیت وجود انسان، دارای اختیار و انتخاب است و چون مسئله انتخاب به میان می‌‌آید، باید دو طرف نیک و بد فرض شود تا انتخاب و اختیار معنا داشته باشد.

پس خداوند چون انسان را موجود دارای اختیار آفرید، نمی‌‌توان گفت چرا راههای گناه (و از جمله وجود شیطان‌‌ها) بسته نشد. (دقت کنید)

شیطان تنها وسوسه می‌کند اما امکان اجبار ندارد

نکته دیگر اینکه شیطان (چه شیطان جنی و چه شیطان انسی) با انواع حیله‏‌‌ها و القاها و زینت دادن‏‌ به زمینه گناه، انسان را به انجام آن ترغیب می‌‌کند، اما قادر نیست به زور و اجبار، انسان را به سوی بدی‌‌ها بکشاند بلکه انسان با اختیار خود، راه نادرست را انتخاب می‌‌کند.

به تعبیر فلسفی، شیطان، علّت تامه گناه نیست، شیطان با ترفندهای خود به قوای درونی انسان کمک می‌‌کند و حتی اگر شیطانی نباشد انسان به وسیله همان قوای درونی مانند غرایز و نفس اماره که در وجودش هست (و لازمه طبیعت و اختیار داشتن انسان است) به سوی بدی‌ها کشیده می‌شود.

حضرت یوسف به خداوند عرض می‌کند: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیم‏» من هرگز خودم را تبرئه نمى‌‏کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدی‌ها امر مى‌‏کند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است. (یوسف/۵۳)

قلمرو قدرت شیطان در حد وسوسه است. شیطان در صورت پذیرش و اقبال انسان، در او نفوذ می‌کند. البته نفوذ در اندیشه، نه تن و بدن او و این نفوذ منحصر به وسوسه کردن (القای یک فکر و اندیشه و خاطر غلط به انسان) و نیکو جلوه دادن یک امر باطل است. بنابراین زمانی شیطان بر انسان تسلط می‌یابد که خود انسان، خواهان دوستی با او باشد و سیطره او را بپذیرا شود.

قرآن کریم چه زیبا سخن شیطان به انسان‌ها در قیامت را توضیح می‌دهد و می‌فرماید: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی‏ فَلا تَلُومُونی‏ وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»

و شیطان، هنگامى که کار تمام مى‌‏شود، مى‏‌گوید: «خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنا بر این، مرا سرزنش نکنید خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم!» مسلّماً ستمکاران عذاب دردناکى دارند! (ابراهیم/۲۲)

در مقابل شیاطین و نفس اماره، عقل و فطرت و ملائک قرار دارند

از سوی دیگر در مقابل شیطان و نفس اماره، ملائک، عقل، فطرت، پیامبران و امامان الهی، علمای صالح و نیکوکار قرار دارند که انسان‌ را به سوی نیکی و کمال حقیقی دعوت می‌کنند و انسان در سایه همین کشمکش‌ها باید راه صحیح انتخاب کند.

به قول مولانا:

از جهان دو بانگ می‌‌آید به ضد / تا کدامین را تو باشی مستعد

آن یکی بانگش نشور اتقیا / وان یکی بانگش فریب اشقیا

خلاصه کلام

۱. خداوند هیچ انسان و جنی را شیطان (متمرد، ظغیانگر و فریبکار) نیافرید. انسان یا جن از آزادى خود سوء استفاده می‌کند و بناى طغیان و سرکشى می‌گذارد و دیگران را هم سعی می‌کند گمراه کند.

۲. از نظر سازمان آفرینش، وجود شیطان براى افراد با ایمان و آنهایی که مى‌خواهند راه حق را بپویند زیان بخش نیست، بلکه وسیله پیشرفت و تکامل آنها است، چه این که پیشرفت، ترقى و تکامل، همواره در میان تضادها صورت مى‌گیرد.

به عبارت روشن‌تر: انسان تا در برابر دشمن نیرومندى قرار نگیرد هرگز نیروها و نبوغ خود را بسیج نمى‌‌کند و بکار نمى‌‌اندازد، همین وجود دشمن نیرومند سبب تحرک و جنبش هر چه بیشتر انسان و در نتیجه ترقى و تکامل او مى‌شود.

۷ مردی که دختران از آنها بیزارند

$
0
0
همیشه این پرسش برای انسان ها وجود دارد که جنس مقابلشان از چه ویژگی هایی خوششان می آید و از چه خصوصیاتی بدشان می آید. شاید پاسخ قطعی برای این پرسش وجود نداشته باشد؛ ولی بر اساس تجربه چیزهایی می شود گفت که در این گزارش به برخی از ویژگی های منفی مردان اشاره می شود.

دختران از هفت مرد نفرت دارند

مردان بچه صفت :
این قبیل مردان، نه آینده نگر ند و نه مسئولیت پذیر، به صورت روزمره گذران عمر می کنند و خلاقیت و ابتکاری ندارند و نسبت به خانواده بی خیال و بی توجهند. این مردان حاضر نیستند ضعف های خود را بپذیرند و وقتی به آنها اعتراض می شود یا از آنها خواسته می شود که خود را تغییر دهند، مثل بچه ها با عصبانیت می گویند: « همینه که هست».

مردانی که بیش از حد در کار خود غرقند :
بله زنان عاشق مردان آینده نگر، مسئولیت پذیر و خلاقند، اما نمی خواهند شریک زندگی آنها ۲۴ در کار خارج از خانه خود غرق و نسبت به همسرش بی تفاوت باشد یا او را فراموش کند. زنان دلگیر می شوند از این که شوهرشان به دغدغه های و سلامت روح و روان آنها بی توجه باشد؛ یعنی از مردانی که تمام فکر و ذکرشان معطوف به کارشان است.

مردان زخمی :
اگر تازه در عشقی شکست خورده اید یا از دادگاه طلاق برگشته اید در پی جلب هیچ زنی نباشید. بگذارید زخم هاتان التیام پیدا کند، آنگاه در پی این کار بروید؛ یعنی وقتی که همه چیز را فراموش کردید و خود را بازیافتید.

مرد ساده لوح :
مردی که راه و رسم برخورد با زن ها را بلد نیست، با آنها با احترام رفتار نمی کند و آنها را دست کم می گیرد، مثل دوستان مرد خودش با آنها رفتار می کند و رفتارش با یک زن، لطیف و متناسب با روحیات او نیست، زن ها را فراری می دهد.

مردانی که تعادل روانی ندارند :
این مردان، گاهی زن خود را به عرش می برند و او را بی همتا می خوانند و گاهی به او اتهاماتی وارد می کنند که او را به فرش می آورد. و نیز گاهی از او دوری می جوید؛ نه غم های خود را با او در میان می گذارد و نه کمک می کند طرف مقابل عیب های خود را بر طرف نماید. زنان ممکن است برای مدتی این وضعیت را تحمل کنند؛ اما اگر از اصلاح شوهر خود نا امید شوند، خود را از این وضعیت خلاص خواهند کرد. بویژه اگر احساس کنند که صبوریشان نادیده گرفته می شود و از آن قدردانی نمی شود.

مردان همیشه در سفر :
زنان از این که گاهی شوهرشان گاهی به سفر می روند چندان ناراضی نیستند؛ چون این امر باعث می شود بیشتر قدر یکدیگر را بدانند و به این طریق، علاقه بین آنها را بیشتر می شود.اما اینکه همیشه در سفر باشند ….

مردان تعهد ناپذیر :
مردان همه چیز کاملی وجود دارند که فقط یک نقص دارند؛ نمی خواهند برای یک زندگی پایدار تعهد بدهند. زنان از این قبیل مردان به شدت نفرت دارند؛ زیرا زنان، حتی اگر اعتراف نکنند، بجز تشکیل خانواده با مردی که دوستش دارند به چیز دیگری اهمیت نمی دهند.

دختر 4 ساله ایرانی که به دست منافقین تکه تکه شد + عکس

$
0
0

از  همان کودکی که قبری را در قطعه شهدا میدیم ، همیشه برای من جای سوال بود که  چطور دختری 4 ساله را ربوده اند و به شهادت رسانده اند ...
کمی  که بزگرتر شدم دانستم عمویش پاسدار بوده، آن روز منصوره السادات با مادرش  به منزل عمو رفته بود بی خبر از انکه دجالان زمان (سازمان مجاهدین خلق) به گمان اینکه وی فرزند  عموی پاسدارش است وی را می دزدند سر می برند جنازه اش را مثله وقطعه قطعه می کنند و در جلوی درب منزل عمویش می اندازند...
 این است سند رذالت و توحش منافقین که روی شمر و عمر را سفید کردند.

Viewing all 500 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>