Quantcast
Channel: از همه چیز در دارالمطالب
Viewing all articles
Browse latest Browse all 500

معرفی قرآن از بعد فصاحت و بلاغت آن

$
0
0

آنچه در این باره گفته شده، در عبارات زیر خلاصه می‌شود:

ـ قرآن کریم، از حیث فصاحت و بلاغت و آیات و علوم، معجزه است.
ـ قرآن کتابی است فصیح و بلیغ.
ـ قرآن، اساس زبان، و دستور زبان و علوم زبانی و بلاغی و ادبی است.
ـ قرآن، دارای زبانی شیوا و فصیح است.
ـ قرآن، تنها نگه دارنده و حافظ و عامل حیات و بقای زبان عربی است.
ـ کتابی است که مضامین و معانی آن بسیار در هم تنیده و سرشار از طراوت تکرار است.
ـ قرآن، کتابی است که ظاهرش آراسته و زیبا و روح پرور است.

 

خلاصه اینکه:
«قرآن فصیح و بلیغ است و سرشار از طراوت تکرار. ظاهرش زیبا و روح پرور است، و اساس زبان و علوم زبانی و بلاغی است، و از نظر شیوایی و فصاحت و بلاغت معجزه است».
در باب فصاحت و بلاغت قرآن، باید پیرامون مسائل زیر سخن بگوییم:
الف : فصاحت و بلاغت یعنی چه و تعریف آن چیست؟
ب : فصاحت و بلاغتی که معیار سنجش قرآن است، کدام فصاحت و بلاغت است؟
ج : بر مبنای قوانین فصاحت و بلاغت مرسوم، آیا قرآن فصیح و بلیغ است یا خیر؟

 

الف : فصاحت و بلاغت یعنی چه؟

اوّلین مسأله‌ای که باید در باب فصاحت و بلاغت قرآن مورد بررسی قرار گیرد، تعریف و شناخت فنّ فصاحت و بلاغتی است که همة ما از آن سخن می‌گوییم، و کلام و متکلّم فصیح و بلیغ را، با آن سنجیده، و در صورت سازگاری با قوانین مربوطه، او را فصیح و بلیغ می‌دانیم. با داشتن شناختی هرچند اجمالی، از فنّ فصاحت و بلاغت است که می‌توانیم از وجود فصاحت و بلاغت در قرآن سخن بگوییم.
بنا بر این، اکنون به این مسأله می‌پردازیم که: فصاحت و بلاغت یعنی چه و تعریف آن چیست؟
آنچه در تعریف و خصوصیّات این فن می‌خوانید چکیده‌ای از مطالب مورد نیاز ما در این بحث است، که متخصّصان آن، در کتب مربوط به علم معانی و بیان، در این باره ذکر کرده‌اند. و بحث من در اینجا بر سر صحّت و سقم این قواعد، و بررسی تمام نظرات ارائه شده در این باب، نیست. بلکه صرفاً در صدد پی گیری این نکته هستم که نسبت قرآن با فصاحت و بلاغتی که معیار ماست، چیست، و ارتباط آن با این علم تا چه حدّی است؟ بنا بر این، به مقدار نیاز، به تعاریف ارائه شده می‌پردازیم:

بلاغت :

بر اساس اظهارات اهل فنّ، بلاغت، عبارت است از رسایی کلام. و کلامی بلیغ است، که بتواند معنای مورد نظر متکلّم را به راحتی به مخاطبش برساند، و از خصوصیّاتی که مانع رسا بودن کلام است، دور باشد. بنا بر این، متکلّمی را بلیغ می‌گویند که بتواند کلامش را به گونه‌ای رسا و خالی از موانع رسا بودن، برای مخاطب خویش، بیان کند.
دانشمندان این علم، گفته‌اند: برای اینکه کلامی بلیغ باشد، علاوه بر داشتن فصاحت ـ که خواهد آمد ـ باید مطابق با مقتضای حال مخاطب نیز باشد. مثلاً اگر مخاطب، دارای قدرت درک و فهم پایین بوده و نسبت به دریافت کلام، ناتوان و ضعیف است، متکلّم نباید در سخن گفتن با او، کلمات و استعاراتی را در کلام خویش به کار ببرد که برای اشخاص خوش فهم، استفاده می‌شوند. و یا اگر مخاطب، دارای قدرت درک و فهم بالاست، متکلّم نباید در کلامش تکرار و یا تذکّراتی باشد که باعث ملال مخاطب شود. اگر مخاطبی چنین سخن بگوید، نه خودش بلاغت دارد و نه کلامش بلیغ است.

فصاحت:

فصاحت عبارت است از ظاهر و واضح بودن کلمه یا کلام. و به متکلّمی فصیح می‌گویند که کلمه یا کلامش واضح و دور از ابهام باشد. بنا بر این، کلمه و کلام فصیح، باید از عوامل و موجباتی که باعث عدم ظهور و وضوح آن می‌شوند، خالی باشد.
به کلمه‌ای فصیح گفته می‌شود که دارای شرایط زیر باشد:
1 ـ تنافر حروف نداشته باشد. یعنی به گونه‌ای نباشد که بر زبان سنگین بوده و تلفّظش مشکل باشد.
2 ـ غرابت نداشته باشد. یعنی معنی کلمه مبهم و غیر ظاهر نبوده و در استعمال نیز غیر مأنوس نباشد.
3 ـ با قیاس لغوی مخالفت نداشته باشد. یعنی اگر واضع لغت، کلمه‌ای را به گونه‌ای وضع کرده، متکلّم در آن کلمه تغییری ایجاد نکند و آن را بر خلاف وضع واضع تغییر ندهد.
4 ـ شنیدنش برای گوش ناخوشایند نباشد.
اگر یکی از این چهار شرط در کلمه مراعات نشود، ارباب فنّ فصاحت و بلاغت، کلمه را فصیح نمی‌دانند.
و به کلامی فصیح گفته می‌شود که دارای شرایط زیر باشد:
1 ـ ضعف تألیف نداشته باشد. یعنی بر خلاف قانون مشهور نحو نباشد.
2 ـ کلمات آن، تنافر نداشته باشند. یعنی بر زبان سنگین نباشند.
3 ـ در کلام، تعقید وجود نداشته باشد. یعنی کلام دارای خللی نباشد که جلوی دلالتش را بگیرد و آن را مبهم کند.
4 ـ از کثرت تکرار و اضافه شدن پی در پی خالی باشد.
آنچه گفته شد، خلاصه‌ای از مطالب مورد نیاز ما، در تعریف فصاحت و بلاغت بود، که در کتب مربوط به این علم، مذکور است.

ب : معیار در سنجش فصاحت و بلاغت قرآن

دومین مسأله‌ای که باید بررسی و روشن شود، این است که:
وقتی می‌گوییم قرآن فصیح و بلیغ است، معیار ما در سنجش فصاحت و بلاغت قرآن، کدام فصاحت و بلاغت است؟ آیا همین فصاحت و بلاغتی است که تعریف آن گذشت؟ یا فصاحت و بلاغتی غیر از این است؟
آنچه در این باره، در نوشته‌ها و گفته‌ها، خوانده و شنیده می‌شود این است که: دانشمندان علم معانی و بیان، علم فصاحت و بلاغت را از دقیق ترین علومی به حساب آورده‌اند، که اعجاز در نظم قرآن، با آن محک زده می‌شود. آنان با مطابق دانستن نظم قرآن، با همین قوانین فصاحت و بلاغتی که در کتب مربوطه تعریف شده است، از این نظر، حکم به معجزه بودن قرآن می‌کنند! و فصاحت و بلاغتی را که باعث اعجاز قرآن شده است، همین قوانین فصاحت و بلاغتی می‌دانند که برخاسته از آراء و افکار بشری بوده، و در اختیار ماست!
امّا این گفته، چقدر با واقعیّت مطابقت دارد؟ آیا ممکن است قرآن، به خاطر تطبیقش با این قوانین فصاحت و بلاغت بشری، معجزه بوده، و به عنوان کتابی فصیح و بلیغ معرّفی و مطرح گردد یا خیر؟
پاسخ این پرسش، و به نتیجه رسیدن این بحث، بسته به این است که محل پیدایش، و مأخذ علم فصاحت و بلاغتی که در دست ماست، مشخص شود، و معلوم گردد که این خصوصیّتی که وجودش در کلمه و کلام و متکلّم، باعث ارتقاء شأن، و اهمیّت مقام آنها می‌شود، و عنوان فصیح و بلیغ را به آنها می‌دهد، تا آنجا که باعث معجزه بودن قرآن می‌گردد، از کجا آمده و چه کسی آن را تألیف نموده است؟
آیا این قوانین، قوانینی آسمانی و الهی است، و پیش از نزول قرآن، خداوند آنها را توسّط پیامبرانش، به عنوان معیار فصاحت و بلاغت کلام، به مردم معرّفی فرموده، و کلامی که با این معیار، مطابق باشد را معجزه دانسته است؟
یا قوانینی بشری بوده و پیش از نزول قرآن، توسّط اهل ادب تدوین گشته، و میان مردم رواج یافته، و سپس خدای متعال، آن را مبنای کار خویش قرار داده و کتابش را طبق آن تنظیم نموده و برای بشر فرستاده، و این کار را معجزة فصاحت و بلاغت قرآن به حساب آورده است؟!
یا قوانینی ادبی است که پس از نزول قرآن، توسّط قرآن پژوهان، از کتاب خداوند استخراج گشته، و به عنوان قانون فصاحت و بلاغت مطرح شده است، و به جهت خصوصیّت ممتازی که در بیان قرآن ایجاد نموده، از نظر اهل ادب، باعث اعجاز قرآن شده است؟
تا کنون کسی ادّعا نکرده است که علم فصاحت و بلاغتی که مورد بحث ماست، علمی آسمانی و الهی بوده، و قوانین مربوط به آن، از سوی خدا، توسّط پیامبرانش بر زمین فرود آمده، و به عنوان معیار فصاحت و بلاغت معرّفی شده است. اگر این علم، علمی آسمانی، و معیار فصاحت و بلاغت در کلام بود، و بشر نیز از آوردن کلامی سازگار با آن، عاجز بود، می‌توانستیم بگوییم، قرآن به خاطر تطبیقش با این علم آسمانی، کتابی فصیح و بلیغ بوده و از این جهت معجزه است. ولی آنچه از ظاهر اظهارات اهل این فن بر می‌آید، این است که، قوانین فصاحت و بلاغت، معیارهایی زمینی و بشری هستند نه آسمانی و الهی. در این صورت، باید بر این عقیده باشیم که خدای متعال، قرآنش را مطابق با علم و قانونی زمینی، که توسّط بشر تدوین شده است، تنظیم نموده و فرو فرستاده است. و از این بابت، قرآن معجزه است!
امّا آیا این قانون زمینی و بشری، پیش از نزول قرآن تدوین شده، و خداوند، کلام خود را بر اساس آن تنظیم کرده، و کلامش به خاطر تطبیق با چنین قانون بشری، از جهت فصاحت و بلاغت، معجزه شمرده شده است؟ یا اینکه پس از نزول قرآن، بشر توانسته است، قوانین مذکور را از آن استخراج و تألیف کرده، و به عنوان یک علم به نام علم فصاحت و بلاغت، معرّفی نماید، و قرآن را به جهت داشتن چنین خصوصیّتی، معجزه به حساب آورد؟
به نقل تاریخ، علم فصاحت و بلاغت، ریشه در ادبیات پیش از اسلام دارد. که پس از اسلام نیز، کسانی در پی تکمیل آن بوده و در این راه کوشیده‌اند. در نتیجه، آنچه که مسلّم و مسجّل به نظر می‌رسد، این است که، استخراج تمام قوانین این علم، منبعی قرآنی و اسلامی و آسمانی نداشته و اختراع و ابتکار و تراوش ذهن ادیبانة بشر قبل از اسلام است.
با این حساب، وقتی می‌گوییم، قرآن از نظر فصاحت و بلاغت معجزه است، معنایش این است که از لحاظ تطبیقش با این علم، و قوانینی که از ذهن و فکر بشر نشأت گرفته، معجزه است!
و چنین سخنی، عالمانه نیست و بویی از منطق ندارد. زیرا مستلزم اشکالات فراوانی است. از جمله اینکه:
1 ـ در این صورت، باید قائل به تبعیّت خدای عزیز و جلیل و حکیم، از بشر جایز الخطا و عاری از حکمت باشیم. و بگوییم خداوند، جنبة اعجازی وحی خود را با قوانین نشأت گرفته از ذهن خطاکار بشر تنظیم کرده، و وحی او، از این جهت، معجزه است! چگونه می‌توانیم بگوییم خدای حکیم، برای اینکه کتابش در فصاحت و بلاغت، شهره و یا معجزه شناخته شود، آن را بر مبنای قوانین فصاحت و بلاغتی تنظیم کرده است که به خاطر بشری بودنش، مصون از خطا نیست؟ در بارة اربابی که با زبان رعیّتش حرف بزند ـ آنهم رعیّتی به دور از فرهنگ و بی سواد ـ آیا می‌توان گفت ارباب ما از این جهت معجزه کرده است؟ قطعاً چنین سخنی معقول نیست.
2 ـ وقتی می‌گوییم، قرآن از حیث فصاحت و بلاغت، معجزه است، معنایش این است که خداوند، در این قرآن، در باب فصاحت و بلاغت، شاهکاری منحصر به فرد به خرج داده است، و هیچ بشری نمی‌تواند کتابی را با این خصوصیّت و هنرنمایی بیاورد. در صورتی که: اگر قوانین فصاحت و بلاغت، قوانینی بشری است، چنانچه خداوند، کتابش را مطابق با این علم که بشر آن را تنظیم کرده است، تطبیق دهد، چه هنرنمایی و اعجازی است؟ این کار از عهدة بشر هم ساخته است. زیرا بشری که پایه‌های فصاحت و بلاغت را بنیان نهاده، و قوانین آن را خود مدوّن نموده است، قطعاً می‌تواند کتابی را تنظیم کند که دارای فصاحت و بلاغت ساخته و پرداختة خودش باشد. روایاتی که از پیامبر و عترتش صلوات الله علیهم اجمعین رسیده، و کتبی چون نهج البلاغه و صحیفة سجادیّه، و حتّی برخی سخن سخنوران، و بعضی کتب نویسندگان، آیا از حیث فصاحت و بلاغتی که بشر تنظیم کرده است، از قرآن چیزی کم داشته و یا مشکلی دارند؟ کاملاً آشکار است که اینها نیز هم فصیحند و هم بلیغ. و از این جهت، از قرآن هم پیشی گرفته‌اند! زیرا قابل فهم مخاطبان خویش بوده و نسبت به آنان، دارای بطن و تشابه و اجمال و ابهام نیستند. و اگر ابهام و تشابهی در آنهاست نسبت به غیر مخاطبان است. و با اینکه این متون، بسیار رساتر از قرآن هستند، کسی آنها را معجزة در بلاغت نخوانده است! اگر بناست، تطابق سخن، با قوانین فصاحت و بلاغتِ ساخته و پرداختة ذهن بشر، معجزه به حساب آید، باید هر سخن فصیح و بلیغی معجزه باشد. که در صورت تعدّد، لفظ معجزه بر آن صادق نیست. پس فصاحت و بلاغت قرآن چندان شاهکاری به نظر نمی‌رسد که آن را معجزه بدانیم.
3 ـ اگر به خاطر تطبیقش با فصاحت و بلاغت ساخته و پرداخته بشر، معجزه باشد، باید قائل به معجزه بودن نسبی قرآن بر حسب اختلافات موجود در فصاحت و بلاغت باشیم؟ زیرا در فنّ فصاحت و بلاغت و خصوصیّاتی که کلام فصیح و بلیغ باید داشته باشد، اختلافات فراوانی وجود دارد. برخی از علمای این فن، رعایت شرایطی را جزء فصاحت و بلاغت می‌دانند که از نظر برخی دیگر، شرط نیست. و یا برخی از آنان مصداقی را داخل در کلام فصیح و بلیغ می‌دانند که برخی دیگر، آن مصداقها را خارج می‌دانند. در این صورت، قرآن بر اساس برخی از مبانی، فصیح و بلیغ است و بر اساس برخی مبانی دیگر، فصیح و بلیغ نیست. در نتیجه، این سؤال مطرح است که معجزه بودنش، در سازگاری با کدامیک از این مبانی است؟ و چه بسا نتوانیم بر اساس هیچ یک از این مبانی آن را فصیح و بلیغ به حساب آوریم. زیرا معلوم نیست کدام یک از آنها صحیح است و کدام ناصحیح؟ و معلوم نیست که قرآن باید بر کدام مبنا منطبق باشد تا بتوان آن را کلامی فصیح و بلیغ نامید؟
آنچه گفته شد، مربوط به صورتی بود که فنّ فصاحت و بلاغت، ساخته و پرداختة ذهن انسان باشد.
اکنون فرض را بر این می‌گیریم، که این فن، بر گرفته از متن قرآن بوده و بشر، با استخراج قوانینی از قرآن، علمی به نام علم فصاحت و بلاغت را تدوین کرده باشد.
آنچه از مثالها و سخنان اهل این فن دریافت می‌شود این است که اگرچه پیش از اسلام این علم رونق داشته، ولی پس از اسلام نیز، بخشی از قوانین آن، از قرآن استخراج شده است. بنا بر این، می‌توان گفت: یکی از منشأهای علم فصاحت و بلاغتی که در دست ماست، قرآن است.
اگر چنین است، پس معیاری معتبر و مجاز، از برون وجود ندارد تا قرآن را بر اساس آن معیار، فصیح و بلیغ بدانیم. و این معیاری که ما در دست داریم، بخشی از آن، ساختة ذهن بشر است، که دربارة سنجش فصاحت و بلاغت قرآن با آن، سخن گفتیم، و بخشی از آن، برگرفته از متن قرآن است که ما با برداشت خویش، و بدون هیچ دلیلی، و بدون در دست داشتن معیار سنجشی، آنها را قوانین فصاحت و بلاغت نام نهاده‌ایم.
در حالی که برای حکم نمودن به فصاحت و بلاغت کلام و یا کتابی از جمله قرآن، باید معیاری از برون داشته باشیم که این کتاب یا کلام را با آن تطبیق داده و آن را فصیح و بلیغ دانسته و یا مردود بشماریم. و نمی‌توان برای حکم کردن به فصاحت و بلاغت کتاب یا کلامی، آن را با محتوای درون خودش سنجید. و اگر آن کتاب یا کلام، کتاب خدا و کلام وحی باشد، که پای نهادن در آن محدوده، غیر مجاز و یا موضوعی مورد بحث است، قضیّه مشکل تر می‌شود. زیرا ورود در محدوده‌ای ممنوع یا مشکوک الجواز که مورد بحث است، و سپس استخراج قوانینی از آن محدوده، و سنجیدن همان محدوده با آن قوانینِ استخراج شده، بدیهیّ البطلان است. و یا حدّ اقل، کفایت چنین معیاری، مشکوک و تأیید نشده است.
بنا بر این، معیاردانستن فنّ فصاحت و بلاغت موجود، برای فصیح و بلیغ دانستن، و یا معجزه شمردن قرآن در فصاحت و بلاغت، امری غیر ممکن به نظر می‌رسد. خواه این فن، مستقیماً ساختة ذهن بشر باشد، و یا برگرفته از نفس قرآن.
آری، از خدای حکیم جز کلام فصیح و بلیغ صادر نخواهد شد. امّا به کدام معنا، و بر اساس کدام معیار؟ و برای چه مخاطبی؟ آنچه به نظر می‌رسد، این است که، قطعاً معیار فصاحت و بلاغتش، این معیاری که ما در دست داریم، نیست.

ج : آیا قرآن فصیح و بلیغ است؟

فرض را بر این می‌گیریم که برای سنجش فصاحت و بلاغت قرآن، معیار ما علم فصاحت و بلاغت مرسوم کنونی و همین قوانین ساخته و پرداختة بشر است. امّا آیا قرآن با این قواعد موجود، منطبق است، و با تطبیق آن بر همین قواعد، آیا کتابی فصیح و بلیغ است یا خیر؟
برای یافتن پاسخ این پرسش، آنچه را که در مورد فصاحت و بلاغت ذکر شد، و خصوصیّاتی که از نظر دانشمندان این علم، لازم است در کلام و متکلّم، موجود باشد تا بتوان آنها را فصیح و بلیغ دانست، به ذهن بیاورید. همانگونه که گفته شد، کلامی فصیح و بلیغ است که بتواند مراد متکلّم را بدون هیچ ابهامی، به مخاطب برساند. و از آنچه مانع رسیدن آن کلام به مخاطب است، خالی باشد. و نیز متکلّمی بلیغ است که کلامش را با این خصوصیّت برای مخاطب خود بیان کرده و در نحوة بیان خود، مراعات مقتضای حال مخاطب را بنماید و... .
در این صورت، اگر قرار است ما مخاطب قرآنی باشیم که آن را فصیح و بلیغ دانسته و از این جهت آن را معجزه می‌دانیم، کمترین توقّعی که از متکلّم فصیح و بلیغ و توانای خویش داریم، صرف نظر از خصوصیّات مربوط به خدا بودن، این است که با همة ما به گونه‌ای سخن بگوید، که بتوانیم، بدون تردید و دغدغة خاطر، و با اطمینان کامل، تمام مقصود سخنش را خوب بدانیم، و مفهوم و معنای آن را به راحتی در یابیم، و پس از آنکه با اطمینان خاطر، به مراد او رسیدیم و نیک دانستیم که چه می‌گوید، تکلیف در بارة ما منجّز شده و موظّف به انجام واجبات و وظایف الهی می‌شویم، و مکلّفیم بر آنها جامة عمل بپوشانیم. اگر خداوند، کلامش را بدینگونه فصیح و بلیغ و رسا برای ما ادا نکند، علاوه بر اینکه نمی‌توان او را و کتابش را فصیح و بلیغ نامید، ما نیز مفاد کتاب و منظور او را درنخواهیم یافت، و تکالیف مورد نظرش، بر ما منجّز نخواهد شد، در نتیجه، در دنیا حجّت او بر ما تمام نیست، و در قیامت نیز، از این جهت، حجّتی بر ما ندارد. این حدّ اقلّ توقّعی است که هر مخاطبی از متکلّم فصیح و بلیغ خود دارد. و مسأله‌ای مسلّم و بدیهی است، و دارای هیچ ابهامی نبوده، و جایی برای تشکیک و خدشه ندارد.
آیا قرآنی که ما آن را فصیح و بلیغ دانسته و از این جهت آن را معجزه می‌شماریم، و خود را مخاطب مستقیم آن به حساب آورده و موظّف و مکلّف به استفاده از آن می‌دانیم، چنین خصوصیّتی دارد یا خیر؟ یعنی آیا معانی آن و مرادهای خداوند از کلمات و آیات آن، در حدّ تنجّز تکلیف، و یا اقلاًّ در حدّ صدق تخاطب، نسبت به ما رسا، و به راحتی برایمان قابل دریافت است؟ اگر به راحتی برای همة ما قابل دریافت است، اگرچه نمی‌توان آن را از این جهت، معجزه شمرد، ولی می‌توان گفت که این کتاب، بر اساس علم فصاحت و بلاغتِ ساخته و پرداختة ذهن بشر، کتابی فصیح و بلیغ است.
تردیدی نیست که آنچه می‌تواند قرآن را بر اساس فنّ فصاحت و بلاغت موجود، به عنوان کتابی فصیح و بلیغ معرّفی کند، سهولت و یا حدّاقل، امکان دریافت تمام محتوا و تمام تکالیف مندرج در آن، توسّط همة مخاطبان آن است. آیا چنین چیزی تا کنون اتّفاق افتاده و پس از این اتّفاق خواهد افتاد؟ یعنی آیا همة کسانی که ما آنان را مخاطب مستقیم قرآن می‌دانیم، یا برخی از آنان که خود را دانشمند و قرآن پژوه و مفسّر می‌انگارند، به راحتی می‌توانند همة خطابها و یا برخی از خطابهای متکلّم را دریافت کنند تا تکلیف در موردشان منجّز شده، و به اوامر خداوند و مراد او عمل نمایند؟ ظاهراً چنین اتّفاقی، تا هنوز نیفتاده و پس از این نیز وقوعش محال به نظر می‌رسد. زیرا:
اوّلاً: با توجّه به اینکه در بین انسانهای مکلّف، گروههای مختلف با زبانهای متفاوت وجود دارد، و گروههای فارس و ترک و کرد و لر و... جزء مکلّفانی هستند که باید قرآن را مورد عمل خویش قرار دهند، می‌توان گفت که در عدم بلاغت و رسایی قرآن نسبت به این افراد، هیچ شکی نیست. چون زبان قرآن زبان آنان نبوده، و بیان آن نیز، بیانی مناسب با فهم ایشان نیست. زبان قرآن زبان عربی است. و بیانش بیانی است که حتّی عرب زبانها که با قرآن، هم زبان هستند نیز در فهم آن عاجز بوده و مراد و مفهوم قابل اعتمادی را از آن دریافت نمی‌کنند. ولی به فرض اینکه عرب زبانها مراد آن را دریافت کنند، اگر فصاحت و بلاغتی داشته باشد، منحصراً برای آنان است نه برای همة مردم. زیرا به خاطر عربی بودنش، فصاحت و بلاغت آن نیز، در عربیّت آن و در نحوة پردازش آن با زبان عربی تبلور می‌یابد نه در تمام زبانها. در نتیجه، برای اقوام غیر عرب، بلیغ نیست. و وقتی بلیغ نبود، فصیح بودن یا نبودنش یکسان است. زیرا وقتی مثلاً شخصی انگلیسی زبان، نمی‌تواند این کتاب عربی را بخواند و معنای مورد نظر متکلّم آن را بداند، جایی برای طرح فصاحت این زبان، برای او باقی نمی‌ماند.
ثانیاً: آنچه مفسّران و صاحب نظران علوم قرآنی را در طول قرون، به خود مشغول کرده، و باعث زد و بندهای فراوان، و تحقیقات طاقت فرسایی حتّی برای یافتن معنی ظاهری و یا تفسیر ابتدایی قرآن شده است، به طوری که مجموع آراء و نظرات و اختلافات آنان تا کنون در بیش از ده هزار جلد تفسیر گرد آمده است، یقیناً ناشی از فصاحت و بلاغت این کتاب برای آحاد بشر نیست! بلکه دلیل بر عدم فصاحت و بلاغت این کتاب نسبت به کسانی است که ما آنان را مخاطب مستقیم قرآن می‌دانیم! چگونه می‌توان بر این اعتقاد بود که خداوند، برای تمام بشری که مخاطب مستقیم قرآنند به گونه‌ای فصیح و بلیغ سخن گفته است، که هیچ یک از ایشان، حقیقت منظور او را درک نکرده و برای دریافت مرادش از آیات و کلمات فصیح و بلیغ قرآن، این همه با هم اختلاف کرده و نظرات متفاوت و متعدّدی دارند که هیچ ضامن صحّتی هم ندارد؟! پیدایش و تدوین تفاسیر موجود، و اختلافات و احتمالاتی که در آنها وجود دارد، حاکی از آن است که قرآن، نسبت به ما که خود را مخاطب مستقیم آن می‌دانیم، عاری از هرگونه فصاحت و بلاغت است. زیرا:
* معنا و مفهوم آیات و کلمات قرآن به گونه‌ای برای ما انسانها مبهم و نارسا و به دور از فصاحت و بلاغت است، که حتّی مفسّران دانشمند و قرآن پژوه، و صاحب نظران دانش پژوه، نتوانسته‌اند به اندکی از آن دست یابند. تا چه رسد به سایر مخاطبانی که با وجود تکلیف، دستشان از علوم قرآن کوتاه است! مختصر توضیحی که در بحث ادّعای سهولت قرآن گذشت، ترسیم اندکی از نارساییها و ابهامات و غوامض این کتاب مقدّس برای کسانی است که مفسّران، آنان را مخاطبان مستقیم قرآن می‌پندارند. و اختلافات تفسیری که به زودی به گوشة کوچکی از آن اشاره خواهد شد نیز دلیلی بر نارسایی و ابهام مفاهیم قرآن و مرادهای خداوند، برای افراد مورد نظر است. و این نارسایی و ابهام، خود حاکی از وجود تعقید و غرابتی است که در فنّ فصاحت و بلاغتی که تعریفش گذشت، دلیل بر عدم فصاحت و بلاغت کلام و کلمه و متکلّم است. با این حساب، یا باید دست از مقام تخاطب مستقیم برداریم و یا به دلیل غرابت و تعقید، و مخالفت آن با مقتضای حال مخاطب، قید فصاحت و بلاغت قرآن را بزنیم!
* وجود کلمات و آیات مجمل؛ وجود آیات غیر مرتبط با موضوع قبل و بعد از خود؛ وجود آیاتی که عرفاً و علماً باید آنها را متناقض نامید ولی ما به برکت روایات عترت، آنها را ناسخ و منسوخ می‌دانیم؛ وجود آیاتی که عرفاً به آنها چند پهلو گفته می‌شود و معلوم نیست چه مرادی دارند و ما آنها را متشابه می‌خوانیم؛ و... که بشر در آنها حیران مانده است، و در چیستی آنها سردرگم بوده و خواهد بود، و برای دستیابی به معنا و مفاد قابل قبول خودش ـ اگرچه به دور از واقعیّت و مراد خدا باشد ـ به دور خویشتن چرخیده و می‌چرخد، از جمله آیاتی هستند که با اینکه بخش اعظم قرآن را تشکیل می‌دهند، امّا با مقتضای حال مخاطبان مورد نظر ما، که در علم فصاحت و بلاغت، مطرح است، اصلاً سازگار نیستند. زیرا آنان در پی بردن به این مفاهیم و مرادها، عاجزند. همانگونه که اشاره شد، متکلّم باید طبق مقتضای حال مخاطب سخن بگوید و اگر مخاطب از نظر علمی، ضعیف است، متکلّم باید از استعارات و اشارات و کنایات و متشابهات و بطون پرهیز کند. و اگر پرهیز نکند، مطابق با مقتضای حال مخاطب سخن نگفته است، و از این جهت، بلیغ نیست. امّا قرآن، نسبت به ما، اینگونه نیست و این مسأله را رعایت نکرده است. پس، از این جهت اصلاً بلیغ نیست.
* پراکندگیهایی که در قرآن است، بلاغت را از آن گرفته، و مضامین و محتویات قرآن از این جهت، قابل دسترس مخاطب نیست. و این مشکل، با قائل شدن به وحدت موضوعی آیات که شرح آن گذشت، نه تنها حل نخواهد شد، بلکه وحدت موضوعی، نیز مشکلی را به مشکلات خواهد افزود. زیرا شما در کجای دنیا سراغ دارید که یک موضوع به هم پیوسته و متّحد را در عباراتی پراکنده از هم در جاهایی مختلف، مثلاً پس از صد صفحه و ده صفحه و دویست صفحه و... بنویسند، و سپس اسم آن را فصیح و بلیغ بگذارند؟ و کدام علم فصاحت و بلاغت، چنین چیزی را می‌پذیرد و تأیید می‌کند؟ علاوه بر اینکه ایجاد اتحاد بین این موضوعات و آیات متفرّق، نه اینکه کار هر کسی نیست، بلکه کار هیچکس جز پیامبر و امام معصوم صلوات الله علیهم اجمعین نیست. و هر گونه اتحادی، باعث اختلافی می‌شود، که عدم کشف آن، از مراد و منظور خداوند را مسجل‌تر و مبیّن‌تر از پیش می‌سازد. و نیز وجود آیه‌ای در سوره‌ای که موضوعش کاملاً با موضوع آن آیه بیگانه است و اصلاً ربطی به موضوع یکدیگر ندارند، توجیهش ساده به نظر نمی‌رسد. و با فنّ فصاحت و بلاغت اصلاً سازگاری ندارد.
* رمزها، اشارات، کنایات، متشابهات و بطونی که هیچ منطق فصیح و بلیغی آن را نمی‌پذیرد، و در هیچ معجمی یافت نمی‌شود، و هیچ متکلّمی با مخاطب مبتدی و حتّی مخاطب پیشرفتة خویش، اینگونه سخن نمی‌گوید، و هیچ مفسّری حقّ نظر دادن در آنها را ندارد، و اگر کسی در بارة آنها نظر بدهد قول بدون علم، و نسبت ناروا به خداوند متعال داده است، با کدام فصاحت و بلاغتی که ما برای خویش تعریف کرده‌ایم سازگار است؟ و با کدام عقل و درایت، قابل درک است؟ و کدام مخاطب می‌تواند بر چنین مضامینی آگاهی یابد؟
* تکرار آیات و کلمات، در بسیاری از سوره‌ها، از جمله سورة «الرّحمن»که پس از یک آیه اگر چه یک کلمه باشد، آیة مبارکة «فبأیّ آلاءِ ربِّکما تُکذِّبان»تکرار می‌شود، با کدام فصاحت و بلاغت سازگار است، و بر مبنای فنّ فصاحت و بلاغت موجود، چگونه قابل توجیه است؟ اگر در تمام مقالة من دو یا سه مورد تکرار باشد ـ که البتّه هست ـ خوانندة محترم قطعاً لب به اعتراض می‌گشاید. امّا کتاب خدا را که جرأت نداریم اعتراضی به آن داشته باشیم، به ناچار می‌گوییم: «... سرشار از طراوت تکرار است»!در کدام قانون از فنّ فصاحت و بلاغت ما، و از چه زمانی در فرهنگ فصیح و بلیغ بشری، این همه تکرار، طراوت آفرین شده، و این همه غموض و بطون و متشابهات و مجملات، سهولت آفرین گشته، و این همه پراکندگی و تشتّت، وحدت آفرین شده است؟!!!
* با این حجم اندک، "تبیان کلّ شیء"بودن قرآن، با فصیح و بلیغ بودن آن، چگونه سازگار است؟ شما به فرض احاطه بر شمارش مصادیق «کلّ شیء»، اگر تنها فهرستی از موضوعات «کلّ شیء»و یا تنها فهرستی از موضوعات مربوط به هدایت، را جمع آوری کنید، چند برابر قرآن حجم خواهد داشت؟ امّا قرآن، بیان تمام آنچه در زمین و آسمان و میان آنهاست تا روز قیامت، یا به قول برخی، بیان تمام مسائل مربوط به هدایت انسان را تا روز قیامت، در این حجم اندک جای داده است. و جای دادن این همه علوم اوّلین و آخرین و آسمان و زمین و قیامت و اخبار و نیازهای بشر در چنین حجمی جز با اجمال و اشاره و اختصار ممکن نیست. با وجود این اجمال و اشاره، چگونه می‌تواند به معنایی که گفته شد، برای ما، فصیح و بلیغ و رسا باشد که خواننده بتواند تمام نیازش را یا نیاز مربوط به هدایتش را به راحتی از آن دریافت کند؟! به ناچار، یا باید بگوییم قرآن اصلاً بلیغ نیست، و یا بگوییم بلیغ است ولی برای آن مخاطب و قیّمی بلیغ است که از طرف خدا معیّن و معرّفی شده و با زبان وحی و سخن خداوند کاملاً آشناست. و به گونه‌ای علومش را بیان کرده که برای ما بلاغت مطلوب را نداشته و قابل فهم ما نیست.
و... .
با توجّه به آنچه گفته شد، و آنچه تو می‌دانی و ذکر نشد، چگونه می‌توان بر اساس علم فصاحت و بلاغتی که برای ما تعریف شده است، و براساس شرایطی که بر قرآن حکم فرماست، آن را نسبت به مکلّفان و غیر معصومان، نه تنها فصیح و بلیغ، بلکه معجزة در فصاحت و بلاغت دانست؟!
اگر چه دلیلی نداریم که خداوند کتابش را برای افراد تحصیل کرده و مفسّران و علما و فصحا و بلغا نازل کرده باشد، و سایر مردم را خارج از گود به تماشای دعواهای ایشان واداشته باشد! ولی به فرض که چنین باشد، و قرآن در انحصار دانشمندان باشد، باز هم نمی‌توان آن را نسبت به ایشان، فصیح و بلیغ دانست. زیرا با وجود دعواهای تفسیری و اختلافات موجود در بین مفسّران و متخصّصان علوم قرآنی، نسبت به آنان نیز جایی برای قائل شدن به فصاحت و بلاغت قرآن، بر اساس علم فصاحت و بلاغتی که توضیحش گذشت، باقی نمی‌ماند.
و در نهایت، پرسشی که پس از این توضیحات، مطرح بوده و نیازمند یک جواب قطعی می‌باشد، این است که:
آیا قرآن، فصیح و بلیغ نیست؟ یا اینکه این علم فصاحت و بلاغتی که در دست ماست، بدون مبنا و غیر قابل قبول است، و به همین دلیل، قرآن نمی‌تواند با آن تطبیق داشته باشد؟ و یا اصلاً ما با قرآن بیگانه‌ایم و قرآن قیّمی دارد که با همین پراکندگی و ابهام و اجمال و ناسخ و منسوخش، برای او فصیح و بلیغ و مبین است و برای ما مبهم و مجمل و متشابه و متفرّق و غیر بلیغ، و ما موظّفیم برای اخذ علوم و احکام این کتاب که برای ما بلیغ نیست، به قیّم بلیغ و بلاغت شناس آن مراجعه کنیم؟
بسیار آشکار است که، اگر بناست در کلام فصیح و بلیغ، مقتضای حال مخاطب، مراعات شود، در قرآن، مقتضای حالِ کسانی که ما آنان را مخاطب مستقیم قرآن می‌دانیم، اصلاً مراعات نشده است! پس قرآن نسبت به این مخاطبان، بکلّی فاقد فصاحت و بلاغتی است که تعریفش گذشت. اگر لاجرم باید قائل به این فصاحت و بلاغت باشیم، لابد مخاطبش کسی است که این کلام، تنها در رساندن مفاهیمش در حقّ او، بلیغ و فصیح بوده و عاری از هرگونه ابهام و اجمال است. و آن مخاطب، همان وجود قدّیسِ آسمانی سرشتِ زمینی مسکن، حضرت ختمی مرتبت، محمّد مصطفی صلی‌الله علیه و آله و سلّم است. و پس از او، عترت پاک آن حضرت علیهم الصّلوة و السّلام که وارث علم او و تمام پیامبران خدایند.
و اکنون، اجازه بدهید مضمون پرسشی را که در صفحات پیش گذشت، مجدّداً تکرار کنم:
اگر کلمات و عبارات و سبک عبارت بندی قرآن، نسبت به ما، فصیح و بلیغ و متّحد و سهل و... است و از این جهت معجزه می‌باشد، چرا مفسّران محترم در نوشتن تفسیر، و مراجع عظام در نوشتن رسالة عملیّه، و سایر نویسندگان در نوشتن کتابهای خویش، حاضر نیستند این سبک را مراعات نموده و کتاب خود را مانند قرآن بنویسند؟! آیا در سبک نوشتن، و نوع فصاحت و بلاغت، اسوه‌ای جز اسوة خدادادی و کتاب خداوند را تبعیّت می‌کنند؟! چرا آیات قرآن که اسوة فصاحت و بلاغت ماست، پراکنده و متفرّق است، ولی نوشته‌های این بزرگان دارای عبارات رسا و باب بندی و مدوّن و مرتّب؟ چرا آیات قرآن دارای بطونی است که هرگز قابل دسترس ما نیست، و یا حدّ اقل به راحتی قابل دسترس نیست، ولی نوشته‌های مذکور، فقط ظاهری داشته و براحتی قابل دسترس همة ماست؟ چرا تفسیر قرآن و حتّی ترجمة ظاهری آن، مورد اختلاف فراوان است، و به نظر مفسّران، فراگیری بسیاری از علوم را می‌طلبد، ولی نوشته‌های بزرگان، اینگونه نبوده، و در فهم آنها نیازی به این همه آموزش نیست؟ اگر قرآن فصیح و بلیغ است و از این نظر اسوه به شمار می‌آید، باید همة نویسندگان و علما، از سبک فصیح و بلیغ آن تقلید کنند، زیرا شرط اسوه بودن، این است که نوشته‌های خویش را بر آن مبنا تنظیم کنیم! آیا قرآن فصیح و بلیغ نیست که علما و مفسّران و نویسندگان، در سبک آن تبعیّت نمی‌کنند، یا مخاطبان قرآن و مخاطبان علما و مفسّران و نویسندگان دو گروه متفاوتند؟ مخاطبان قرآن تافته‌های جدابافتة الهی‌اند، و مخاطبان علما و مفسّران، همین مردمند که شما با آنان سر و کار دارید. خداوند برای آن مخاطبان، آنگونه سخن گفته چون سخنش را می‌دانند. ولی شما برای این مخاطبان به ناچار باید اینگونه سخن بگویید چون غیر از این نمی‌دانند.
و آخرین نکته‌ای که قابل انکار نیست اینکه: زیبایی و طراوت قرآن، در قرائت و استماع آن است. قرائت و استماعش، هر دلی را شیفته و مجذوب خود می‌کند. و این مسأله چیزی نیست که نیاز به دلیلی روایی یا عقلی داشته باشد. زیرا تقریباً هر خواننده و هر شنونده‌ای اگر چه خارج از دین اسلام باشد، به این امر اذعان داشته و این حالت شوق را در خود می‌یابد. این قرآن، با همة تکرارش، با همة پیچیدگیش، با همة پراکندگیش، با مجملش، با متشابهش، و با ناسخ و منسوخش، دارای قرائتی سرشار از طراوت است. و طراوت تکرارش، در قرائت آن تجلّی می‌یابد نه در فصاحت و بلاغتش. سؤالی که مطرح است این است که: چرا قرائت و استماعش اینقدر شیوا و دلچسب، و زیبا و دلنشین است، ولی ترجمه و تفسیرش، اینقدر در هم و آشفته و پر از اختلاف، و غیر قابل دسترس؟ آیا می‌دانید چرا؟
روایات گویای آنند که: مردم تنها موظف به قرائت قرآنند. و هرگاه به تفسیر آن نیاز داشتند، تفسیرش بر عهدة امامان معصوم علیهم‌السّلام است. توجه کنید:
سعد‌بن طریف می‌گوید: «نزد امام محمّد باقر علیه‌السّلام نشسته بودم. عمروبن عبید خدمت آن حضرت رسید و گفت: از این فرمایش خداوند تعالی به من خبر بده که می‌فرماید: "لاتَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُم غَضَبی. وَ مَن یحلُلْ عَلَیهِ غَضَبی فَقَد هَویٰ. وَ اِنی لَغَفّارٌ لِمَن تابَ و آمَنَ وَ عَمل صالحاً ثُمَّ اهتَدیٰ" . امام محمّد باقر علیه‌السّلام به او فرمود: خداوند در این آیه به تو خبر داده که توبه و ایمان و عمل صالح را نمی‌پذیرد جز با هدایت شدن. امّا توبه، یعنی توبه از شرک به خدا؛ امّا ایمان، عبارت است از توحید نسبت به خدا؛ و امّا عمل صالح، عبارت است از اداء واجبات؛ و امّا اهتداء و هدایت شدن، یعنی هدایت شدن به وسیلة والیان امر و ما همان والیان امریم. پس همانا بر مردم است که قرآن را همانگونه که نازل شده بخوانند. و هروقت به تفسیر آن نیاز پیدا کردند ـ که با آن هدایت شوند ـ ، هدایت آنان از سوی ما و به وسیله ما صورت می‌گیرد ای عمرو ».

پی‌نوشت:


Viewing all articles
Browse latest Browse all 500


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>